احمد سبحانی "کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir پستهای احمد سبحانی در انتشارات داستان های احمد سایر پستها در ویرگول احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ ماه پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: رازهای روی پشت بام دور تا دور لبه پشت بام سکویی داشت که مانع افتادن افراد یا اشیاء به پای... احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ ماه پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: ملاقات کوتاه در ایستگاه قطار وارد ایستگاه قطار شدم و به سمت اطلاعات ایستگاه رفتم تا بپرسم که از کجا... احمد سبحانی در داستان های احمد ۸ ماه پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: سایه های تردید عصرها به این قهوهخانه میآیم. تنها قهوهخانه در محله ما است و نمیدا... احمد سبحانی در داستان های احمد ۱۱ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه داستان کوتاه: پرنده های کشنده «دو مرد در محوطه کافی شاپ در حال نوشیدن قهوه هستند. »-امروز چند نفر رو... احمد سبحانی در داستان های احمد ۱۲ ماه پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: عاشق چشمانش داستانی کوتاه در مورد عشق ، مرگ و قتل احمد سبحانی در داستان های احمد ۱ سال پیش - خواندن ۱۵ دقیقه داستان کوتاه: آخرین دستور «خانومها و آقایان، سرمایهگذارهای محترم. میخوام اینجا به شما آینده ر... احمد سبحانی در داستان های احمد ۱ سال پیش - خواندن ۱۱ دقیقه داستان کوتاه| یکی از آن پنج نفر عکس توسط هوش مصنوعی بینگ ساخته شده استبه آتش زل زده بود. از صبح که او... احمد سبحانی در داستان های احمد ۲ سال پیش - خواندن ۱۲ دقیقه داستان کوتاه: مقامر هوای سرد وسط دی بود، مرد بند ساک سیاه رنگ خود را به دوش و خود ساک را ز... احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه داستان کوتاه| کافه، من، او |توی کافه نشسته بودم و کتاب مرگ ایوان ایلیچ را میخواندم. به جایی که ا... احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ سال پیش - خواندن ۵۴ دقیقه داستان کوتاه: راز جنایت عمارت تیمسار آذر تیمسار آذر یک شخصیت سیاسی است که یک شب بر اثر سکته کشته میشود، اما آی... ‹ 1 2 3 ›
احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ ماه پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: رازهای روی پشت بام دور تا دور لبه پشت بام سکویی داشت که مانع افتادن افراد یا اشیاء به پای...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ ماه پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان کوتاه: ملاقات کوتاه در ایستگاه قطار وارد ایستگاه قطار شدم و به سمت اطلاعات ایستگاه رفتم تا بپرسم که از کجا...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۸ ماه پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: سایه های تردید عصرها به این قهوهخانه میآیم. تنها قهوهخانه در محله ما است و نمیدا...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۱۱ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه داستان کوتاه: پرنده های کشنده «دو مرد در محوطه کافی شاپ در حال نوشیدن قهوه هستند. »-امروز چند نفر رو...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۱۲ ماه پیش - خواندن ۷ دقیقه داستان کوتاه: عاشق چشمانش داستانی کوتاه در مورد عشق ، مرگ و قتل
احمد سبحانی در داستان های احمد ۱ سال پیش - خواندن ۱۵ دقیقه داستان کوتاه: آخرین دستور «خانومها و آقایان، سرمایهگذارهای محترم. میخوام اینجا به شما آینده ر...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۱ سال پیش - خواندن ۱۱ دقیقه داستان کوتاه| یکی از آن پنج نفر عکس توسط هوش مصنوعی بینگ ساخته شده استبه آتش زل زده بود. از صبح که او...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۲ سال پیش - خواندن ۱۲ دقیقه داستان کوتاه: مقامر هوای سرد وسط دی بود، مرد بند ساک سیاه رنگ خود را به دوش و خود ساک را ز...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه داستان کوتاه| کافه، من، او |توی کافه نشسته بودم و کتاب مرگ ایوان ایلیچ را میخواندم. به جایی که ا...
احمد سبحانی در داستان های احمد ۳ سال پیش - خواندن ۵۴ دقیقه داستان کوتاه: راز جنایت عمارت تیمسار آذر تیمسار آذر یک شخصیت سیاسی است که یک شب بر اثر سکته کشته میشود، اما آی...