فرایند جان‌فرسا و زایای تفکر

در ابتدای هر سال یا دوره جدیدی از زندگی، همواره یکی از مسائلی که برای مردم مورد توجه قرار می‌گیرد، بحث افزایش دانش و مطالعه در چشم‌انداز پیش‌رو است. تعدادی کتاب انتخاب می‌کنیم که یا متناسب با توسعه فردی است و یا رمان‌هایی مشهور. در کنار این کتب، چند سایت و مدخل آموزش محتوا هم در نظر می‌گیریم تا به ذهن و فکرمان وسعت دهیم. این قبیل تصمیم‌ها، تاثیر بسزایی در ترقی وجه اجتماعی ما دارند. تا جایی که حتی در صورت عدم تحقق اهداف و نیل به نتایج، باز هم به عنوان فردی متشخص و موجه در انظار عمومی به نظر می‌رسیم.
اما نکته حائز اهمیت این است که چنین اعمالی، علی‌رغم همه ویژگی‌های مثبت و کارایی‌ای که دارند، منفعلانه هستند. منظورم از انفعال چیست؟ در واقع آن چیزی که مد نظر ماست، یعنی همان توسعه فردی و وسعت نظر، نیازمند فعلی پویا به نام تفکر است. از طرفی، دریافت مطالب از بیرون، حتی اگر مفیدترین محتواهای ممکن هم باشند، باز هم برای شروع مسیرهای مغزی و اثرگذاری، به خواست ما برای پرداخت به موضوع بستگی دارد.
اجازه بدهید که بحث را با مثالی روشن‌تر کنم. در فیلم دوازده مرد خشمگین، شخصیت اصلی داستان، یعنی همان مرد بلند قد که کت‌وشلواری سفید رنگ دارد، در ابتدای فیلم تصمیم می‌گیرد که فکر کند. برای پرونده قتل شواهد و مدارکی وجود دارد و در عین حال دادگاه آن هم برگزار شده و همه چیز رای بر گناه‌کار بودن پسر می‌دهند. اما این معمار، با این جمله که شاید ما اشتباه می‌کنیم، شروع به کندوکاو در موضوع می‌کند. او تک‌تک مواردی که جای ابهام دارد و صحت آن‌ها به طور صد درصدی ثابت نشده را مد نظر قرار می‌دهد. شاید این‌طور به نظر برسد که او به دنبال مچ‌گیری از همکارانش و قاضی است، یا این‌که با نظر مخالف دادن خاص به نظر برسد، اما بی‌شک هدف اصلی او رسیدن به اطمینان کامل در زمینه قاتل بودن پسر است. او برای روشن شدن اوضاع خود را به صرافت می‌اندازد و نه برای هیچ هدف بیرونی دیگری.
این نکته به طور دقیق همان هدف اصلی از توسعه فردی‌ست؛ تفکر برای بهبود تفکر و رسیدن به نتایج صحیح‌تر و قابل‌استنادتر. چیزی که در حالت معمول با مطالعه، سحرخیزی، چیدمان زیبای میز، تهیه پلنرهای جذاب و رنگارنگ، دانلود محتواهای آموزنده و متنوع و پر کردن کتابخانه اتاق از عناوین برتر نیویورک تایمز حاصل نمی‌شود. درست است که همه این موارد پیش‌نیازهای نظم شخصی و بهبود اوضاع هستند، اما آن چیزی که قدم روبه‌جلوی ما محسوب می‌شود، شروع مسیرهای بیوشیمیایی در سلول‌های مغزی است.
لازم است که همین‌جا هشدار دهم که به هیچ وجه منظور من بحث ذهنیت و باور نیست. خواستن توانستن است و همه چیز از درون تو آغاز می‌شود، تنها دروغ‌هایی زیبا برای رسانه‌های دیداری و شنیداری مردم است. در واقع مقصود من عمل تفکر کردن و کنش‌مند رفتار کردن است. این‌که وقتی با موضوعی روبه‌رو می‌شویم چگونه از دانش قبلی، شواهد، عقل و تجربه خود بهره می‌گیریم تا به آن پاسخ دهیم.
مقصودم از تفکر، با تقریب مناسبی عقل‌گرایی دکارت است. روایت شده که روزی دکارت ساعت یازده صبح در تخت‌خواب مشغول تفکر بوده است. وقتی دوستانش سر می‌رسند، از وضعیت او تعجب می‌کنند و می‌گویند مشغول چه هستی؟ دکارت متقابلا زیست دوستانش را زیر سوال می‌برد که شما در زندگی خود مشغول چه هستنید؟ و به آن‌ها خرده می‌گیرد که چرا لذت آزادانه تفکر کردن در تخت را از خود دریغ می‌کنند. او شدیدا به حواس انسانی و مباحث آکادمیک مشکوک بود و اعتقاد داشت فیلسوف با تفکر و رفتن به اعماق خودش می‌تواند به سوالات زیادی پاسخ دهد.
روی دیگر این سکه لزوما فردی بی‌سواد و کاهل بودن، نیست. برعکس، شاید آن چیزی که خطرناک‌تر باشد، افراد متمدنی هستند که تنها تکیه‌گاه‌شان برای پاسخ به هر سوال، الگوهای ثابت کلیشه‌ای است که از نشخوار آن‌چه دریافت و بدون هیچ پردازشی به بیرون پرتابش می‌کنند، به دست آمده است.
باز هم به ذکر مثال دیگری برای تفهیم بهتر می‌پردازم. در کتاب اول سود، نوشته مایک میخایلوویچ، این ایده مطرح می‌شود که در ابتدا و پیش از آن‌که همه سرمایه‌ات را روی یک کسب‌وکار بگذاری، از حصول سودت مطمئن شو. در واقع ما معمولا می‌شنویم که برای پا گرفتن کار یا شراکت‌مان، باید صبور باشیم و تا مدت‌ها از سود خبری نیست. اما در این کتاب نویسنده دیدگاهی خلاف این ایده را مطرح می‌کند. برای مثال، پیش از آن‌که هزینه بسیاری برای خرید لباس و کفش ورزشی و شهریه باشگاه بکنی، از این‌که قرار است لاغر شوی یا به اهداف مد نظرت برسی، اطمینان حاصل کن. یعنی مدتی را بدون پرداخت غرامت مالی و زمانی سنگین به ورزش بپرداز و بعد از افتادن روی غلطک، آن هزینه را انجام بده. باید اعتراف کنم که من این کتاب را نخوانده‌ام و این صحبتی که مطرح کردم، فقط بر اساس شنیدن خلاصه کتاب بود.

علت ذکر این مثال اشاره به این نکته بود که ما در ابتدا باید از بودن در مسیر درست فکری مطمئن شویم و پس از آن خود را تجهیز کنیم. حالا این تصدیق چگونه به دست می‌آید؟ برای نمونه وقتی شروع به مطالعه کتابی می‌کنیم مدام باید از خود بپرسیم که هدف از مطالعه آن چیست؟ تا این‌جا که خوانده‌ام چه چیزی دست‌گیرم شده است؟ با چه قسمت‌هایی از آن موافق و کجا مخالف آن بوده‌ام؟ چه کتاب‌های مشابه‌ای با آن وجود دارد؟ سیر تفکر و نظام فکری نویسنده چیست؟ آیا می‌توانم خلاصه‌ای از آن ارائه دهم؟ چه نتیجه‌ای با مطالعه آن به دست آوردم؟ آیا خواندن یا نخواندن این کتاب توفیقی برای من دارد؟ به همین ترتیب چنین سوالاتی را در هر زمینه و فعالیت دیگری که برای توسعه فردی خود انجام می‌دهیم، می‌توانیم ایجاد کنیم و پاسخ به آن‌ها، چراغ راه ادامه مسیر ما خواهد بود.
این‌جاست که یکی از دغدغه‌های افراد اهل هنر جامعه مورد انتقاد قرار می‌گیرد. مدتی است که افراد صاحب تریبون، مردم را به مطالعه تشویق می‌کنند و از ساعت مطالعه پایین جامعه احساس نگرانی و ناراحتی می‌کنند. اما کسی به چگونگی انجام آن و برخورد فعال با آن اشاره‌ای نمی‌کند. صرف افزایش ساعت مطالعه دردی از مردم دوا نمی‌کند. مسئله مهم این است که چه کنشی در دل این کار باید وجود داشته باشد تا شرایط به گونه‌ای پیش برود که جامعه از خرافات زدوده شود و در مسیر نگاهی انتقادی به مسائل قرار بگیرد. چه بسا گاهی همین مطالعه موجب ترویج خرافات و حرف‌های بی‌اساس شده است. در واقع یکی از منابع مهم جهل مرکبی که معمولا افراد برجسته متوجه آن هستند، همین حرکت فرهنگی مطالعه می‌باشد.
در آخر چیزی که برای بهبود شرایط مفید به نظر می‌رسد، نه یک فرهنگ‌سازی اساسی در بطن جامعه، بلکه چکش‌کاری ظریف تک‌تک مغزهایی‌ست که در اطراف خود می‌بینیم.