در سایهی ادبیات
دنیا میزبان خوبی نیست
دل زدی به کوچ اجباری
میروی خدا به همراهت
عشق غرق بیقراری شد
زل زده به رفتنت، راهت
برگهای دفتر عمرت
بیگلایه دست باد افتاد
چشمِ یک غروب پاییزی
خیره شد به صورت ماهت
مرگ بیبهانه میآید
دائماً به فکر تفکیک است
میوهی رسیدهاش را چید
چنگ زد به عمر کوتاهت
آه! روزهای بعد از تو
آه! جای خالیات پر نیست
هر چه من به زندگی ناچار
تو از آن بریدهای راحت
مرزهای بستهی غربت
تا ابد تهِ تهِ دنیاست
ناخوشم از اینهمه دوری
دلخوشم به یاد گهگاهت
غصه پشتِ غصه و دنیا
هیچ میزبان خوبی نیست
غصههایی که میزند یک عمر
ناخنک به زخم جانکاهم!
زهرا محمودی
از مجموعهیِ از خودت بگو
مطلبی دیگر از این انتشارات
همیشه دور شدن بد نیست
مطلبی دیگر از این انتشارات
بده ساقی میِ باقی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
عقلم شده پروین و دلم مثل فروغ است