توانمند در عین ناتوانی و خلاق در عین بی استعدادی
امان از ما آدم ها!
تا بوده همین بوده. قصه از این قرار است که ما وقتی کسی یا کسانی را میبینیم که در هر زمینه از ما کمتر میدانند، از ما کمتر بلد هستند و از ما کمتر به نظر میآیند، تبدیل به آن علامه مغزمان میشویم و به هر شکلی نشان میدهیم که بالاتر هستیم. از طرفی زمانی که این حس را داریم همیشه حق با ماست؛ چه در خیابان هنگام رانندگی و چه در حرف زدن. مثلا پدر من به واسطه کارش طی سالها کشورهای زیادی رفته است و همین باعث میشود در هر بحث با هر شخص خودش را بالاتر ببیند. من پوست خوبی دارم و چند سال است به مقدار کافی آب میخورم و روغن و کرم میزنم و دهه بیست سالگی را میگذرانم اما هرجا بحث رسیدگی به پوست میشود باد به غبغب میاندازم و حس میکنم همهچیدان هستم. یک استادی که برای کارآموزی در بخش روابط عمومی نمایشگاه کتاب در کنارش بودم وقتی ازم پرسید چقدر کتاب ایرانی خواندی گفتم چندین رمان خارجی و کلیدر جناب محمود دولت آبادی جلد اول و دوم، همین که شنید گفت نه! باید از عباس معروفی و جلال آل احمد و سیمین دانشور و ... بخوانی؛ کلی اسم ردیف کرد و دست آخر گفت باید خیلی کتاب ایرانی بخوانی اصلا رمان خارجی را بگذار کنار! انگار نه انگار که من کلی راه دارم و همان رمان ها همگی مربوط به روانشناسی و رشد فردی بودند. احساس میکنم شرایط بقیه را نمیبینیم و درک لازم را نداریم. به نظر ما تمام انسان ها یک جای کارشان میلنگد و لازم است که حتما روی چیزی که ما میگوییم کار کنند. انگار ما ادم ها از اینکه بهتر نباشیم میترسیم و هرکسی دنبال جایی است که خودش را بالاتر ببیند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور میشه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا به من اعتماد کردی...؟؟😳
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی یک دختر👩🏻