اولین تجربه مصاحبه شغلی در دیجیکالا

من از 18 سالگی دنبال پول درآوردن بودم. اولین ایده ای که داشتم راه انداختن یه سایت اپ موبایل بود (اون زمان جاوا ته فناوری بود!)، کنارش هم قرار بود گوشی و لوازم جانبیشو بفروشیم. تیمی که جمع شده بود خیلی قوی و خوب بود تو همه جنبه ها. اما خوب به خاطر کنکور نذاشتن که این طرح رو عملی کنیم.

بعد کنکور، تو فروشگاه اتکا، غرفه دار بودم تو غرفه فرهنگی. هر چیزی که فکر کنید میفروختم (البته خودم مسئول خریدشون هم بودم و تو بازار منو میشناختن) . از کتاب و لوازم التحریر بگیر تا صنایع دستی،بازی و نرم افزار، فلش و لوازم جانبی و ... تو غرفه خودمون و هر چیزی که دیگه ای که تو اتکا بود وقتی که فروشگاه شلوغ می شد. از موبایل و لپ تاپ و تلویزیون بگیر تا چمدون و سرخ کن و بابلیس! از غرفه فرهنگی پولی در نمیومد. اما خوش می گذشت پای سیستم. کلی سریال و فیلم می دیدی، وقتی خلوت بود. هر کتابی که میفروختی رو قبلش میخوندی. هر وقت هم که تایم نمی گذشت مینشستی پای بازی جنگ های صلیبی! (من این بازی رو 3 بار همه مراحلش رفته بودم.)

بین 19 سالگی تا 26 سالگی که تو اتکا غرفه دار بودم، صبح هاش دانشگاه بودم بعد از ظهرهاش اتکا. البته تو این سال ها کار دانشجویی داشتم (که تو پست قبلی خاطراتشو گفتم) یه مغازه کامپیوتری و دو تا سایت دیگه هم زدم که نگرفت.

تو 26 سالگی واقعا انگیزه ای برای خرج کردن پول های کمی که جمع کرده بودم نداشتم. پس کار تو اتکا چون توش زمان خوب می گذشت انتخاب اول و آخرم بود. اما سر یه داستانی با پدرم که صاحب غرفه بود، جر و بحثم شد. پدرم هم گفت تو جای دیگه ای کار پاره وقت نمی تونی پیدا کنی که اینجا موندی. شاید راست میگفت اما خیلی به هم برخورد. چون تو همون اتکا هم کلی پیشنهاد غرفه های دیگه رو داشتم با حقوق چند برابر. مونده بودم که کمک حال غرفه خودمون باشم. بگذریم؛ همون شب رفتم تو سایت جابینجا رزومه درست کردم و برای سه تا شرکت ارسال کردم: دیجی کالا به عنوان مسئول خرید آی تی، گارانتی ماندگار به عنوان مسئول شبکه های اجتماعی و ایران هاست (فکر کنم) به عنوان پشتیبان شبکه.

فردا پس فرداش بود که از سه تا شرکت زنگ زدن.

دیجی کالا که یه خانومی زنگ زد منم سمت علاالدین تو بازار بودم و سرم شلوغ. گفتیم فرمالیته زنگ زده و جواب های سربالا بهش دادم. یه 5 دقیقه داشت سوال می پرسید و منم جواب می دادم. آخرش گفت یه تست شخصیت براتون ایمیل می کنم، ممنون میشم جوابشو برای ما ارسال کنید.

گارانتی ماندگار و ایران هاست هم زنگ زدن اما نمی دونم چرا دو تاشون قرار مصاحبه رو گذاشتن برای هفته ی بعد.

از دیجی کالا برای هماهنگی مصاحبه حضوری به هم زنگ زدن. بالاتر از ونک بود آدرسش. از ونک میرفتم ولنجک برای دانشگاه اما تا حالا ساختمان دیجی کالا رو ندیده بودم. از خانمه که جویا شدم گفت تازه از سیدخندان اومدن اینجا.

قسمت بود اولین مصاحبه کاری من تو دیجی کالا باشه!

فکر کنم وسطای آبان بود روز مصاحبه. با کتونی و کاپشن و کوله رو دوش با اتوبوس خودمو رسوندم ونک. از ونک تا خیابان عطار هم یه 10 دقیقه پیاده روی بود. عرق کرده رسیدم ساختمان دیجی. همون که وارد ساختمان شدم، جو دیجی کالا برام سنگین بود. همه خیلی بیش از حد با کلاس بودن حتی پیک و انتظاماتشون! وقتی گفتم "برای مصاحبه باید برم کجا؟" چپ چپ نگاهم کردن مثله اینکه مطمئنی درست اومدی؟! خلاصه رفتم طبقه بالا.

یه سالن خیلی بزرگ بود. مثله فیلم هایی که از گوگل دیده بودم! محو بالکن و صندلی و ویوشون و تریاشون بودم که یه خانم که فکر کنم مسئول نیروی انسانیشون بود به همراه پرینت رزومه و اون تست شخصیت اومد سمتم و منو به اتاق تو سالن بغلی راهنمایی کرد. سالن خالی بود. مشخص بود تازه نقل مکان کردن. یه خانم دیگه هم اومد. شده بود مثل بازجویی. مسئول کارگزینی سوال می پرسید. اون یکی با جواب های من یه سری چیز یادداشت می کرد. سوال های اول در رابطه با دانشگاه و سابقه کاریم بود. با این که تجربه مصاحبه شغلی قبلی نداشتم (اونم با دو تا خانوم خصوصا) اما خیلی با اعتماد و حتی از سر بی خیالی داشتم جواب می دادم.

همه چی داشت خیلی خوب پیش می رفت تا این که پرسید مبانی خرید سازمانی رو میدونی؟ من خیلی خرید کرده بودم. کل پاساژ ایران و رضا منو میشناختن. یه روز در میون برای خرید می رفتم. اما تا حالا اسم مبانی خرید سازمانی به گوشم نخورده بود. خودمو باختم. با صدای لرزون پرسیدم: "منظورتون چیه؟ " تا اینو گفتم اون یکی خانومه شروع کردن به یادداشت کردن. بعد اون دیگه نمی شنیدم. هر چی می پرسید می گفتم میشه بیشتر توضیح بدین. و فقط چشمم به قلمی بود که روی کاغذ میلغزید!

خودمو کامل باخته بودم.

به عنوان مسئول خرید آی تی رفته بودم مصاحبه. دیدم اینجوریه گفتم "من نوشتن محصول رو هم بلدما. میشه اونم ازم تست بگیرید." نمی دونم چه جوری و با چه لحنی اینو گفتم که پرونده رو بست و از اون به بعد اون دو تا داشتن منو دلداری می دادن. "آره تو جوونی. هنوز فرصت زیاد داری. دانشگاه خوبی درس خوندی و از این حرف ها..."

خداحافظی کردم و اومدم بیرون. از خودم و این ضعفم داشت حالم به هم می خورد. تمام اصطلاحاتی که پرسیده بود رو سرچ کردم. تمامشون رو بلد بودم نه به اسم علمی. منظورشون همون چک و چونه و شرایطی بود که تو خرید تعداد از شرکت ها، باید رعایت می شد. البته خداییش در حد مسئول خرید آی تی دیجی کالا نبودم اما انقدر هم نباید تو مصاحبه ضایع می شدم.

تا میدون ونک پیاده رفتم. به حرف هایی که زدم فکر کردم. کلی به خودم فحش دادم که چیکار کردم که لازم باشه به من دلداری بدن. تو همون زمان با خودم عهد کردم که انقدری قوی بشم که هیچ وقت هیچ وقت اینجوری جایی کم نیارم!


پانوشت 1:

ممکنه یه سری جزییات رو دقیق نگفته باشم چون قضیه مال سال 94 بود.

پانوشت 2:

تو پست های بعدی از تجربه های مصاحبه شغلیم تو گارانتی ماندگار، ایران هاست و تکنوسان هم می نویسم.