مقصد ما انتظار بود


ماندم سر قرار و دلم بی قرار بود

چشمم به رفت و آمد کُند قطار بود


این ایستگاه پیر، به پایم نشسته چون

فهمیده بود مقصد ما انتظار بود


بر قبرهای بی کَسیِ خود گریستم

آن روز اولی که دلم تازه کار بود


کم کم به باورم گِرِهی کور می زدند

دیگر پناهگاه من آغوش دار بود


حتی سکوت آینه قد مرا شکست

این بی‌هویتی که اسیر غبار بود


کم سو شد آسمان ستاره هبوط کرد

وقتی که درد قصه‌ی دنباله‌دار بود

در خاطرات عشق مرا بیش‌تر بخوان!

این زن شهید زنده‌ی این روزگار بود


زهرا محمودی