نوشتن به مثابه رهایی
مرثیهای بر یک رویا؛ ادن هازارد
آه جهان، آه دار مکافات، فقط به من بگو که گاهی چرا تو یقه انسانهای بیگناه را میگیری. نه، نه، نه گاهی، بلکه معمولا، چیزی بر مبنای یک قاعده.
خداحافظی از فوتبال برای یک بازیکن، قبل از سیوپنجسالگی، اتفاقی خاص و غمانگیز است، هر چند که بازنشسته شدن بزرگان در هر سنی هجوم اندوه را به همراه دارد.
کوچکتر که بودم، در لابهلای خاطرهبازیهای آقای صدر و دیگر مفسران پابهسنگذاشته فوتبال، میشنیدم که بازیکنی مستعد و درجه یک بوده به نام مارکو فنباستن، اهل هلند. در وصف او زیاد گفتهاند و او را استعدادی ناکام دانستهاند، چرا که بر اثر مصدومیت، پیش از سی سالگی از فوتبال خداحافظی کرد.
غم چنین رخدادی کاملا ملموس است، اما اتفاقی که در مدت اخیر برای ادن هازارد افتاد، برای من مصیبت دیگری بود؛ چیزی از جنس مرگ، درد شخصی و انتهای الکی.
اگر به اتفاقنظر، علی کریمی را جادوگر بدانیم و رونالدینیو را شاعر، هازارد بازیکنی بود که بهکرات جادو کرد و شعر سرود، دوید و دوید، دریبل زد و دریبل زد، شوتهای سرکش، شوتهای کاتدار، پاس گلهای زیبا، مصراع به مصراع، شعبده از پس شعبده.
یادآوری گلهای او به لیورپول و وستهام بدونشک جزئی از صحنههای برتر فوتبالی در فاصله سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ است. و اما پس از ۲۰۲۰، آه جهان، آه دار مکافات.
در واقع باید کمی عقبتر برگردیم؛ تابستان ۲۰۱۹. ادن هازارد بالاخره پس از چند فصل، به تیم محبوب خودش، رئال مادرید، آمد. این انتقال با سروصدای فراوان رقم خورد، با قیمتی نجومی و در بهترین شکل خودش. او در حالی که به تازگی با چلسی لیگ اروپا را برده بود، راهی پایتخت اسپانیا شد.
با شروع فصل جدید، همه متوجه اضافه وزن هازارد شدند. این داستان موج اول انتقادها را به سوی او روانه کرد. چندی بعد به علت عدم درخشش، دوباره نیشترهای رسانهای او را هدف گرفتند، اما برخی با ذکر اینکه هنوز نیاز به فرصت دارد تا در تیم جا بیفتد، از او حمایت کردند.
در میانه فصل ۲۰۱۹ - ۲۰۲۰ و در بازی با پاریسنژرمن، او اولین مصدومیت خود را تجربه کرد؛ نقطهای بحرانی در کارنامه چهارساله او در مادرید، زهر زمانه، زین به پشت روزگاری که هیچ گاه پشت به زین نشد.
پسر بلژیکی چند ماهی از زمین فوتبال دور بود. پس از این وقفه همه منتظر درخشش او بودند، و حق هم داشتند، دیگر وقتش بود. اما بازگشتی در کار نبود، یعنی او برگشت، اما خبری از معجزه نبود، حتی معجزه نه، نشانی از درخشش هم نبود. گویی آن پسر بور که با لباس آبی تکنوازی میکرد دود شده و به آسمان رفته. بخشی از او در لندن جا مانده بود، بخشی مهم و حیاتی، همان چیزی که به پاهایش قدرت جادو میداد.
بازیکنی که در لباس سفید رئال و با شماره تاریخی هفت بازی میکرد، حتی سایه ادن هازارد هم نبود. او مدام مصدوم میشد و باقی اوقات را که آماده بازی بود، روی نیمکت ذخیرهها میگذراند. کاپیتان بلژیک جایگاهش را به بازیکنان جوانتری داده بود که با شایستگی و ممارست، به ترکیب اصلی رسیده بودند.
با شروع هر فصل جدید امیدها دوباره بازمیگشتند؛ در ابتدای فصل دوم حضور او در پیراهن مادریدیها، رسانهها خبر از تحول او میدادند؛ بازگشت توام با درخشش، فصل شکوفایی، بالاخره عروسی به کوچه هازارد هم میرسد. ولی با شروع بازیها همه متوجه میشدند این امید تنها صورت یک حباب را دارد؛ ناپایدار، شکننده و توخالی.
همین سناریو برای فصل سوم و چهارم او هم تکرار شد، اما نه، نه، ناامید شو ای هوادار، دست بکش ای رسانه، خبری نیست.
خودش هم بالاخره بعد چهار فصل متوجه شد اوضاع خرابتر از آن است که درست شود، امیدی به بهبود نیست، او از یک ستاره جهانی که جزو پنج بازیکن برتر دنیا شده بود، بدل گشت به ذخیرهای غیرقابلاعتماد که حتی پنج دقیقه آخر بازی را هم به میدان نمیرود. پس رها کرد و رفت، و این قصه در تلخترین و سیاهترین صورت خودش پایان یافت؛ آنقدر سیاه و تاریک که کسی رفتن هازارد را هم ندید.
چهار فصل حضور او در رئال یادآور اسطوره سیزیف است؛ هر تابستان همه اعضای تیم و رسانهها و هوادارها تخت سنگ امید به موفقیت هازارد را از کوه بالا میبرند و با شروع فصل، این تخته سنگ از قله رها میشود و بر زمین میافتد. و دوباره روز از نو، روزی از نو؛ فصل بعد همین داستان تکرار میشود.
کامو به تکرار این عمل تا انتها معتقد است و آن را پوچی مینامد، اما هازارد، تخته سنگ داستان ما، خودش دست به عمل شد و خود را شکست تا به این داستان پایان دهد. دیگر تخته سنگی نیست آقای کامو، حال دست خالی تا بالای کوه برویم برای چه؟
ادن هازارد هم به خاطرات پیوست؛ چیزی متعلق به گذشته، چیزی در لابهلای آرشیوها. کاش همه او را با دوران اوجش در چلسی به یاد بیاورند، نه با اوضاع فلاکتبارش در رئال مادرید. کاش جهان، این دار مکافات، این جلاد بیرحم، حداقل در یادآوری انسانها کمی لطافت به خرج دهد، کاش سرافکندگیها را سانسور کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
صد سال تنهایی؛ یک قرن هنر
مطلبی دیگر از این انتشارات
خِرد جمعی؛ واکسنی برای جامعه
مطلبی دیگر از این انتشارات
مسخ شدهی تقصیر | مروری بر کتاب «نامه به پدر» نوشته فرانتس کافکا