داستان کوتاه تکیه

من تلاش میکنم پس هستم
من تلاش میکنم پس هستم

برادران یوسف وقتی می خواستند یوسف را به چاه بیفکنند، یوسف لبخندی زد.
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست...!
یوسف گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند با اینکه برادران نیرومندی دارم!
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که " نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد! "
آیا خداوند برای بندگانش کافی نیست؟