مشاور شرکت بیمه پارسیان
داستان کوتاه تکیه
برادران یوسف وقتی می خواستند یوسف را به چاه بیفکنند، یوسف لبخندی زد.
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست...!
یوسف گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسی می تواند به من اظهار دشمنی کند با اینکه برادران نیرومندی دارم!
اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که " نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد! "
آیا خداوند برای بندگانش کافی نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا کلبه شما هم در حال سوختن است
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه آموزنده
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه حقیقت