بدانیم و آگاه باشیم که‌ جغرافیا مهم است!

در مدرسه همیشه از درس‌های تاریخ و جغرافیا فراری بودم. چرا که آنها را «چیزی از گذشته» و «مربوط به دیگران می‌دیدم». اما هر چه از عمرم بیشتر می‌گذرد، بیشتر می‌فهمم که

«چیزهای گذشته می‌توانند درست مانند اتفاقات آینده باشند و تکرار شوند»

و از طرفی «هیچ‌چیز فقط مربوط به دیگران نیست و بالاخره روزی دامن خودم آدم را هم می‌گیرد.»

ای کاش زمانی که آقای اعرابی، یا آقای اهرابی… (که اسمشان را درست به خاطر ندارم)، در مدرسه به ما جغرافیا درس می‌دادند، به ما می‌گفتند که این درس در واقع پاسخی‌ست به قسمت قابل توجهی از سؤال مهم «چرا ما ایرانیان حالمان این است؟».

به نظر نگارنده قسمت قابل توجهی از اینکه ما حال‌مان این است، به این موضوع بر می‌گردد که ایرانیان حداقل در زمینه‌ی اقتصادی، «دلال‌مأب» و «راحت‌طلب» هستند.

پیش‌تر و در شهریور سال ۹۸ در مقاله‌ی دیگری به نام میان‌بر طلبی: آنچه آفت زندگی ما ایرانیان شده است، از منظری دیگر (شاید اجتماعی) به این دو خصلت‌مان پرداخته‌ام. اما هدف در این یادداشت برانگیخته کردن توجه مخاطب آگاه در این مورد است که جغرافیا چه چیزهایی بر ما دیکته کرده است و ما هم با بی‌حافظگی آن را پذیرفته‌ایم.

تاریخ در مورد گرفتاری‌های ما چه می‌گوید؟

ژان شاردن جهانگرد فرانسوی دوران صفویه در سفرنامه‌اش که یکی از بهترین کارهای پژوهشگران غربی درباره ایران و خاور نزدیک است، در مورد ایرانیان نوشته است:

“ایرانیان خیلی علاقه به دلالی دارند و دوست می‌دارند که کالا بخرند و استفاده‌ای گرفته بفروشند.”

یا با تورق تاریخ تجارت و سرمایه‌گذاری در ایران اثر حاج امین‌الضرب، متوجه می‌شویم که زمانی که فتحعلی شاه قاجار خواهان رابطه با ناپلئون بوده و با او نامه‌نگاری می‌کرده است، ناپلئون معتقد بوده که ایرانیان با این طرز زندگی قادر نخواهند بود به زندگی در جهان ادامه دهند. او در مورد ایرانیان نوشته است:

“ایرانی ها کارهای سخت و مبارزه را دوست نمی‌دارند. آنها دوست دارند کار نکرده و درآمد داشته باشند و به همین خاطر دلالی را بسیار دوست می‌دارند.”

چه کسی می‌داند؟ شاید به گفته‌ی ناپلئون بزرگوار آن ایرانیان نتوانسته‌اند زنده بمانند و ما فقط به دلیل بی‌حافظگی تاریخی فکر می‌کنیم که فرزندان آن ایرانیان هستیم… یا اینکه ما واقعاً فرزندان آنها هستیم، اما باز به خاطر بی‌حسی تاریخی خیال می‌کنیم که زنده هستیم و در حقیقت سال‌هاست که مرده‌ایم!

آخر چطور می‌شود یک ملت اینطور به دلالی و یک‌شبه ره صد ساله رفتن علاقمند باشند و بعد فکر کند زنده است؟‌ آن هم در شرایطی که زنده بودن در جهان امروز یک معنی بیشتر ندارد و آنها هم خلق ارزش است. یعنی به عبارتی یا باید خوشگل بود و یا خوب تار زد!

به نظر نگارنده قسمتی از پاسخ در جغرافیای کشور ایران است.

چرا کشورها به یکدیگر حمله می‌کنند؟

تاریخ نبردهای انسان و اقتصاد رابطه‌ی نزدیکی با هم دارند. از اولین قالب نوشتار که در منطقه‌ی بین‌النهرین برای جلوگیری از نزاع روستاییان و ثبت دارایی غلات آنان نزد انبار مرکزی شهر ابداع شد، تا مفهوم‌هایی چون دولت که ساخته شد تا حساب و کتاب دارایی‌های کشاورزان را داشته باشد، تا نظام دیوان‌سالاری و ارتش که ابزارهایی شدند برای کنترل و هدایت قدرت دولت، همه در خدمت اقتصاد و نزاع انسان بر سر چیزهایی که مبادله می‌کرد بودند.

در حقیقت بیشتر جنگ‌های تاریخ با داشتن دلایل اقتصادی توجیه پیدا می‌کنند. یعنی اگر می‌بینیم که کشورهایی چون انگلستان در تاریخ خود منازعات و فتوحات زیادی داشته‌اند، و کشتی‌های آنچنانی اختراع کرده و زودتر از بقیه بر دریاها تسلط پیدا کرده‌اند، به این دلیل نیست که آنها ذاتاً جاه‌طلب، زیاده‌خواه یا کارآفرین بوده‌اند. بلکه آنها به دلیل اینکه منابع خطه‌ی جغرافیایی‌شان دیگر کفاف خواسته‌هایشان را نمی‌داده، به سراغ منابع طبیعی و بازارهای دیگران (مثلاً استرالیا) رفته‌اند. همین اتفاق در مورد پرتغال، اسپانیا و کشورهای دیگری که به اندازه‌ی مردمشان منابع نداشته‌اند افتاده است.

اما در ایران منابع به وفور وجود داشته است. به همین دلیل ایرانی احتیاج اقتصادی نداشته که از منابع دیگری استفاده کند. او در موقعیتی قرار داشته که همواره «سر راه» یا «سر گردنه» بوده. می‌توانسته بخرد، بفروشد و سود ببرد!

چطور نابرابری در جغرافیا، تبدیل به عدالت می‌شود؟

درست به همین دلیل که ایرانی در طول تاریخ مجبور ‌نبوده به آن صورت بجنگد تا چیزی را بدست آورد، هم‌زمان هم قدر داشته‌هایش را نمی‌داند و از ارزش‌های بهره‌وری و سازندگی کمتری برخوردار است.

این کاملاً عادلانه است که مردمی که در قسمت‌های غیر دست‌و‌دل‌باز این کره‌ی خاکی به دنیا می‌آیند، یاد بگیرند با سخت‌کوشی و تولید ارزش به اقتصاد برتر و رفاه دست یابند و نیچه زندگی را پیکار ببینند که “این پیکار است که نامش زندگی‌ست.

و از طرفی جامعه‌ای که در ناز و نعمت دیده به جهان می‌گشاید، لزوم اینکه ایجاد ارزش کند را در بهترین حالت یک فرآیند روحی و معنوی و خیر می‌بیند، نه یک ضرورت اقتصادی که حیاتش به آن بر می‌گردد.

طول و عرض جفرافیایی، هر کدام به نحوی مهم و برای اقتصاد حیاتی هستند. اما به عقیده‌ی نگارنده عامل تعدیل‌گر این طول و عرض، رفتار و واکنش جامعه به زیست در آن منطقه است. و حال پرسش این است که آیا واکنش ما ایرانیان به خاکی که در آن زیست می‌کنیم، واکنشی مناسب است؟

آیا از برترین استعدادهای ملی خود استفاده می‌کنیم؟

آیا از سرمایه‌ی طبیعی که جغرافیای ایران به طور تاریخی در اختیار ما قرار داده است، استفاده درستی کرده‌ایم؟

آیا با گذر جهان از اقتصاد استخراج و فروش، به اقتصاد خلق ارزش، ارزشی برای جهان خلق می‌کنیم که خریداران ما و تراوشات ما باشند؟

اگر پاسخ پرسش‌های بالا منفی‌ست که به عقیده‌ی نگارنده هست، پس چطور توقع داریم شرایط بهتری داشته باشیم؟ چطور نشسته‌ایم که قهرمانی ما را نجات دهد؟ چطور نشسته‌ایم که معجزه‌ای شود؟

واکنش جمعی و تاریخی ملت ایران به وفور نعمت در خاک مرز و بومش و موقعیت جغرافیایی‌اش، ساده‌انگاری، دلالی و راحت‌طلبی بوده است. پس جغرافیا مهم است و واکنش ما به زیست در آن، مهمتر.

اگرچه قصد اصلی در این یادداشت فقط یک تلنگر بود و نه ارائه‌ی راه حل اما برای نگارنده مشخص است که نخبگان جامعه می‌توانند در راستای بهبود واکنش‌مان به داشته‌ها و جغرافیای ایران، نقش مهمی ایفا کنند. باید بهره‌ور بودن و خلق ارزش را یاد گرفت. باید کار کرد، آن هم کار واقعی. باید اصول اقتصادی را در عمل به کار برد و باید از نو، نخبگانی تعریف کرد که از دلالی و راحت‌طلبی دوری کنند.