همسفر

من در مدارِ تو می گردد
من در مدارِ تو می گردد

خنده‌­هایت طلوع یک صبح است

چشم‌­هایت غروب تاکستان

گرچه هستم نخورده مستی که...

می­‌کشانی مرا تهِ فنجان
 


می­‌کشانی که حل شوم در تو

می‌‍بری تا حریم آتشگاه
 شرم تو معبدی که می­‌خواهد

شعله­‌ورتر کند مرا در آن


 
بی‌­خبر از این­که آمده است

  عاشقی از حوالی مرداد
می­‌رساند تو را به مرز جنون

با نفس­‌های گرم خوزستان


 
موج مویش رهاتر ازباد است

داده تکیه به شانه‌­ی امنت
می­‌شود پُر شررتر از گیسوم

محو در پیچ گردنه حیران


 
شده لبخند او نسیمی که

 می­‌وزد سمت هُرم لبهایت
تا که بردارد از همان کندو

عسلی ناب و تازه از سبلان


 
همسفر می­‌شوم در این جاده

پا به‌­پای نگاه دریایی‌­ت
من که آب از سرم گذشت امروز

 تشنه‌ام  تشنه‌ی کمی باران


 
صبح در ساحلت تماشایی­‌ست

دل به قلاب عشق افتاده
روی تن­‌پوش ماسه‌­ها مانده

ردپای غرور قایقران

زهرا محمودی