یک مشاور مدیریت و استراتژیست کسبوکار؛ بیشتر اوقات فرصتآفرین، عملگرا، نخبهگرا، ناراضی، اما امیدوار به آینده؛
۳- چهار فصل فرصتآفرینی: چرا کار میکنیم؟!
وبسایت رضا غیابی ــــ اینستاگرام ــــ لینکدین ــــ توییتر
تبدیل چرخهی معیوب به چرخهی مفید
یکی از دامهایی که برخی سازمانها در آن گرفتار میشوند، قرار گرفتن در یک چرخهی معیوب است. عموماً سازمانهایی که مشکل پیدا میکنند و درآمدشان کاهش مییابد، شروع به کم کردن سهم هزینهی کارکنان میکنند. بهعنوان مثال؛ از آموزش یا تفریح کارکنان چشمپوشی میکنند.
بدین ترتیب؛ با به وجود آوردن کارکنان ناراضی، کارآیی در سازمان و به دنبال آن درآمد سازمان را کمتر و کمتر میکنند.
سازمان در این چرخهی معیوب همچون فرد تشنهای عمل میکند که برای رفع تشنگی، محلول آب و نمک مینوشد و مدام تشنه و تشنهتر میشود. حال آنکه سازمانها در این شرایط، لازم است به جای کاهش، هزینههای کارکنان را افزایش دهند و با ایجاد یک محیط فرصتآفرین، کارآیی و به تبع آن، درآمد سازمان را افزایش دهند تا از این دام رهایی یابند.
چگونه یک کار خوب، بد پیش میرود؟!
یکی دیگر از معضلاتی که علاوه بر سازمانها در جامعه نیز مشاهده میشود، نتیجهگیری نادرست از انجام یک کار درست و منطقی است.
به عبارت بهتر؛ پس از انجام کار درست، به نتایج غیر قابل انتظار و حتی معکوس میرسیم!
دلیل این معضل، برتری دادن قوانین و انگیزههای مادی بر جامعیت (Integrity) کار است.
با استفاده از چند مثال، به توصیف روشن این مفهوم میپردازیم.
همهی ما با واژهی «سربازی» یا به اصطلاح «اجباری» آشنایی داریم. بارها و بارها جوانانی را دیدهایم که از رفتن به سربازی امتناع میورزند و یا با نارضایتی به این کار تن میدهند. دلیل آن روشن است؛ زیرا که این افراد مجبورند در حدود دو سال از بهترین دورهی عمرشان را تحت قوانین خشک نظامی، نظارتهای سختگیرانه و در یک ساختار سراسر وظیفهای کار کنند.
با توجه به آنچه پیشتر اشاره شد؛ بسیاری از جوانان، معنایی در این کار نمیبینند. پس رضایت و اشتیاقی هم به انجام آن نخواهند داشت، لذا دائماً از آن گریزانند!
حال فرض کنید که از همین افراد بخواهیم به صورت داوطلبانه و انتخابی به کشور و مردم خدمت کنند و در راستای خدمترسانی، یکسری کارهای بامعنا به آنها پیشنهاد بدهیم. کارهایی از قبیل؛ فعالیتهای فرهنگی، خیریه، حفظ محیط زیست و....
طبق تئوری انتخاب (Choice Theory)؛ افراد، بنا بر نیازهای درونی خود، خواستههایی دارند که برای رسیدن به آنها کار یا رفتار مورد نظرشان را انتخاب میکنند و قطعاً با تعهد و اخلاص و به بهترین شکل ممکن که همان مفهوم جامعیت است به انجام میرسانند.
برای مثال؛ داوطلبین اجرای نمایش شاد برای کودکان سرطانی!
خواهیم دید که خیل عظیمی از جوانان، مشتاقانه در این کار مشارکت میکنند و آن را تمام و کمال و به نحو احسن (جامعیت) انجام میدهند؛ چرا که میتوانند در این کار، معنایی بیابند.
کاملاً مشهود است که با تغییر انگیزه، میتوان رفتار انسانها را متحول کرد. چنانکه در زمان جنگ تحمیلی، نمونههای خارقالعادهای از رشادت، فداکاری، ایثار و تلاش سرشار از تعهد را در رزمندگان ایرانزمین شاهد بودهایم و دیدهایم که چگونه بدون هیچ چشمداشت مادی و صرفاً به واسطهی معنای والای فرهنگ شهادت، جان خود را در طبق اخلاص نهادند.
بیایید با اِعمال تغییراتی در این فرآیند، از زاویهای دیگر به آن نگاه کنیم؛
فرض کنید که این افراد، صرفاً بنا به انگیزههای مادی به صحنه نبرد میرفتند!
در این صورت میدیدیم که میزان فعالیتشان را با میزان منافع مادی که عایدشان میشد تنظیم میکردند و قطعاً صفحات زرینی که از عشق، ایثار، فداکاری، خلوص نیت و مهر این عزیزان در طی هشت سال ورق خورد، هرگز اتفاق نمیافتاد.
در مثال دیگر، یک آموزشگاه موسیقی در تهران را بررسی میکنیم؛ لازم است که تمامی هنرجویان، رأس ساعت مقرر در کلاس حضور داشته باشند تا علاوه بر حفظ نظم - که امری بدیهی در یادگیری موسیقی است - از اتلاف وقت مربی و تضییع حق سایر افراد گروه جلوگیری شود. در اغلب موارد، تنها تعداد کمی از هنرجویان، غیبت یا تأخیر داشتند. مدیریت مجموعه، جهت جلوگیری از بینظمیِ همین نفرات اندک، یک جریمهی نقدی وضع کرد. انتظار میرفت که تعداد این غیبتها کمتر شود اما بر خلاف انتظار، افراد منظم هم شروع به بینظمی کردند! چرا این اتفاق افتاد؟!
دلیل آن کاملاً بدیهی است؛ با وضع جریمهی مادی، افراد، بینظمی میکنند و معتقدند که هزینهی این بینظمی را میپردازند. به عبارت دیگر؛ جواز این کار را دریافت کردهاند!
در این میان، افرادی که تا پیش از این از اتلاف وقت مربی و تضییع حق همگروهیهای خود احساس گناه میکردند و این کار را ضد ارزش میدانستد، حالا با پرداخت جریمهی مادی، در واقع هزینهی بیانضباطی خود را میپرداختند و میزان بینظمی در آموزشگاه به سرعت بالا رفت.
در مثال دیگری در همین زمینه، میتوان به مورد آشنای جریمههای رانندگی اشاره کرد. اگر افراد بدانند که تخلف میکنند و بهای آن را میپردازند، قطعاً روند تخلفات، افزایشی خواهد بود؛ چرا که یک پشتیبان قوی با عنوان جریمهی رانندگی را با خود به همراه دارند.
حالا فرض کنید برای کار رانندگی، انگیزههای غیر مادی قرار دهیم. به این ترتیب، رانندگان قانونمند را بهعنوان افرادی با فرهنگ، دارای کمالات اخلاقی و برخوردار از صحت و سلامت روان در جامعه معرفی کنیم. و از سوی دیگر؛ افراد متخلف را بیفرهنگ، بیارزش و به دور از سلامت روان بدانیم.
در همین راستا، مأموران راهنمایی و رانندگی در برخورد با رانندگان خاطی، بهتر است پس از اعلام تخلف و میزان جریمهی نقدی، راجعبه جرم تضییع حقوق سایر شهروندان به واسطهی این بیقانونی، صدمات احتمالی به دیگران و خودِ فرد و خانوادهی او و نیز تصور مردم در مورد سطح فرهنگ و میزان صحت روان این شخص، به او توضیحاتی ارائه کنند. در مواردی ممکن است رانندهی متخلف نیاز به مشاورههای رواندرمانی داشته باشد که این امر نیز میتواند توسط مأمور راهنمایی و رانندگی به رانندگان متخلف ابلاغ شود.
با چنین رویکردی، افراد با دقت بیشتری کار خود را انجام میدهند، چرا که پذیرش جرائم غیر مادی عنوانشده، مطلوب هیچکس نیست. و به تبع آن، حوادث و صدمات رانندگی کاهش چشمگیری خواهد داشت. در حالی که با وضع جرائم صرفاً مادی، متخلفین بعد از تخلف و عدم پرداخت جریمهی نقدی، احساس رضایت، خوششانسی و برنده بودن را تجربه میکنند. به علاوه، به مردم پیام میدهیم که فقط ثروتمندان میتوانند خلاف کنند، چون توانایی پرداخت هزینهی آن را دارند و فقرا بهتر است به دلیل عدم تمکن مالی خلاف نکنند! در واقع لازم است به جای اعلام قیمت روزانهی جرائم نقدی، معنای رانندگی قانونمند و مفهوم زشت تخلف به عموم اقشار جامعه شناسانده شود.
تا اینجا دیدیم که نظام پاداش و جزای مادی، تأثیر چندانی بر رفتارهای انسان ندارد اما با اصرار بر این انگیزههای مادی، بهطور ناخودآگاه، ذات انسانها را تغییر میدهیم و افرادی خواهیم ساخت که دائماً به دنبال کلاهبرداری و دور زدن قوانین هستند. نمونهی بارز قابل ذکر، پرداخت مالیات است و میبینیم که مؤدیان مالیاتی همواره در صدد یافتن راهی برای عدم پرداخت یا کم کردن مالیات هستند. دلیل بسیار سادهای پشت این موضوع وجود دارد؛ دولت باید فرهنگ مالیات را به مردم معرفی میکرد. در این صورت مردم میپذیرفتند و باور میکردند که با پرداخت مالیات، محیط مساعدتری برای زندگی آنها و فرزندانشان پدید خواهد آمد. و به این ترتیب؛ شهروندان با اشتیاق، مالیات خود را خواهند پرداخت.
دانشمند علوم اجتماعی «ویلیام سالیوان» نمونههای بارزی از این مفهوم را در کتاب خود با عنوان «کار و جامعیت» آورده است.
ویلیام در این کتاب چنین استدلال میکند: «ما به سادگی تصور میکنیم که میتوانیم با حذف جامعیت کار و جایگزینی آن با انگیزههای مادی و بهرهمندی از قوانین کاربردی به اهداف سازمانی خود دست یابیم، اما نمیتوانیم! بلکه این جامعیت و معنای کار است که الهامبخش مردم در خوب انجام دادن کارهاست؛ زیرا آنها خودشان میخواهند که کارشان را درست انجام دهند».
بنابراین باید بدانیم که جامعیت کار، هیچ جایگزینی ندارد. کما اینکه افرادی همچون «آدام اسمیت»، جامعیت را با پاداشهای مادی، جایگزین و با تغییر طبیعت ذات انسانی، آن را تهی کردند.
<< قسمت قبلی
قسمت بعدی >>
// پایان قسمت سوم
این نگارش قسمتی از یک مجموعهست که روزی بنا بود تبدیل به کتاب شود. حیفم آمد تلاش بی وقفهای که سرکار خانم نرگس جوکار به عنوان همنویسنده و جناب آقای نوید خواسته به عنوان ویراستار این نگارش از دیماه ۱۳۹۴ تا شهریور ۱۳۹۵ صورت دادند توسط مخاطبان دیده نشود. از طرف دیگر تلاش شایان انتشارات فرزام برای برگزاری جلسات و فراهم آوردن امکانات میبایست جایی قدردانی میشد.
در این مجموعه، چهار ایده از دو سخنران TED مورد بررسی، خلاصهنگاری و واگویی نگارنده قرار گرفتهاند. مابه ازای هر ایده، یک کتاب مفصل وجود دارد. این چهار کتاب عبارتند از «چرا ما کار میکنیم؟» و «تناقض انتخاب» از بری شوارتز، و «اول با چرا شروع کن!» و «رهبران آخر غذا میخورند» از سایمون سینک. علت انتخاب این چهار کتاب توسط اینجانب، اولا لازم دیدن درک این مفاهیم توسط نخبگان جامعه است و ثانیا ارادت و امیدیست که در اثر برگزاری کنفرانس TEDxTehran و تعامل با این گروه در نویسنده ایجاد شده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۵- چهار فصل فرصتآفرینی: پارادوکس انتخاب
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۱- چهار فصل فرصتآفرینی: با «چرا» شروع کنید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
۴- چهار فصل فرصتآفرینی: چرا کار میکنیم؟!