بخش‌نامه‌ها، زبانت را ساخته‌اند؛ تو بگو ? از خودت چه داری؟!!

این یک مکالمه‌ی فرضی است.

نمی‌گویم «گاهی نباید درس داد!» بلکه می‌گویم «بیشترِ وقت‌ها نباید درس داد!». می‌گویند واقع‌بین باش؛ می‌گویم واقع نیست اما صحیح‌بینی همین است.
نمی‌گویم «گاهی نباید درس داد!» بلکه می‌گویم «بیشترِ وقت‌ها نباید درس داد!». می‌گویند واقع‌بین باش؛ می‌گویم واقع نیست اما صحیح‌بینی همین است.


می‌گویم: در غیرِ جایش حاضر نیستم درس دهم.


درس را نباید داد...
...وقتی که مانعِ تربیت است!


علم را نباید داد...

...وقتی که مخاطب، به اهلیَتَش نرسیده!


زمان را نباید غنیمت دانست...

...وقتی که برای دل‌زده‌کردن است!


- می‌گوید: تو این‌گونه می‌کنی، پس من چه کنم؟!

می‌گویم: در دریای چه‌کنم‌های ناپاک، چه نکنم مهم‌تر است!

- می‌گوید: کوتاه بیا و با درس دادن، تربیت کن!

می‌گویم: درس را نباید داد، وقتی که مانع تربیت است!!!

- التماس‌کنان و من‌بمیرم‌گویان می‌گوید: درس را هم باید داد!

می‌گویم: درس را قانون گفته و بر زبانت افتاده؛ تربیت را قانون نگفته و بر زبانت نیست!

بخش‌نامه‌ها، زبانت را ساخته‌اند؛

تو بگو ? از خودت چه داری؟!!