نامه‌نوشت‌روزِ‌پنجاه‌وهشتم.

روزِپنجاه‌وهشتم معمای آگاهی'

در هزارتوی هستی، آگاهی هم نقشه‌کش است و هم سرزمین — هم مرزها را مشخص می‌کند و هم آن‌ها را محو می‌سازد. این یک معمای هستی‌شناختی است: پدیده‌ای که از بستر ماده پدید می‌آید اما به هیچ‌وجه قابل تقلیل به صرف فیزیک نیست. اندیشیدن به آگاهی یعنی روبه‌رو شدن با دوگانگی میان آنچه تجربه‌پذیر است و آنچه ورای تجربه است، میان آنچه قابل مشاهده است و آنچه بیان‌ناشدنی است.

زمان، چنان‌که ادراک می‌شود، چیزی جز تدبیری روانی نیست داربستی زودگذر که ذهن برای تحمیل هماهنگی بر آشفته‌بازاری بی‌نظم می‌سازد. خود، ظاهراً مرکز هویت پیوسته، در واقع به مجموعه‌ای از روایت‌های زودگذر تقسیم می‌شود که هر کدام لحظه‌ای به توهم پایداری می‌پیوندند.

این دیالکتیک دعوت به فروتنی معرفت‌شناختی می‌کند: خود دانش ساختاری موقتی است، ترکیبی آزمایشی که در برابر بازنگری‌های اجتناب‌ناپذیر آسیب‌پذیر است. بنابراین واقعیت نه مطلقی یکپارچه، بلکه اوراقی میان‌ذهنی است که همواره توسط ادراک، حافظه و تفسیر بازنویسی می‌شود.

پس، وجود نوسانی پارادوکسیکال میان دانستن و ندانستن، حضور و غیاب، شکل و بی‌شکلی است. زیستن در این پارادوکس یعنی پذیرفتن ابهام بدون تن دادن به نیستی، جستجوی وضوح در میان ابهام بدون توهم، و یافتن آرامش در پی‌جویی مداوم به جای رسیدن به پایان آن.

روزیکشنبه۱۴۰۴.۲.۲۵

ساعت۲:۴۸دقیقۀ‌بامداد.

به‌قلم:ف.ب

پی‌جویی مداوم به جای رسیدن به پایان آن.