آیین یالا کردن: سنت ما برای آغاز خوب و فرجام بد!

بر اساس ویکی‌پدیا، واژه‌ی «آیین» دلالت دارد بر کاری نمادین، متعارف و مرسوم در جامعه‌های انسانی که می‌تواند به یک مکتب فکری اشاره کند. من در عنوان این یادداشت از این واژه‌ استفاده کردم تا در مورد یک مکتب فکری بنویسم که نام آن را «آیین یالا کردن» گذاشتم.

یالا کردن، بیانگر حس بسیاری از ماست زمانی که کاری را آغاز می‌کنیم.

مهم نیست چه باشد؛‌ از یک فعالیت ورزشی بگیرید تا یک پروژه‌ی اقتصادی، در زمان آعاز کار خوب هستیم: پر از شور، هیجان، ایثار، انرژی، فداکاری، همدلی، همفکری و… اما وقتی و اگر به پایان نزدیک شود، خبری از این صفات نیست و اغلب اوقات کار خراب می‌شود… خلاصه به قول خودم که تخلص «فرصتِ تهرانی» در شعرهایم دارم:

به هنگام آغاز کار عالی‌ایم
چو خواهد به پایان رسد، افتضاح!از تماشای مصلای تهران چه یاد گرفتم؟

محل کارم جایی‌ست که دوشنبه یکبار از کنار مصلای تهران رد می‌شوم و همیشه آن قیافه‌ی نیمه‌تمام، اما در عین حال پرعظمت آن بنا را می‌بینم. گاهی به فکر فرو می‌روم که آخر کی قرار است این تمام شود؟

باز بر اساس همان ویکیِ پدیا، ساخت مصلای تهران در سال ۱۳۶۷ آغاز شد و در سال ۱۳۹۰ پس از ۲۳ سال زمان و صرف هزینه حدود ۳۵۰ میلیارد تومان اعلام شد که در صورت صرف ۸۵۰ میلیارد تومان دیگر، ظرف پنج سال آینده به بهره‌برداری خواهد رسید!

چطور می‌شود یک پروژه‌ی ملی که موافق تمام جریان‌های جامعه‌ی ما هم هست و با شرع و عرف و قانون هم هم‌خوانی دارد، با این شکوه و دقت شروع شود، و هنوز نیمه تمام باشد؟

همانطور که این بنا در مورد ما مردم ایران چیزی می‌گوید و حرفی دارد، تمام نشدنش هم در مورد ما مردم ایران چیزی می‌گوید و حرفی دارد.کاملاً مشخص است که ما مصلای تهران را «یالا» کرده‌ایم!‌

خیلی پروژه‌های دیگر هم هست که ما یالا کرده‌ایم. مرکز پژوهش‌های مجلس گفته است حدود ۶ هزار طرح ملی و ۸۷ هزار طرح استانی نیمه تمام در ایران وجود دارد. تازه این آمار، صرفاً مخصوص پروژه‌های عمرانی‌ست. اما تبحر ما در یالا کردن، بسیار است! پروژه‌هایی مانند دولت الکترونیکی و هوشمندسازی کارت‌های ملی هم وضعشان همین است.

چرا با اینکه می‌بینیم پروژه‌ی ناتمام و ناکارآمد وجود دارد، باز هم به یالا کردن پروژه‌های جدید علاقمندیم؟

پاسخ به طرز عجیبی برای من روشن است: مکانیزم پاداش و تنبیه که در مدیریت درس می‌دهند، اینجا هم کاربرد دارد. ما کلنگ زدن پروژه‌ها را جشن می‌گیریم و آغازها را ستایش می‌کنیم. برای همین است که تعداد خبرهایی که در مورد روبان بریدن یک پروژه یا عقد تفاهم‌نامه بین دو سازمان وجود دارد، به مراتب بیشتر از این است که به انجام رسیدن آن پروژه یا تفاهم‌نامه و اثرات آن در جامعه مطرح شود و جشن گرفته شود.

ما کلنگ‌زن‌ها و یالاکُن‌ها را می‌پرستیم و آنها را مردان عمل می‌دانیم!

اگر بخواهیم باز هم عمیق‌تر شویم، باید بپرسم اصلاً چرا ما یالاکُن‌ها و یالا کردن را حمایت می‌کنیم؟

پاسخش باز هم تا حدود زیادی مشخص است. تعریف ما از کاری را به انجام رساندن تغییر کرده است. ما فکر می‌کنیم وقتی کاری شروع شده، یعنی انجام شده! مثل این است که بگوییم به محض اینکه کسی رژیم غذایی شروع کرده، لاغر و سلامت شده است! در صورتی که این دو یکی نیستند و دومی شاید نتیجه‌ی اولی باشد.

باید تفاوت قسمت‌های گوناگون کار برای ما روشن شود:
«عملی که آغاز می‌شود»،
«عملی که به پایان می‌رسد»،
«خروجی‌ای که می‌دهد»،
«نتیجه‌ای که حاصل می‌کند»،
و َ«اثری که می‌گذارد»،
هر کدام مراحلی از کار هستند. اما ما اولین و سطحی‌ترین این مراحل را که می‌شنویم، به افتخار آن آخری جشن می‌گیریم!

حالا چرا آغاز و آخر کار را یکی می‌بینیم؟

دلیل اول به نظر من این است که به حال و روز جی.آر.آر. تالکین، نویسنده‌ی داستان ارباب حلقه‌ها دچار شده‌ایم. او در گیرودار جنگ‌ جهانی دوم، آنقدر اوضاع این جهان را وخیم دید، که تصمیم گرفت در خیالش جهان دیگری بسازد. هیچ بعید نیست که ما هم به عنوان ملتی که جان‌مایه‌ی ادبیاتی بی‌نظیر داریم، به خیالاتمان پناه برده‌ایم! و چون سخت شده که در دنیای واقعی‌مان به جایی برسیم یا تغییری ایجاد کنیم، در ذهن‌هایمان کارها را به انجام می‌رسانیم. یعنی آغاز کار را اینجا یالا می‌کنیم و دست و صوت و هورا می‌کشیم، بعد که به قول حسابدارها تیک آن کار برایمان خورد، تصور می‌کنیم کار مهمی کرده‌ایم!

دلیل دوم می‌تواند کم حوصله‌‌گی ایران باشد که تا حدودی یک بحث مدیریتی‌ست. من یکبار در سرمقاله‌ای که برای نشریه‌ی تدبیر زیر عنوان «دیرپای‌گرایی: راهکار توسعه‌ی پایدار فردی، اجتماعی و اقتصادی» نوشتم، این موضوع را توضیح دادم و راهکارهای برون‌رفت از آن را هم در حد حوصله‌ی آنجا آوردم. خلاصه آن است که کوتاه‌مدت‌گرایی افق دید مدیران ما را از تعادل خارج کرده و به همین دلیل وقتی کسی چیزی را آغاز می‌کند، کم پیش می‌آید که خودش در زمان پایانش هم باشد. پس شروع‌ها را جشن می‌گیرد که بیشتر به چشم می‌آیند و پایان‌ها را به گردن دیگری می‌اندازد که دردسر هستند!

دلیل سوم هم به نظر من انگیزه‌محور بودن ماست. موتور ما ایرانیان، به خصوص نسل جوان‌مان انگیزه‌سوز است. ما را باید شوری در بگیرد تا کاری بکنیم. غافلیم… به شدت غافلیم که این کار را داریم از غرب کپی می‌کنیم. اما نابجا! آن غربی که کتاب‌ها، کنفرانس‌ها و فعالیت‌های انگیزشی دارد، چند قرن است تا پوست و استخوان کار کرده‌ است. حالا چون جمعیت پیر و سخت‌کوشی دارد، که صبح تا شب در یک سیستم حساب‌شده در حال کار، کار، و کار هستند و دیگر خسته شده‌اند، به آنها انگیزه می‌دهد. یعنی اول کار و وظیفه، بعد اگر خسته شدند، انگیزه. اما در ایران ما انگیزه می‌گیریم که تازه کار را شروع کنیم! همین باعث می‌شود که موتورهای ما انگیزه‌سوز باشد و شور و شر و جوگیری را ارج بنهد! هیجان و جوگیری هم با خود آغاز کارهای جدید را می‌آورد تا به انجام رساندن کارهای قدیمی.

دلایل دیگر هم حتمن هست که باید توسط اهل فن تجریه و تحلیل شود. اصلاً این که یادداشت است! می‌شود در باب هرکدام از پاراگراف‌های بالا جستارها نوشت. اما من فکر می‌کنم العاقل یکفیه‌الاشاره؛ یا به زبان خودمان: عاقلان را اشارتی کافی‌ست.

خب، چه کنیم که «یالاگر» و «یالاگرا» نباشیم؟

وقتی دلیل مشکلی به صورت کامل یا تا حدودی معلوم شد، راه برون‌رفت از آن هم نمایان می‌شود. پیشتر نوشتم که «زندگی موازی در ذهن»، »«کوتاه‌مدت‌گرایی» و «انگیزه‌محور بودن» ما را گرفتار کرده‌اند.

این گرفتاری به نظر من در حداقل دو سطح است. یکی سامانه‌ها و سیستم‌های ملی که اختیار آنها در دست بیشتر ما نیست، و یکی در خود ما که اختیار این یکی تا به مقدار زیادی دست خودمان است. من فکر می‌کنم اگر روی خودمان کار کنیم، کم کم حاشیه‌ی اختیار ما برای تأثیرگذاری روی چیزهایی که در کنترل ما نیست هم بیشتر می‌شود.

به همین دلیل از مخاطب آگاه دعوت می‌کنم زندگی موازی در ذهن، کوتاه‌مدت‌گرایی و انگیزه‌محور بودن را در خود تشخیص دهد و بر خلاف آن در زندگی واقعی خود عمل کند و نتیجه‌ی کار خود را بررسی کند. همچنین می‌شود در محیط‌هایی که که در آن هستیم و موقعیت‌هایی که در آنها زیست می‌کنیم این موضوعات را تسخیص دهیم و نسبت به آن مطالبه‌گر باشیم. شاید هم به فکر نهادسازی در این زمینه بیفتیم! مثلاً ساخت بنیاد ملی دیرپای‌گرایی، یا پروژه‌ی ملی ارتباط با زندگی واقعی!

خلاصه این کار باعث می‌شود که از نسل بوسهل نباشیم! داستانش را در ذهن دارید؟

ابوالفضل بیهقی در شرح تاریخی «بر دار کردن حسنک وزیر» نوشته:
«چون حسنک بیامد خواجه بر پای خاست،
چون او این مکرمت بکرد همه اگر خواستند یا نه؛ بر پای خاستند.
بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام و بر خویشتن می‌ژکید.
خواجه احمد او را گفت: «در همه‌ی کارها ناتمامی!»…

در همه کار ناتمام نباشیم. بوسهل نباشیم. آیین یالا کردن را بگذاریم در جای خودش استفاده کنیم و نه در همه‌جا.