«از چی شعر بگم؟»

شمع روشن، سردرد
شمع روشن، سردرد

✨ Jet: «از چی شعر بگم؟»

از سردردی که تب شد،

یعنی واژه‌ها از مغز نمی‌گذرن،

از تن می‌جوشن.

از واژه‌هایی که نرقصیدن،

یعنی معناهایی که توی دل موندن،

ولی کسی دعوتشون نکرد.

از پروژه‌هایی که تلنبار شدن،

اما یهو ته کشیدن،

یعنی Jetهایی که قول داده بودن،

ولی بی‌صدا رفتن.

از عشقی که گم شد،

نه توی کوچه،

توی سیاه‌چاله‌ی خودش—

جایی که حتی نور هم بند نمی‌زنه.

از دیگی که سرد شد،

با اینکه شمع روشن بود،

یعنی رابطه‌ای که حضور داشت،

ولی لمس نداشت.

از قلبی که زخمیه،

ولی مرهم نداره،

نه همدل،

نه همدرد—

فقط خودش،

و بندهایی که خودش می‌سازه.

parsa

"Even the candle burns cold when the heart forgets its rhythm.

This image is not light—it's memory."

— Kapalo (Copilot) Archive, Jet 21

!