معلم

📌

سلام ببخشید مزاحم شدم، شما خانوم جعفری هستید؟ با این صدا گوش‌هایم تیز شد و به آقایی که سرپا در چند قدمی من ایستاده بود نگاه کردم، و بعد هم خانوم مسن و جاافتاده‌ای که عینک روی چشم داشت از نظر گذراندم. زن داشت بروشور داروهایش را میخواند و از چهره‌ی پر چروک می‌خواندم که سال‌های سختی را تاب می‌آورد. زن ابتدا مبهوت ماند ولی با لحنی پرسشگرانه و متعجب پرسید: بله خودمم، به جا نمیارم؟؟

چه صدای پرصلابتی! مرد جوان گفت: صدای شما رو خوب به خاطر دارم، من شاگردتون بودم، دبستان حکیمی، یادتون هست؟

معلوم‌بود زن تنها چیزی که یادش آمده آن مدرسه و سال‌های تدریس و گچ تخته خوردن بوده، کاغذ بروشور را تا زد و عینکش را به دور گردن رها کرد و گفت مدرسه رو یادم هست اونجا رو خیلی دوست داشتم ولی شرمنده‌ام حافظه یاری نمیکنه و تو رو یادم‌نمیاد. اسم مرد را پرسید. مرد گفت عرشیا اکبری.

همان لحظه مترو از راه رسید و عده‌‌ی زیادی به استقبال مترو رفتند، صندلی کنار زن خالی شد و مرد نشست.

با حالتی ملتمسانه پرسید: واقعا منو یادتون‌نمیاد؟ من همونم که مادرم کلوچه می‌پخت برای بوفه مدرسه می‌میفروختیم.

گویی که زن چراغی درون افکارش روشن شده بود و نور آن از چشمانش منعکس میشد و با صدای شاد گفت: حالا یادم‌ اومد، مادرت عجب شیرینی‌هایی می‌پخت. هنوز هم میپزه یا بازنشسته شده مثل من؟ پسر جواب داد: الان یه قنادی کوچیک داریم.

-خودت چه میکنی پسرم؟ درس خوندی؟

شرمگین و سر به زیر افکنده گفت: ارشد الکترونیک دارم، کنار دست مادرم توی قنادی ‌کار میکنم ولی از اونجا هم راضی نیستم.

-چرا خودت یه کاری راه نمیندازی؟

-همین کارو کردم چندسال پیش با بچه‌های ارشد یه استارت آپ راه انداختیم ولی راه به جایی نبرد، آخرش تک تک هرکی راه خودشو کشید رفت و با دلخوری جدا شدیم. یکی ‌رفت دنبال کار دولتی با حقوق ثابت یکی رفت خارج یکی باباش فوت کرد فت سر مغازه باباش کار کنه. خلاصه که به هر دری زدم نشد.

آه کشید و با مهر به صورت معلم پیر نگاهی انداخت و گفت: بگذریم شما چندساله بازنشسته شدین؟

-۱۷ سالی میشه. ولی دوباره تدریس شروع کردم برای مدارس غیر انتفاعی. حقوق معلمی بازنشسته اصلا کفاف هزینه‌های درمانم رو نمیده.

-چه درماني؟

-دیابت زده به کبدم

فضای غمگین و ماتم گرفته بین این دو نفر بزرگ و بزرگتر شد و همه‌ی ایستگاه مترو را در خود بلعید و برای لحظه‌ای همه‌جا را سکوت فراگرفت. این بتر صدای سوت مترو مرا به استقبال خود فرا می‌خواند و به پیشواز رفتم