در سایهی ادبیات
زمستان
ببین سر رفتنم را شعلههای بیزبانم را
از این آتشفشان باید حذر کردن که جانم را...
میان آتش اضداد افتادم نفهمیدم
زمستان لای دندانش گرفته استخوانم را
هوا مسموم دلتنگی، نفس در سینه خوابیده
ببارانم کجا بغض غزلهای جوانم را؟
بزن تکیه به جمشیدیترین تخت سلیمانی
بپرس از بادهای بیهدف نام و نشانم را!
اگر در مَسند خورشید شاهم باز تنهایم
که کامل میکنم با تو همین نصف جهانم را
"وکُنتُ کنزَ مخفیّا فَاحببتُ فاَن اُعرَف"
به کُفرانیترین گفتارها دادم بیانم را
حلولی تازه میخواهم، جهان تکرار بیمرگیست
بیاندازی عقب باید زمان امتحانم را
هبوط آغاز خوبی شد برای عاشقی اما
کسی باید بیاید آخر این داستانم را...
زهرا محمودی
مجموعه از خودت بگو
مطلبی دیگر از این انتشارات
بده ساقی میِ باقی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
همیشه دور شدن بد نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
این روزها و دلخوشی ما چه کوچکاند