یک آدم معمولی و کنجکاو، همین
نمک سبزِ هفتم - ون سفیدِ جلوی در
پادکست مبل قرمز
خوبی نمک سبز برای من این بود که با آغوش باز به سمت پادکستهای جدید میرم. البته که مبل قرمز پادکست جدیدی نیست ولی این، اولین باری بود که داشتم این پادکست رو گوش میکردم و روی موضوع ترندی هم دست گذاشته بودن.
بعد از رد لایحهی کودک همسری توی کمیسیون قضایی مجلس شورای اسلامی، بحثهای زیاد توی شبکههای اجتماعی در مورد این موضوع اتفاق افتاد که به نظرم پادکستی مثل مبل قرمز خیلی هم به موقع بهش عکس العمل نشون داده و در موردش حرف زده.
این داستان کودک همسری از اون داستانهای کش و قوس ما در بین سنت و مدرینته است، یه چیزی رو به عنوان مقدس قبول کردیم که حالا با عقل جور در نمیآد یا هر چی! توی مبل قرمز هم در مورد بخش سنتی ماجرا حرفی به میون نمیاره. اصلا و ابداً مباحث دینی رو مطرح نمیکنه.
توی این اپیزود از کارشناس روانشناسی (خانم لوزا مینایی) دعوت کردند که در مورد آسیبها و نتایج این معضل صحبت کنه و خُب در کل بحث خوبی از کار درآمده که جامعه باید به صورت جدی بهش فکر کنه. همون طوری هم که گفتم بخش دیگهی داستان (سنتی، دینی و حتی عرفی) دوست نداره این موضوع رو بشنوه، همین پادکست یکی از راههایی هست که نسبت به این موضوعات منفعل نباشیم و بدونیم که انسانهای زیادی قربانی این تفکرهای سنتی میشن و باید براش کاری کرد.
سادهترین کار هم آگاهی بخشی به مردم هست. کاش مبل قرمز با یکی از نمایندگان مجلس صحبت میکرد و نظرات چالشی مطرح شده توی این اپیزود رو به گوششون میرسوند، یا حداقل با اون دو بزرگواری که چالش ما کودک نیستیم رو راه انداخته بودن، گفتگو میکردن و حرف اون طرف رو هم میشنیدن. (البته که به سیاستهای پادکستشون مربوط میشه و این تنها یه پیشنهاد بر اساس کنجکاوی خودم بود)
اونقدر رفتم تو حاشیه که یادم رفت از متن بگم، این داستان کودک همسری بعد از انتشار سرشماری جمعیت کشور در سال 95 خیلی تو چشم اومد و واقعاً ضایع بود که این همه بیوهی زیر 18 سال داشتیم.
توی مبل قرمز هم به مواردی اشاره میکنه مثل اینکه کودک در این سنین به شدت در حال تغییر هست و به قول یکی از مجریان ممکنه برای رای دادن به رنگ چشم یه کاندید توجه کنه تا ملاکهای مهمتر برای انتخاب یه رئیس جمهور، اونوقت قراره به یک رابطهی مهم با مسئولیت بالا تن بده؟ نهایت نادیده گرفتن این نکات عواقبی مثل خیانت و خشونت داره که متاسفانه بیشتر از همه اون کودک (نوجوان) هست که صدمه میبینه. یه وقتهایی فکر کردن به بعضی مسائل تکان دهندهس.
پادکست آمپاژ: پادکست آمپاژ سعی میکنه صدایی که شنیده نمیشن رو بیان کنه و درمورد موسیقی اطلاعات بده و هنرمند هایی که نمی تونن از رسانه های دیگه کارشون رو پخش کنن رو معرفی کنه
آمپاژ جزو پادکستهایی بود که خیلی وقت بود اسمش رو شنیده بودم و با خودم قرار گذاشته بودم که برای یک قسمت نمک سبز معرفیاش کنم. اما خُب موضوعش موسیقی بود و واقعاً دوست داشتم لاله در مورد این اپیزود حرف بزنه. البته در مورد آمپاژ دو بار در رادیو لاله صحبت شده که میتونید از اینجا و اینجا مطالعه کنید.
به محض اینکه این شماره اومد، دانلودش کردم ولی گوشش نکردم، به موضوع موسیقی حساسیت بی مورد داشتم. چند تا از دوستان تذکر دادند که آمپاژ رو از دست نده. ما هم پشت گوش انداختیم تا شب نهایی هفته یعنی دیشب یکی از پادکسترهایی که خیلی قبولش دارم هم گفت: آمپاژ چی شد؟
خُب صبر جایز نبود، روی دکمه پلی کلیک کردم و گوینده گفت: آمپاژ، مکث، یعنی چی اصلاً؟ و بعد موسیقی و یک خوانندهای که فقط جیغ کشید تا به سلام شاهین برسیم. (میزان درک بنده از موسیقی رو داشتید؟) نشستم پای صحبت شاهین و کامران و حرفهاشون رو در مورد موسیقی گوش دادم. راستش یکم از فضای شوخیهای کامران دور بودم، این همه کشتن و آرزوی مرگ رو نمیفهمیدم. ولی خیلی زود داستان برام جذاب شد. درست از جایی که شاهین از کامران میپرسه که چرا از موسیقی دههی 60 و 70 بیشتر خوشش میاد و لذت میبره. برای من که از موسیقی سر در نمیآرم هم این موضوع جذاب بود و مثالهای قابل فهم این دو بزرگوار برای من قابل لمس بود.
ما الان در عصر سرعت هستیم، کلی اطلاعات روی سرمون ریخته و همیشهی خدا وقت نداریم. نمونهی بارز این داستان خود بنده هستم، روزی حداقل 25 تسک برای دان شدن دارم و عملاً هیچ وقتی برای هیچ چیزی ندارم. تقریبا هر سه ساعتی که بیدار هستم باید دو تا تیک توی دفترچهم بخوره. برای آدم شلوغی مثل من چقدر وقت برای خودم و موسیقی و کتاب و فیلم باقی میمونه؟
آمپاژ میگه موسیقی از دهه 60 و 70 به بعد همین بلا سرش اومده، با این زندگی ماشینی و سریعِ ما وفق پیدا کرده و همین موضوع از خلاقیتش کم کرده، طول و کیفیت موسیقیها کم شده و این کار فقط برای رسیدن به سرعت کارهای روزانه ما و دنیا این طور شده.
کمی فکر کنید و ببنید که این تعبیر رو نه تنها در موسیقی که در هر چیز دیگهای هم میشه دید. مثلاً موبایل، ما قبلاً احساس صمیمت بیشتری داشتیم تا الان که با یه تماس در دسترس هستیم، قبلا تمام کارها رو یدی انجام میدادیم بیشتر وقت داشتیم تا الان که برای هر کاری یه وسیله داریم و هیچ وقت هم وقت نداریم. من میگم ما خودمون رو گم کردیم، خودمون رو که روی صندلی لم داده و داره یه موسیقی خوب گوش میکنه، دقیقاً همین خودمون گمشده.
پادکست بندر تهران: در شهر تهران، بندری است متروکه... یک جمعه در میان، آنجا پهلو میگیریم.
این رادیوی ماست... «که آدمی به هر کثافتی عادت میکند.» این را تولستوی گفته در جنگ و صلح.

رادیو بندر تهران – 13 – خداحافظ لنین
تمام این یادداشت رو معطل همین اپیزود از بندر تهران بودم، محمد امین از چند روز قبل برای این اپیزود تبلیغات کرده بود و با هر عکسی که منتشر میکرد، من منتظرتر میشدم. عکسها رنگی بودند، فکر میکنم همه کار خدابیامرز عباس عطار بود و این فضا من رو شیفتهی پادکستی کرد که هنوز نیومده بود، با خودم قرار گذاشته بودم که نیمهی دوم فینال جام ملتها رو بیخیال بشم و رادیو بندر تهران گوش کنم. ببین دیگه چقدر مشتاق بودم.
این صدای انقلاب اسلامی ایران است. گوینده سه چهار بار پشت هم این جملهرو تکرار میکنه، با اینکه روی اعصابه و احتمالاً کسانی که اون موقع پای رادیو داشتن صداشو میشنیدن، به همدیگه میگفتن سوزنش گیر کرده، اما حالا و بعد از چهل سال کلمه به کلمه این پیام برای ما مفهومه. انقلاب شده و ما باید بفهمیم، حتی حالا که چهل سال از اون روز گذشته و دوباره تکرار میکنه: این صدای انقلاب اسلامی ایران است.
بخش اول این قسمت که خودِ محمد امین از خودش و چهل سال بعد از 12 بهمن 1357 میگه رو بیشتر از همهی بخشهای پادکست دوست داشتم. مخصوصاً اونجایی که میگه "ما مردم ایران حرف زدن بلد نیستیم." چون بعد از حرف زدن معلوم نیست چی میشه، شاید یه ون سفید بیرون منتظره که بیاد و ما رو با خودش ببره اونجایی که عرب نی انداخت. همهی این چهل سال توی همون ون سفید خلاصه میشه محمد امین عزیز و اون تکرار خبر انقلاب و اطمینان از اینکه فهمیده باشیش، در واقع کار اون ون هم تکراره.
یادداشتهای علی بزرگیان رو دوست داشتم و نامه به عشق تریاکی رو درک کردم. توضیح سِر بودنم رو توی همین نامه پیدا کردم و چقدر خوب گفته بود و در نهایت چقدر خوب تموم شد. پایانی با پرچم سفیدِ چاووشی و عبارت: زیر پرچم سفید، باز باید جنگید.
پادکستهای فوتبالی هم این هفته و بعد از حذف ایران بیکار نبودن، چون هنوز وقت نکردم که گوششون بکنم در موردشون هم نمیتونم بنویسم، فقط رادیو آفساید رو گوش کردم و اونم دقیقاً بعد از باخت به ژاپن بود که دیدم اپیزود جدیدش اومده، تنها چیزی که یادمه اشارهی اول پادکست به جام جهانی هندبال بود و ظاهرا قراره اگر مسابقات زو (کبدی) هم در آلمان برگزار شد پوشش بدن. البته که پروندهشون هم در مورد رئال مادرید خیلی خیلی به آمپاژ مربوط میشه، آره، چرا اینو یادم رفته بود که بگم؟
پروندهی رادیو آفساید در مورد رئال مادرید دههی 60 هست، دههی مورد اشارهی کامران در آمپاژ و خُب لقب این نسل از رئال هم از یه آهنگ بیتلزهاس. این هفته این دو اپیزود یه ربطهایی بهم دارنا. (سرخوش از کشف خود سعی در پایان بندی درست مطلب دارد).
فوتباللب و جوکاتوره هم اپیزود جدید منتشر کردن و اتفاقاً بعد از حذف یونتوس و اینتر شنیدن این پادکستها خواهد چسبید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمک سبز شانزدهم - یوری vs لایکا
مطلبی دیگر از این انتشارات
مثل کشتی در بندر
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمک سبز پنجم - بندر متروکه تهران