عشق یخی پارت_5


متعجب نگاهش كردم. لبخندى زد گفت:


-بشين عزيزم.


از لبخندش دلم گرم شد و روى صندلى آشپزخونه نشستم. تند و سريع ميز و چيد و خودش رو به روم نشست.


-بخور مادر جون بگيرى.


با آوردن كلمه ى مادر حس بدى پيدا كردم. مادر .... من مادرى نداشتم تا بدونم داشتن مادر چه حسى به آدم ميده.


آروم شروع به خوردن كردم كه گفت:


-اسمت چيه عزيزم؟


-دَيانه.


-معنى اسمت چيه؟


-دقيق نميدونم اما از اسم ديانا گرفته شده و به معنى نيكوكار، نيكو، زيبائى ...


سرى تكون داد.


-اسم زيبائى دارى.


دوباره لبخندى از اين تعريف روى لبم نشست و ته دلم گرم شد.


-تو نوه ى دختر ته تغارى آقا هستى.


-من فقط يه پدر داشتم كه تو بچگى از دست دادم و يه بى بى كه تا ديروز باهاش زندگى مى كردم.


شوكت خانم ديگه حرفى نزد و توى سكوت كمى غذا خوردم. دو دل بودم بپرسم يا نه اما دل و زدم به دريا گفتم:


-ببخشيد، راسته كه اون آقا همسرش رو كشته؟


-نترس عزيزم. آقا احمدرضا كارى به تو نداره. اما خوب متأسفانه زمانى كه بهارك ٦ ماهش بود نميدونم به چه دليلى بهار و ،همسرشو ميگم، كشت.

ما هم نفهميديم اما آقاى ارسلانى نذاشت زياد تو زندان بمونه و بعد از چند ماه آزاد شد. آقا احمدرضا از اولم به خانواده ى حاجى نميخورد.


صداش و پايين آورد گفت:


-لااوبالى و لات بود. نميدونم اين پسر چرا اينطورى بار اومده!


با حرفايى كه شوكت خانم زد ترس افتاد تو جونم. چطور مى تونستم با يه مرد ناشناس غريبه تو يه خونه زندگى كنم؟


-ببينم تو چند سالته؟


-من ۲۲سالمه.


-درسم خوندى؟


-فقط تا ديپلم. بى بى تنها بود و نشد دانشگاه برم.


شوكت سرى تكون داد كه همون موقع مردى كه منو از روستا آورده بود تو چهارچوب در نمايان شد گفت:


-آماده شو بريم.

ادامه دارد...

برای مطالعه پارت های قبل و بعد رمان فووووق جذاب و واقعی عشق یخی رو همین متن کلیک کنید.?


سلام عزیزای دلم رمانه عشق یخی بسیااار جذاب و طولانیه و هرکی کاملشو میخواد تو چت پیام بده حتمااا بگه که کامله رمانه عشق یخی رو میخوام ??????