به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_17با چشم هايى كه خمار خواب بود كورمال كورمال سمت آشپزخونه رفتم. آباژور توى سالن روشن بود. در يخچال و باز كردم و ليوانى آب خوردم. كمى خواب از…
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_16صداى خنده اش بلند شد. لبخندى روى لبم نشست. چشم هام رو بستم. دوباره دلتنگ بى بى و غرغرهاى هر روزه اش شدم. آخ بى بى اگه شادى رو مى ديد حتماً…
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_15سه روزى ميشد كه توى اين خونه اومده بودم. سه روز كسل كننده. تنها سرگرمى كه داشتم ساعاتى بود كه بهارك پيشم بود و باهاش بازى مى كردم. دوستاى ش…
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_14آشپزخونه رو تميز كردم و از آشپزخونه بيرون اومدم. بهارك دوباره روى همون فرش نشسته بود و كمى اسباب بازى كنارش پهن بود. شادى با ديدنم اخمى كرد…
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشنقد معلمان و دانشآموزان به "شاد" چیست؟چرا شاد اجباری شد؟؟؟دید گاه معلمان سراسر کشور.
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_13غذاش رو روی میز مخصوصش گذاشتم . قاشق و برداشتم تا دهنش بدم که دست دراز کرد قاشق رو از دستم کشید . لبخندی زدم و قاشق رو دست خودش دادم ،قاشق…
به زمین آمده ام خادم زهرا باشم....·۴ سال پیشعشق یخی پارت_12 https://s17.picofile.com/file/8419170584/%D8%B9%D8%B4%D9%82%DB%8C.png بهارک و روی فرش نرمی که کنار مبل بهمن بود ، گذاشت گفت : _ مامان شاد…