چرا ارزش‌های اجتماعی برای ما محترمند؟

این نوشته صرفاً نظر شخصی بوده و احتمالاً دچار مشکلاتی باشد امّا شاید بتوان ارتباطی میان مقبولیت، فیزیولوژی بدن و جامعه‌شناسیِ انسان یافت.
چرا باید رها کردن ته سیگار در طبیعت نکوهیده باشد و چرا باید کمک‌کردن به نیازمندان را دوست داشته باشیم؟ اینکه من صندلی اتوبوس خود را به سالمندی می‌دهم، در واقع اقساط بانکی من را پرداخت نمی‌کند و یا حتی مشکلات زناشویی زندگی مشترکم را برطرف نمی‌کند؛ پس چرا با دیدنش ذوق می‌کنیم؟
احتمالا اولین سمتی که ذهنمان برای پاسخ به این سوالات می‌رود، ارتباطات هورمونی است. دوپامین، سروتونین و امثالهم می‌توانند پاسخ این سوالات را بدهند امّا زندگی اجتماعی انسان نیز افزون بر این دلایل، شایسته بررسی شدن می‌باشد. انسان موجودی اجتماعی است؛ این جمله را بعنوان سرتیتر بحث در بالا سنجاق کرده و واردش می‌شویم.
از زندگی زنبورها و مورچه‌ها کم نشنیده‌ایم؛ همه برای یکی و یکی برای همه را به عرصه نمایش می‌گذراند، با هم غذا پیدا می‌کنند، می‌خورند و این چرخه ادامه دارد. حتی ما انسان‌ها نیز در طول تاریخ بدین گونه تکامل یافته‌ایم. در روانشناسی تکامل، انسان‌هایی که با یکدیگر همزیستی داشتند باقی ماندند و انسان‌های تنها توسط انتخاب طبیعی حذف شدند. منِ قصاب به حسینِ خیاط نیاز دارم. حسین خیاط به احمدِ ژاندارم و این چرخه، جامعه را ساخت. اکثر جامعه‌شناسان زندگی انسان‌ها را در این نوع همزیستی با کمی ادویهٔ تمدن می‌بینند. اینکه در برخی شرایط برای این زندگی جمعی، گاهی حتی شخص از خودگذشتگی می‌کند، احتمالاً ریشه در فعل و انفعالات افکارش دارد. مغز سود و زیان اجتماعی را می‌سنجد و مطابق آن ارزش‌های ذهنی را با اولویت‌های اجتماعی و بعد فردی می‌چیند. برای همین ارزش‌های جمعی، در مقام تفکر اجتماعی برای همگان زیبا هستند امّا بیایید نقضش را در مثالی بررسی کنیم. حقیقت این است که پایهٔ تفکر ما انسان‌ها با برآیند جمع‌گرایی گذارده شده است ولی اگر سازماندهیِ درستی در این تفکرات شکل نگرفته باشد(خواه در اثر تربیت باشد یا خواه محیط و...)، به اشتباه، سود فردی جای سود اجتماعی را می‌گیرد که در اکثر موارد به ضرر خود فرد است. مثالی را بررسی می‌کنیم:« رانندگی در مستی». اول از همه باید بگویم که دلیل بوجود آمدن قوانین، همان سرشت و قاعده اصلی ما یعنی"اجتماعی بودن انسان‌ها" است. اگر من ارزش‌گذاری خود را توانسته باشم به درستی انجام بدهم، قوانین را رعایت می‌کنم و چون موجودی اجتماعی هستم، این قوانین، هم در زندگی من مفید است و هم برای همزیستانم اینگونه خواهد بود. امّا اگر به هر دلیلی این ارزش‌گذاری درست انجام نشود، ارزش‌های فردی پا پیش می‌کشند. حالا برای من، کوتاهیِ زمان رسیدن به مقصد در رانندگی و همگام بودن با زندگی خودم در اولویت قرار می‌گیرد بدون اینکه ذره‌ای توجه به جامعه اطرافم داشته باشم که البته این کار احتمال آسیب زدن به سودهای شخصی خودم را نیز دارد(در مثال بالا، تصادف کردن حین رانندگی در مستی). پس این نقض‌ها را نیز می‌توان با زندگی اجتماعی انسان توجیه کرد و در حالت کلی می‌توان گفت که ارزش‌های اجتماعی انسان، در ارضای نیاز او نقش دارد. ما ارزش‌های مثبت و منفی را داریم و گذر زمان، جایگاه آن‌ها را در ذهن مان محکم‌تر کرده ‌است.
با دوستی بحث جالبی داشتم. او می‌گفت برای من به عنوان یک موجود با مغزی محاسبه‌گر راحت آنَست که زباله‌ام را در هر جایی که هستم رها کنم تا اینکه آن را وبال گردنم سازم و تا یافتن سطل زباله عذاب بکشم و این موضوع را تبدیل به اِشغال‌کننده‌ گوشه‌ای از تصمیمات ذهنی‌ام کنم(اولویت دادن نفع فردی نسبت به نفع جمعی)! در مقام فکرکردن به مغزی که انفرادی می‌بیند، بر این استدلال ایرادی وارد نیست. امّا اگر آن زباله جذب طبیعت نشود، در ابعاد پزشکی، جغرافیایی، کشاورزی و... آسیب‌زا خواهد بود و چون او در این چرخه زندگی می‌کند، آسیب می‌بیند و اگر این موضوع را در خط ‌زمانی بسیار طولانی بررسی کنیم، با زیاد شدن این تفکر و افرادی با تفکر فردی غالب، انتخاب طبیعی به وسیله طبیعت دوباره شروع به حذف انسان‌ها می‌کند. پس در بررسی ریشه اتفاقات، همچنان تفکر اجتماعی پیروز میدان است.

از سود فردی سخن گفتیم؛ می‌توان این را بررسی کرد که حتی در ابعاد فردی نیز ما با به سود رسیدن اجتماع ارضا می‌شویم. از دیدگاه فیزیولوژیکی به ماجرا نگاه می‌کنیم. زندگی ما در نتیجه بازخوردهای نوروترنسمیتری جریان دارد. نوروترنسمیترها، در واقع حاملین پیام عصبی هستند و می‌توانند مهاری یا تحریکی باشند. مغز و سلول‌های عصبی که ارتباط دستگاه عصبی با سایر دستگاه‌های بدن را فراهم می‌کنند، به وسیله این مواد شیمیایی و دستورات ارسال‌شده از دستگاه عصبی مرکزی(مغز و نخاع) زندگی را می‌چرخانند. نوروترنسمیترهای مورد بحث ما بیشتر دوپامین، سروتونین و... هستند که در احساسات خوشایند و ابعاد روان‌پزشکی بحث می‌شوند. کمبود این مواد، می‌تواند باعث افسردگی شود پس می‌توان ارتباط این مواد را با شاد بودن بررسی کرد. اینکه ما به دوپامین برای شاد بودن نیاز داریم یا افسرده نبودن، خود موضوع بحث دیگریست امّا در این مقال، هر دو عاملی محرک برای بوجودآمدن احساسات خوب یا بد نسبت به اعمال می‌باشند.
موضوع ساده‌ایست؛ سرشت ما با محیط گره خورده، اعمالی که در جهت بهبود محیط انجام شود یا برعکس آن، باعث تاثیر بر دستگاه عصبی-هورمونی می‌شود و نتیجه در مقام فردیت، رسیدن به حسی خوشایند یا ناخوشایند می‌باشد. شاید هم برای فرار از افسردگی این اتفاق رخ دهد امّا برآیند کار، خوشنودی زیستی است.