"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
داستان استارتاپی که راه انداختم...
خوشبختانه بعد از چندین سال تلاش و زحمت تونستم استارتاپ خودم رو راه بندازم و شکر خدا جدیدا خیلی هم رونق گرفته و مشتری ها از همه جا میان و میرن. فقط یک مشکلی که دارم اینه که هنوز براش پلن درآمدی نچیدم. دوستان چندتا ایده دادن یکی شون میگه تبلیغات یکی شونم میگه فروش اطلاعات یکی شونم میگه امکانات اضافی بذاریم و اونها رو فروشی کنیم. ولی خوب فعلا روی پیشرفت پروژه متمرکزیم.
بذارید بگم داستان ما از کجا شروع شد. یه روز عصر بود که یکی از بچه ها اومد گفت فلانی این استارتاپ خارجی رو دیدی؟ ایده استارتاپه خیلی نابی بود. توی ایران هم پیاده نشده بود خیلی از دوستامم میگفتن ما خیلی وقته دنبال همچین چیزی هستیم ولی توی ایران نیست. جالبه که خیلی از ایرانی ها هم دارن از اون نمونه خارجی استفاده میکنن. زدیم قدش و رفتیم تو کارش.??
راستش اون اولا خیلی سخت بود. قبل از لانچ کردن سایت همش میگفتم نکنه نگیره. نکنه جواب نده نکنه مردم خوششون نیاد نکنه زحمتمون به باد بره. اما بعد از اینکه لانچ شد دیدم نه اونقدرام بد نشده و خدارو شکر مردم خوششون اومد.?
الان نزدیک دو سال از اون موقع که سایت رو لانچ کردیم میگذره و خدا رو شکر چندتا کاربر ثابت داریم. توی کار ما این کاربر های ثابت خیلی به درد بخورن. اول به خاطر اینکه به برند شخصیت میدن و دوم به خاطر اینکه میتونن ضعف ها رو به ما بگن و میگن. خوشبختانه محصول ما رو مثل خانواده خودشون میدونن. این به ما انگیزه بیشتری میده تا بیشتر تلاش کنیم ولی هنوز مشکل اصلی پابرجاست. نمیدونیم چطوری باید پول در بیاریم. اخه ما هم زندگی داریم. باید از یه جایی نون بخوریم ??
کاربرهامون هم داره روز به روز بیشتر میشه. این کار ما رو سخت تر میکنه. کاربرهای جدید هم مدام انتقاد میکنن که چرا اینجاش اینطوریه چرا اونجا اونطوریه. ولی خوب نمیرسیم که همه شو درست کنیم.
خوشبختانه الان دیگه به جایی رسیدیم که میتونم بگم پیشرفت کردیم. تازه چندتا جایزه هم گرفتیم.??
اما هر روز انتقادها زیادتر میشه خصوصا بعد از اینکه پوسته جدید رو معرفی کردیم. ما اینهمه زحمت میکشیم واسشون بعد اینها به جای اینکه تشکر کنن هرروز میگن بد شده و خوب نشده و این حرفا. یه کاربر هم خیلی رو مخه. مدام پست میذاره و انتقاد میکنه ایمیل میذاره و انتقاد میکنه. اخرش ایمیلش رو گذاشتم تو بلک لیست. والا مگه بیکارم مدام به اینا جواب بدم. برگشته میگه من خیلی وقته کاربر شمام. مگه من ازت خواستم کاربر باشی؟ یک ریال پول دادی بذارم جیبم شب گشنه نخوابم؟ مردم چه انتظارا دارن؟??
اقا بالاخره فهمیدم چطوری پول در بیاریم. همون ایده سوم رو اجرا میکنیم. یک سری امکانات پایه مجانیه و امکانات اضافی خواستی پولش رو میدی. خیلیا خوششون اومد از این ایده. وای خیلی هیجان زده ام قراره حسابی پول بزنیم به جیب. ??
امروز خیلی حالم بده. دیشب خواب بدی دیدم. خواب دیدم همون کاربری که همش انتقاد میکنه منو دستگیر کرده و برده توی اتاقی زندانی کرده.?? اتاقی که سه تا بخاری درحال سوختن بودن و منو روی یک تردمیل بسته بودن و پشم شیشه جاهای حساسم گذاشته بودن.?? سوال هایی میپرسیدن که یادم نمیاد چی بود??
در نهایت وقتی که قرار بود با تبر منو دو شقه کنه از خواب بیدار شدم. از امروز تصمیم گرفتم به انتقاد همه گوش کنم و تا حدی که میتونم پیشنهادهاشون رو عملی کنم. دیگه نمیخوام پول زیاد به جیب بزنم فقط اندازهای که اموراتمون بگذره قول میدم.??
راستی یادم رفت بگم. اسم من مستر آجویه.
بچههای نیک زومیت یک پادکستی دارن که سناریو این قسمتش رو من نوشتم. خوشحال میشم گوش کنید و اگه اشکالی بود بگید. موضوع جذابی هم هست. البته به خاطر این مشکلات کرونا و تعطیلی و این صحبتا خیلی دیر بیرون اومد اگه توی عید بیرون میومد خیلی بهتر بود واقعا حیف شد.
نکته دیگه اینکه مدتیه توی ویرگول مقاله اقتصادی نمینویسم. مقاله های اقتصادیم رو میتونید از زومیت بخونید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه| کوری در پسِ پردهی ادراک حقیقت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور پرواز را آموختم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه: آخرین دستور