۴- چهار فصل فرصت‌آفرینی: چرا کار می‌کنیم؟!

وب‌سایت رضا غیابی ــــ اینستاگرام ــــ لینکدین ــــ توییتر

فن‌آوری ایده‌ها

این مبحث فوق‌العاده را با ذکر یک مثال شروع می‌کنیم؛

فرض کنید می‌خواهیم در میان یک محوطه‌ی چمن، راهی برای گذر عابران پیاده بسازیم. در قدم نخست باید مسیر مورد نظر را انتخاب کنیم. این کار را می‌توان با دو شیوه‌ی کاملاً متفاوت انجام داد؛

روش اول؛ ما بر اساس تئوری (Theory) خودمان، کوتاه‌ترین مسیر را به‌عنوان مناسب‌ترین مسیر انتخاب کنیم و راه عبور را بسازیم. در روش دوم با نصب دوربین‌هایی در اطراف محوطه، ابتدا مسیرهای انتخابی مردم را بررسی می‌کنیم و سپس مسیری را برمی‌گزینیم که بیشترین تردد در آن صورت گرفته است و بر اساس داده‌هایی (Data) که از عابران جمع‌آوری کرده‌ایم، راه را می‌سازیم.

به نظر می‌رسد با توجه به انتخاب مردم در روش دوم، اگر راه را به روش اول بسازیم، مردم آن را دوست ندارند و از آن استفاده نخواهند کرد. اما در کمال شگفتی، مردم از همین مسیر تردد می‌کنند، هر چند که با انتخاب اولیه‌ی آنها تفاوت داشته باشد!

بدین ترتیب ایده‌ی اصلی «بری شوارتز» در کتاب «چرا ما کار می‌کنیم؟» با عنوان «فن‌آوری ایده»، مطرح می‌شود؛

ایده‌ها قدرتمندند و می‌توانند ذات انسان‌ها را طراحی کنند. بنابراین «فن‌آوری ایده»، به استفاده از اعتقادات و حقایقی که باور داریم در جهت ایجاد یک رفتار اطلاق می‌شود.

از این رو؛ باور و اعتقاد درونی ما از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و در تصمیم‌سازی و به دنبال آن، حصول نتیجه‌ی مطلوب، تأثیر قابل توجهی دارد.

پس باید بدانیم؛ آنچه در باور ماست، بیشترین و عمیق‌ترین تأثیر را در نحوه‌ی کار، محیط کار و سایر اجزاء وابسته به آن دارد؛ به نحوی که ما محیط و دیگران را مطابق با باورمان تغییر می‌دهیم.

در اینجا یک پرسش مطرح می‌شود و آن چگونگی ارتباط بین تئوری و اطلاعات است.

در علوم طبیعی، تئوری‌ها بر اساس داده‌هایی تدوین می‌شوند که از پدیده‌های واقعی نشأت می‌گیرند. در این علوم، تمایز بین اکتشاف و اختراع کاملاً مشهود است. به‌طوری که اکتشاف؛ شناخت و توصیف پدیده‌های طبیعی را بیان می‌کند و ابداع یا اختراع؛ به تغییر یا ترکیب این پدیده‌ها در راستای تحقق پدیده‌ای جدید اطلاق می‌شود.

اما در علوم اجتماعی با وضعیت پیچیده‌تری مواجه هستیم! در اینجا تئوری می‌تواند داده را تقویت کند و برعکس. به همین دلیل، تمایز قائل شدن بین اکتشاف و ابداع بسیار دشوار می‌شود.

ذکر چند مثال به روشن شدن این مفاهیم کمک می‌کند؛

به واسطه‌ی کشف انرژی هسته‌ای، بشر ابداعاتی همچون بمب هسته‌ای، نیروگاه‌های تولید برق هسته‌ای، پرتو درمانی و... را به دنیا ارائه داده است.

در ابداعی دیگر، پس از کشف ژن‌ها، اختراعات ژنتیکی بسیاری در زمینه‌ی بهبود وضعیت سلامت در حال و آینده‌ی بشر صورت گرفت. همچنین کشف سلول‌های خونی، منجر به ابداع آنتی‌بیوتیک‌ها شد که نقش مهم و غیر قابل انکاری در علم پزشکی داشته است.

با توجه به ابداعات بشر تاکنون، برخی از آنها غیر اخلاقی و فاجعه‌بار و برخی دیگر کاملاً انسانی و سازنده بوده‌اند و این نتیجه، تأثیری بر روی برداشت یا رفتار پدیده‌ی کشف‌شده نداشته است.

حال آنکه در علوم اجتماعی شاهد روند دیگری هستیم. روان انسان که به نظر می‌رسد یک پدیده‌ی کشف‌شدنی باشد، اختراعی از تئوری‌ها و داده‌های محیطی است.

ما ایده‌ها را می‌سازیم، ایده‌ها، ما و رفتار ما را می‌سازند.

ایده‌ها اهمیت دارند چون جهان ما را می‌سازند. رابطه‌ی انسان و ایده‌های پیرامونش همانند یک ماهی‌ست که در آب زندگی می‌کند و از وجود آب در اطرافش بی‌خبر است! در واقع؛ ما در اقیانوسی از ایده‌ها زندگی می‌کنیم و از آنها تنفس می‌کنیم. قدرت ایده‌ها در توانایی تغییر ماست. ایده‌ها ما را طراحی می‌کنند تا ما را به آنچه می‌خواهند تبدیل کنند.

در همین راستا؛ ما با ایجاد یک کسب‌وکار جدید، یک ایده‌ی جدید را به دیگران معرفی می‌کنیم که این ایده می‌تواند به واسطه‌ی طراحی ذات انسان، سبک زندگی او را متحول کند. نمونه‌ی بارز این تحول، ورود تلفن همراه به صحنه‌ی زندگی انسان‌هاست. این اختراع، چنان سبک زندگی را بازآفرینی کرد که تصور زندگی بدون این ابداع، برای برخی غیرممکن است. سایر ابداعات بشری مانند هواپیما، اینترنت و... نیز نه تنها دنیا را متحول کردند، بلکه ذات و رفتار انسانی را نیز از نو طراحی نمودند.

بنابراین؛ ایده‌ها مهم هستند چون ذات و رفتار مردم را شکل می‌دهند. اگر ایده‌ای سالم، مثبت و سازنده باشد، در راستای بهبود رفتار جامعه است و در صورتی که ناسالم، منفی و غیر سازنده باشد، رفتار مردم را تخریب می‌کند.

فرصت‌آفرینان، این ابزار را به خوبی می‌شناسند و به درستی به کار می‌گیرند.

نمونه‌ی زیبای قابل ذکر، استارتاپی است که با بهره‌گیری از توجه و دقت بسیار زیاد افراد مبتلا به اوتیسم از یک سو و نیاز مبرم برخی سازمان‌ها یا کارخانجات برای کنترل دقیق کالاها یا خدمات از سوی دیگر، این افراد را در قسمت کنترل کیفیت به کار می‌گیرد. و به واسطه‌ی این ایده‌ی خلاقانه، احساس مفید بودن را در این افراد خلق می‌کند.

بنابراین؛ قوی‌ترین ابزار در خلق فرصت برای خود و دیگران، ایده‌ای است که در دست داریم؛ که می‌تواند بنا بر ایجاد تحول در جهان داشته باشد یا تنها به کسب درآمد اکتفا کند.

در این رابطه، دو چالش اساسی وجود دارد؛

اول اینکه؛ ایده‌ها قابل دیدن نیستند، بنابراین پذیرش آنها کار مشکلی است.

دوم؛ برخلاف محصولات معیوب که توسط مردم دور انداخته می‌شوند، ایده‌های غلط نمی‌میرند و تا زمانی که مردم به آن اعتقاد داشته باشند، باقی می‌مانند و قوی و قوی‌تر می‌شوند.

جالب اینجاست که همین بقاء و اعتقاد دیگران، سبب درست جلوه کردن ایده‌های نادرست است!

در ایده‌ی «مارکسیسم» روند فوق کاملاً مشهود است. مارکس در کودکی آسیب‌های زیادی از فقر دیده بود و مقصرین اصلی این رنج را ثروتمندان جامعه می‌دانست. و این همان داده‌ی غلطی بود که او به‌عنوان مبنای تئوری معروف خود استفاده کرد و به این ترتیب یک تئوری نادرست ساخت.

اگر مردم این تئوری را نمی‌پذیرفتند، قطعاً شکست می‌خورد و هرگز شاهد این‌همه آسیب اجتماعی نبودیم. اما بر خلاف انتظار، مردم این ایده‌ی غلط را باور کردند، زیرا یک درد مشترک را بیان می‌کرد. پس از باور و پذیرش عمومی این ایده، همگان بر طبق این ایده‌ی نادرست، ذات خود را شکل دادند و با این تغییر رفتار در راستای پشتیبانی از یک ایده‌ی غلط، کمک کردند تا به‌عنوان یک تئوری درست شناخته شود. در واقع؛ مردم با ادامه‌ی باور خود، داده‌ی درست به این تئوری می‌دادند که سبب تقویت و قدرت بیشتر این ایده‌ی نادرست می‌شد!

مثال دیگر در این مورد، تئوری مشهور «آدام اسمیت» است که پس از یکصد سال در آزمایش‌های «اسکینر» تأیید شد؛ چرا که مردم این ایده را پذیرفته بودند و بر اساس همین پذیرش، در گذر یک قرن، رفتارهای خود را در طی سالها، بازآفرینی کرده بودند. بنابراین داده‌های درستی را به تحقیقات «اسکینر» ارائه دادند و این تئوری تأیید شد.

به‌عنوان مثال بارز تئوری‌های نادرست، ایدئولوژی نژادپرستانه «آدولف هیتلر» مطرح می‌شود.

این ایده‌ی نادرست، علی‌رغم فجایع عظیم انسانی، طرفداران فراوانی داشت.

به سادگی می‌بینیم که یک ایده‌ی بد، همیشه شکست نمی‌خورد!

نحوه‌ی تأثیرگذاری ایده‌ها بر رفتار مردم از سه مکانیسم اساسی پیروی می‌کند؛

اولین مکانیسم، به بررسی چگونگی باورها و تفکرات فرد راجع‌به خودش می‌پردازد.

انسان عموماً در تحلیل خود، دو رویکرد متفاوت دارد؛

یا همانند یک «قاضی» بر پایه‌ی تمامی حقایق موجود و به دور از هرگونه پیش‌داوری، این قضاوت را انجام می‌دهد و یا مثل یک «وکیل» با توجه به نتیجه‌ی مطلوبِ مد نظر، تمام شواهد و حقایق را به‌گونه‌ای می‌چیند تا به آن نتیجه برسد و همواره از مطلوبِ خود دفاع می‌کند.

نکته اینجاست که بیشتر انسان‌ها در تحلیل خود از سبک تفکر «وکیل» پیروی می‌کنند.

هنگامی که ما ایده‌ای را باور می‌کنیم، از آن دفاع می‌کنیم. چرا که خود را قسمتی از آن ایده می‌دانیم و ایده را قسمتی از خود؛ بنابراین با دفاع از ایده، در اصل از خودمان دفاع می‌کنیم!

مثلاً در بازاریابی و فروش؛ هدف اصلی، فروش یک حس خوب به خریدار است.

ما با خرید یک حس خوب در مورد کالا یا خدمت، خود و دیگران را متقاعد خواهیم ساخت که خرید خوبی داشته‌ایم. همچنین اگر کسی به خرید ما انتقاد کند، آن را توهین به خودمان می‌بینیم و مانند یک «وکیل» از این خرید دفاع می‌کنیم! در واقع؛ با دفاع از این خرید از خودمان دفاع می‌کنیم. و این دقیقاً همان مکانیسمی است که بر طبق آن، مردم یک ایده‌ی بد را می‌پذیرند و به دلیل واقع‌گرایی منفی، به بقاء و رشد این ایده‌ی نادرست کمک می‌کنند.

در مکانیسم دوم، نحوه‌ی دید و ذهنیت دیگران نسبت به ما و تأثیر آن را بررسی می‌کنیم.

در واقع؛ چگونگی ذهنیت دیگران درباره‌ی ما می‌تواند تأثیر عمیقی بر ذات و رفتار ما بر جای بگذارد. برای روشن شدن موضوع، مدارسی را در نظر بگیرید که در راستای نُخبه‌پروری و افزایش بهره‌وری آموزشی، دانش‌آموزان درس‌خوان را از دانش آموزانی که کمتر درس می‌خوانند، جدا می‌کنند. با این اشتباه، به دانش‌آموزان گروه دوم این پیام را می‌دهند که؛ از نظر ما شما به اندازه‌ی کافی خوب، باهوش و ساعی نیستید! این عمل منجر به دو پیامد رفتاری عمده خواهد شد؛

نخست، تغییر رفتار این دانش‌آموزان نسبت به خودشان و دوم، تغییر رفتار آموزگاران با این گروه!

بدین ترتیب؛ این دانش‌آموزان باور خواهند کرد و می‌پذیرند که خوب، باهوش و ساعی نیستند. پس انگیزه‌ای برای تلاش بیشتر نمی‌بینند و بالطبع هرگز طعم شیرین موفقیت را نخواهند چشید و گاهی حتی ممکن است به تباهی تن بدهند.

بنابراین تئوری‌پرداز این جنایت نابخشودنی، به واسطه‌ی دریافت یک نتیجه‌ی مطابق انتظار، مدعی ارائه‌ی یک تئوری درست است، اما این درست نیست!

و در نهایت، سومین مکانیسم؛ بررسی تأثیر متقابل محیط و ذات انسانی بر یکدیگر است.

همان‌طور که محیط می‌تواند ذات و رفتار ما را تغییر دهد، باور ما نیز بر تغییر محیط ما اثرگذار است.

STANFORD UNIVERSITY
STANFORD UNIVERSITY

این مکانیسم با آزمایشی (Stanford Prison Experiment) توسط «فیلیپ زیمباردو» در دانشگاه «استنفورد» مورد بررسی قرار گرفت. در این آزمایش، تعدادی از دانشجویان که شایستگی اخلاقی آنها از قبل بررسی و تأیید شده بود، در یک زندان به‌عنوان زندانبان و با اعطای اختیار تام در اِعمال ضرب و شتم و خشونت به کار گماشته شدند. بر خلاف انتظار، محیط زندان و نوع شغل، آنچنان رفتار این دانشجویان را تغییر داد که این آزمایش به دلیل نقض اخلاقیات متوقف شد.

بنابراین لازم است دلیل رفتارها را بشناسیم تا با تشخیص منشأ این رفتار در درون خود، در محیط و یا در ذهنیت دیگران، آن را تحلیل کنیم و در صدد تغییر مثبت این رفتار برآییم.

مثال ملموس این مفهوم، تغییر ذهنیت انسان‌ها نسبت به پدیده‌ی طبیعی باران و بروز رفتارهای متفاوت به واسطه‌ی این ذهنیت، در طول تاریخ است؛

روزگاری عدم بارش باران، نشانه‌ی قهر خدایان بود. مردم به واسطه‌ی این تصور، رفتار خاصی از خود بروز می‌دادند؛ دست به دعا برمی‌داشتند و برای خشنودی خدایان، قربانی می‌کردند. حال آنکه با پیشرفت علم، انسان امروزی که دلیل درست این پدیده را می‌شناسد، رفتار دیگری را برمی‌گزیند. انسان امروز با بارور ساختن ابرها، بارش را میسر می‌کند و از نعمت باران بهره می‌برد.

از آنجا که بیشتر رفتارهای ما در عکس‌العمل نسبت به دیگران ساخته می‌شود، گاهی عکس‌العمل ما به یک عمل، می‌تواند منجر به تغییر رفتار ما شود. دانستن این تکنیک برای فرصت‌آفرین، حیاتی است. او به جای واکنش به اعمال دیگران، باید یک عمل را خلق کند. و این عمل باید سازنده و اخلاقی باشد تا این چرخه به سمت سازندگی و اثرگذاری مثبت در دیگران و جامعه پیش رود.

<< قسمت قبلی

قسمت بعدی >>

// پایان قسمت چهارم

این نگارش قسمتی از ‌یک مجموعه‌ست که روزی بنا بود تبدیل به کتاب شود. حیفم آمد تلاش بی وقفه‌ای که سرکار خانم نرگس جوکار به عنوان هم‌نویسنده‌ و جناب آقای نوید خواسته به عنوان ویراستار این نگارش از دی‌ماه ۱۳۹۴ تا شهریور ۱۳۹۵ صورت دادند توسط مخاطبان دیده نشود. از طرف دیگر تلاش شایان انتشارات فرزام برای برگزاری جلسات و فراهم آوردن امکانات می‌بایست جایی قدردانی می‌شد.

در این مجموعه، چهار ایده از دو سخنران TED مورد بررسی، خلاصه‌نگاری و واگویی نگارنده قرار گرفته‌اند. مابه ازای هر ایده، یک کتاب مفصل وجود دارد. این چهار کتاب عبارتند از «چرا ما کار می‌کنیم؟» و «تناقض انتخاب» از بری شوارتز، و «اول با چرا شروع کن!» و «رهبران آخر غذا می‌خورند» از سایمون سینک. ‌علت انتخاب این چهار کتاب توسط اینجانب، اولا لازم دیدن درک این مفاهیم توسط نخبگان جامعه است و ثانیا ارادت و امیدی‌ست که در اثر برگزاری کنفرانس TEDxTehran و تعامل با این گروه در نویسنده ایجاد شده است.