در سایهی ادبیات
عقلم شده پروین و دلم مثل فروغ است
هر وقت صدایم زدهای عشق اذان گفت
لرزید دلم در تبِ تو از هیجان گفت...
ای حُسن تو آتش زده بر مَسندِ آدم
حوا شدم و جای خدا را به تو دادم
با "حَیِّعلیَالعشق" به سوی تو دویدم
از فرط جنون پیرهن صبر دریدم
میخواستم از وصل تو ناکام نباشم
بازنده در این بازی ایام نباشم
کشکولِ دل گمشده در نیلِ تو افتاد
این آیهی عصیانی از انجیل تو افتاد
ای میوهی ممنوعهی من عرش کجا بود؟
با تو چه هبوطی به زمین فرش کجا بود؟
وقتی که تو باشی همه جا اصل بهشت است
این زن که شده عاشقت از نسل بهشت است
این عشق فقط فرصت پرواز من و توست
پایان جهان نقطهی آغاز من و توست
***
ای مشغلهی روز و شبم قسمت ناگاه
من مهرهی ناچیزم و در حسرت یک شاه
هر قدر زدم پنجه به تصویر تو ای ماه
افتاده پلنگ هوسم در ته یک چاه
از سد غرورم شده رد، رودِ خیالم
باید که سرت خم شود از گریهی تمساح
عقلم شده پروین و دلم مثل فروغ است
میترسم از این زندگی و فرصت کوتاه
"تا بود فلک شیوهی او پردهدری بود"
بیقبلهنمای تو شدم بندهی گمراه
دیوانِ دلم را به تو تقدیم نمودم
منظومهی تو نیست در اندازهی این کاه
شنهای خیالات من از نیمه گذشته
یک نیمه از این ساعت من پر شده از آه
با پای برهنه به ته قصه رسیدم
از لنگهی کفشم اثری نیست در این راه
زهرا محمودی
مجموعه "من در مدارِ تو" سال 90
مطلبی دیگر از این انتشارات
باید گذشت از سر برخی جوابها
مطلبی دیگر از این انتشارات
همیشه دور شدن بد نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
غزلی برای زمستان