درباره من (یک کارآموز بازاریابی دیجیتال)

سلام. من مژگانم و سی‌سالمه.

به تازگی متوجه شدم که یک آدم چند پتانسیلی‌ام. یعنی اینطور فکر می‌کنم.

تا وقتی که چیزی از چند پتانسیلی بودن نمی‌دونستم، احساس می‌کردم که اعتماد به نفس کمی دارم.

چرا؟

چون به نظر می‌رسید چیزهای زیادی بلدم که خیلی‌هاشون رو رها کردم و نمی‌تونم روی یک حرفه خاص تمرکز کنم.

و این برام یه ضعف تلقی می‌شد. در حالیکه اینطور نبود.

من فقط یه آدم چند پتانسیلی بودم و تنها کاری که باید یاد می‌گرفتم این بود که بتونم از توانایی‌هام به شکل موثر و خلاقانه‌ای استفاده کنم.

اگر براتون جالبه حتما این تدتاک رو درباره چند پتانسیلی بودن ببینید.

حالا داستان من چیه؟

من همیشه عاشق هنر بودم.

بدون اینکه کلاس برم یا دوره‌ای ببینم می‌تونستم نقاشی بکشم و همه‌ی اطرافیانم قبول داشتن که استعداد زیادی در این زمینه دارم. من توی جمع دوست و آشنا اغلب به عنوان یه دختر هنرمند شناخته می‌شدم.

اولین انتخاب‌رشته‌ی زندگیم سال اول دبیرستان بود. یکزمانی می‌گفتم اولین اشتباه زندگیم.

چون مشاور مدرسه، معلم، پدر، مادر و همه می‌گفتن تو معدلت بالای نوزده‌ست و باید بری رشته ریاضی، اما من احساس می‌کردم برای هنر و فنی‌حرفه‌ای مناسب‌ترم.

و در نهایت هم رفتم ریاضی.

دومین انتخاب یا شاید هم اشتباه زندگیم زمان انتخاب‌رشته دانشگاه بود. بعد از یک سال درس خوندن امیدوار بودم که بتونم معماری قبول بشم و از این طریق خودم رو به دنیای هنر وصل کنم اما خب مهندسی نرم‌افزار قبول شدم و رفتم دانشکده فنی.

سعی کردم علاقه‌مندی‌هام توی این رشته رو پیدا کنم. این تنها کمکی بود که میتونستم به خودم کنم.

من رشته‌امو دوست داشتم و کدنویسی واقعا جزء علاقه‌مندی‌هام شده بود. انقدر که اون زمان خودم خودآموز سی‌شارپ یاد گرفتم، جاوا، جاوا اسکریپت، اچ‌تی‌ام‌ال و سی‌اس‌اس یاد گرفتم، برنامه‌نویسی موبایل یاد گرفتم و پروژه پایانیم یه اپ موبایل بود.

ولی می‌دونید چیه؟ من هنوز عاشق چیزایی که سعی میکردم یاد بگیرم نبودم؛ و یک جای دیگه دنبال یک چیز دیگه می‌گشتم!

درسم که تموم شد خواستم بشینم برای ارشد بخونم. شب اولی که شروع کردم برای ارشد کامپیوتر بخونم تا خود صبح گریه کردم و با چشمای خیس نقاشی کشیدم. یه چیزی درونم آزارم می‌داد و می‌گفت این راه نه! این راه تو نیست!

به هر حال من یکسال -کم و بیش- خوندم و -با بی‌میلی- امتحان دادم و البته قبول نشدم. فکر کردم برای ارشد معماری بخونم دیدم بی‌فایده‌ست، فکر کردم مجددا کارشناسی معماری بخونم دیدم نمیشه و منطقی نیست.

آیا من واقعا عاشق معماری بودم؟

دیگه شک داشتم. چون ذهن برنامه‌نویس و هنر دوست من انگار دیگه اون آدم 5 سال پیش نبود.

تصمیم گرفتم که فعلا دیگه ادامه تحصیل ندم. چرا؟ چون نیازهام رو توی این رشته‌ها پیدا نمی‌کردم.

من دوستای زیادی داشتم که معماری خونده بودن اما خیلی‌هاشون برای اومدن توی بازار کار می‌خواستن نرم‌افزارهای معماری و مدل‌سازی رو یاد بگیرن، یا یاد گرفته بودن. و میخواستن کار طراحی داخلی انجام بدن.

طراحی داخلی، دکوراسیون... برنامه‌های مدل‌سازی و کارهای گرافیکی...

احساس کردم اینه اون چیزی که میخوام. من به این‌ها علاقه دارم... یاد گرفتن نرم افزار و درگیر بودن با مفاهیم هوم‌دکور!

رفتم و در طول 1 سال یه نرم‌افزار مدلسازی معماری رو یاد گرفتم. با تری‌دی‌مکس، وی‌ری و فتوشاپ کار می‌کردم و دیدم که کار با نرم‌افزارهای گرافیکی چقدر برام لذت‌بخشه و چقدر توش استعداد دارم.

کارهام حرفه‌ای شد و دوستام تحسینم می‌کردن.

اما من با دو تا مشکل روبرو بودم:

  • حس میکردم برای انجام صفر تا صد یک پروژه معماری، توانایی مدلینگ و رندرینگ کافی نیست و باید دانش معماری داشته باشم
  • سیستم قوی میخواستم تا بتونم رندرهای سنگین بگیرم و خب سیستم من خیلی افاقه نمی‌کرد

این‌ها در حالی بود که من در طول این زمان همواره رابطه تنگاتنگی با دنیای دیجیتال داشتم. من می‌فهمیدم سایت چیه؟ سئو چیه؟ وبلاگ شخصی داشتم. سایت فروشگاهی شخصی داشتم و چیزهای زیادی بودن که بلد بودم، برای خودم انجام داده بودم، دوست داشتم اما... اما پیگیر نبودم.

نتیجه این شد که من کم‌کم از مدل‌سازی معماری هم کمی فاصله گرفتم به امید روزی که کار کنم پول دربیارم و لپ‌تاپ بهتری بخرم یا شاید بتونم این تواناییم رو یک جای دیگه یا در یک زمینه دیگه برای یک کار دیگه به جز معماری دوباره به کار بگیرم. یه جایی مثل دنیای تبلیغات!

حالا من به واسطه این تجربیاتی که داشتم دیگه هم طراحی داخلی و دکوراسیون سرم می‌شد، هم عاشق نوشتن بودم، و هم سئو محتوایی بلد بودم...

نتیجه این شد که کارم شد تولید محتوای تخصصی و رپورتاژ آگهی برای یک مجله دکوراسیونی!

چجوری؟ انقدر توی ای‌استخدام گشتم که بلخره با یه شرکت توی تهران لینک شدم و به صورت دورکاری باهاشون کار می‌کردم.

کار نوشتن و تولید محتوا و یاد گرفتن بیشتر و بیشتر سئو محتوایی درهای جدیدی رو به روم باز کرد. چیزهای جدید و خیلی عمیق‌تری رو یاد گرفتم که قبلا نمی‌دونستم. و حس می‌کردم تشنه‌ی یادگیری بیشترم.

ازینکه به هر چیزی یه ناخونکی‌ زده بودم آرامش نداشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم یک دوره صفر تا صد بازاریابی دیجیال شرکت کنم تا هر چیزی که از ناخنک‌هام جا مونده رو پر کنم.

اگر میدونم سئو چیه حالا کامل بفهممش، اگر میدونم گوگل آنالاتیکس چیه، حالا کامل یاد بگیرمش، اگر میدونم محتوای سئوشده چیه حالا درک عمیق‌تری ازش داشته باشم، اگر میدونم سوشال مدیا مارکتینگ چیه، حالا حرفه‌ای بدونم. و این‌ها بهم آرامش می‌داد.

در همین حین با مفاهیم ui/ux هم آشنا شدم که خیلی جدیده و ارتباط تنگاتنگی با سئو داره. حس کردم چقددددر به خواسته‌ها و توانایی‌هام دارم نزدیک میشم. من قبلا با نرم‌افزارهای ادوبی (Adobe) کار کردم، سئو بلدم، تحلیل بلدم، پس من می‌تونم وارد این حوزه بشم و این عالیه.

لذت می‌بردم از اینکه می‌دیدم توانایی‌هام و علاقه‌مندی‌هام به صورت یک پکیج کامل در کنار هم معنا پیدا می‌کنه.

من با نرم‌افزارهای گرافیکی کار کرده بودم، سئو محتوا بلد بودم، عاشق طراحی بودم، عاشق رنگ‌ها، عاشق تحلیل کردن آدم‌ها، عاشق نوشتن و انگار همه‌چیز باهم لازمه.

دیرشده؟

البته که می‌شد خیلی جلوتر بود.

ولی خب من الان اینجام.

و تنها کار مفیدی هم که از دستم بر میاد جلو رفتنه. با من همراه باشید.

من الان حدود 1 ماهه که دارم دوره User Experience Design Essentials - Adobe XD UI UX Design و حدودا 4 ماهه که دوره بازاریابی دیجیتال آقای عادل طالبی رو دنبال می‌کنم.

راستی اگر میخواید بیشتر باهام آشنا بشید نتیجه تست MBTI من رو هم می‌تونید در ادامه ببینید:

اگر دوست داشتین میتونید فکر کردن های من و مسیری که دارم میرم رو در پست در مسیر توسعه یک بخونید.