مشاور شرکت بیمه پارسیان
داستان کوتاه حقیقت
روزی کسی نزد ملا نصرالدین آمد و از او درخواست کرد تا الاغش را برای ساعتی به او بدهد.
ملا نصرالدین که نمی خواست الاغش را قرض دهد، گفت: "الاغ اینجا نیست، پسرم آن را به صحرا برده است."
در همین لحظه صدای عرعر الاغ بلند شد!
مرد همسایه گفت: "تو که گفتی الاغ در صحرا است، پس این چه کسی است عرعر میکند؟"
ملا نصرالدین با عصبانیت گفت: " عجب آدمی هستی. حرف پیرمردی مثل من را قبول نداری، اما عرعر کردن یک الاغ بی شعور را باور می کنی؟!"
نتیجه اخلاقی:
بالاترین نوع خودخواهی این است که متوقع باشیم مردم، آنچه که ما تحت عنوان "واقعیت" می گوییم، بر آنچه که خود مشاهده می کنند، ترجیح دهند.
"ما میگوییم حقیقت را دوست داریم، اما اغلب چیزهایی را که "دوست داریم"، حقیقت می دانیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
پیر مرد بازنشسته
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه مردان بزرگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه همسرم نبود