عقلم شده پروین و دلم مثل فروغ است

غزل‌مثنوی عاشقانه
غزل‌مثنوی عاشقانه



هر وقت صدایم زده­‌ای عشق اذان گفت

لرزید دلم در تبِ تو از هیجان گفت...

ای حُسن تو آتش زده بر مَسندِ آدم

حوا شدم و جای خدا را به تو دادم

با "حَیِّ‌علی‌َ­العشق" به سوی تو دویدم

از فرط جنون پیرهن صبر دریدم

می­‌خواستم از وصل تو ناکام نباشم

بازنده در این بازی ایام نباشم

کشکولِ دل گمشده در نیلِ تو افتاد

این آیه­‌ی عصیانی از انجیل تو افتاد

ای میوه­‌ی ممنوعه­‌ی من عرش کجا بود؟

با تو چه هبوطی به زمین فرش کجا بود؟

وقتی که تو باشی همه جا اصل بهشت است

این زن که شده عاشقت از نسل بهشت است

این عشق فقط فرصت پرواز من و توست

پایان جهان نقطه­‌ی آغاز من و توست

***

ای مشغله­‌ی روز و شبم قسمت ناگاه

من مهره­‌ی ناچیزم و در حسرت یک شاه


هر قدر زدم پنجه به تصویر تو ای ماه

افتاده پلنگ هوسم در ته یک چاه

از سد غرورم شده رد، رودِ خیالم

باید که سرت خم شود از گریه­‌ی تمساح


عقلم شده پروین و دلم مثل فروغ است

می­‌ترسم از این زندگی و فرصت کوتاه

"تا بود فلک شیوه‌­ی او پرده‌­دری بود"

بی­‌قبله‌­نمای تو شدم بنده­‌ی گمراه


دیوانِ دلم را به تو تقدیم نمودم

منظومه‌­ی تو نیست در اندازه­‌ی این کاه


شن­‌های خیالات من از نیمه گذشته

یک نیمه از این ساعت من پر شده از آه


با پای برهنه به ته قصه رسیدم

از لنگه‌­ی کفشم اثری نیست در این راه


زهرا محمودی

مجموعه "من در مدارِ تو" سال 90