مرثیه‌ای برای تهران؛ شهری برای گذر… موقتی که دائم شد!

یک چرخه‌ی معیوب

روز شنبه اول هفته‌ست، اما من در حال نوشتن این یادداشت. پس از نوشیدن قهوه صبحگاهی متوجه شدم که تمام جلسات روزم کنسل شده‌اند و در طول هفته هم به غیر از چند جلسه، چیزی دایر نمی‌شود. همزمان همسرم هم که یک آموزشگاه موسیقی دارد با تلفن در حال مدیریت بحران و تبدیل کلاس‌های حضوری آموزشگاهش به کلاس‌های آنلاین است.

ناگهان چیزی که تحت عنوان «سیستم داینامیکس» در کلاس‌های مدیریت به ما یاد می‌دادند، به صورت عملی جلوی چشمم در حال اتفاق افتادن است. در هم‌تنیده بودن علت و معلول‌ها به نحوی که هر چیزی به هر چیزی ربط پیدا کند. همین داستان باعث شد در این یادداشت پرسه‌ی ذهنی بزنم و به بهانه‌ی کرونا و تهران، چند ایده را مطرح کنم که شاید در نگاه اول ربطی به هم نداشته باشند، اما عمیقاً در هم‌تنیده و به هم مربوط هستند. مثلاً این که چقدر ساده، فرهنگ و اقتصاد به هم گره می‌خورند را در این چرخه‌ی معیوب ببینید:

  • مسئولین ناکارآمد و غیر عملگرا >> باعث خرابی وضع اقتصادی کشور و در نتیجه افسردگی و کم‌نشاطی مردم می‌شوند؛ (بخوانید)
  • مردم افسرده که اهل حل مشکل نیستند، به دنبال یک قرص مسکن می‌گردند >> در ایام عید ۱۴۰۰ به مسافرت نوروزی پناه می‌آورند تا بلکه آن جوجه کبابی که با نوشابه می‌زنند غم‌هایشان را بشورد و ببرد!؛ (بخوانید)
  • سفر رفتن ملت در ایام عید >>‌ باعث اوج‌گیری کرونا در ایران می‌شود؛‌ (بخوانید)
  • اوج‌گیری کرونا، مسئولین را وارد بحران کرده و مجبور می‌شوند کسب‌وکارها و بنگاه‌های اقتصادی را تعطیل کنند؛ (بخوانید)
  • تعطیلی کسب‌وکارها >> باعث تضعیف اقتصاد کارفرمایان و کارگرها می‌شود که خود مسبب افسردگی بیشتر آنهاست!
  • اینگونه است که که افسردگی مردم باعث افسردگی بیشتر مردم می‌شود و فقرشان باعث فقر بیشترشان!

این چرخه‌ی معيوب از تهران شروع شد

این سفرها از مبدأ تهران و عموما به استان‌های شمال کشور بود که این مشکلات را آغاز کرد. چرا؟‌ چون جمعیت تهران اگرچه در رقابت با هم هستند که خود را «تهرانی» نشان دهند، اما عملاً علاقه‌ای به این شهر ندارد و بیشتر از شهرهای دیگر به تهران آمده‌اند.

مهاجرت به تهران به حدی است که شهر تهران بزرگ‌ترین مبدأ و مقصد مهاجران در کل کشور ایران است و در فاصله سال‌های ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ درمجموع رقمی معادل ۹۷۸ هزار و ۸۱۱ نفر به تهران مهاجرت کرده‌اند. در دولت نهم و دهم که از مدعیان رسیدگی به کوچک‌ترین روستاها بود و ادعا می‌کرد همه ایران را دیده است، عملاً هرسال ۶۰۰ هزار نفر بر جمعیت تهران افزوده شد و هرسال معادل یک شهر ۶۰۰ هزارنفری به تهران افزوده‌ شده است. از طرفی جمعیت شناور شهر تهران در روز ۱۳.۵ میلیون نفر و در شب ۹.۵ میلیون نفر است که خود مبین زندگی در تهران فقط به دلیل امکانات اقتصادی آن است. جالب است بدانیم که بهترین سرویس‌دهی در تهران حداکثر برای ۳ میلیون نفر امکان‌پذیر است.

بله… تهران شهری‌ست برای گذر. همه به تهران می‌آیند که بروند. از شهرهای دیگر می‌آیند تا مدتی کار کنند، یا درس بخوانند، که مدتی باشند و بعد بروند خارج از کشور و غیره. تهران یک گذرگاه است…

چرا در ایران، همیشه موقت، دائمی‌تر از دائم است؟

به تهران آمدن، از تهران رفتن خودش یک تصمیم موقت است. یعنی بیشتر افرادی که به تهران می‌آیند، در ذهنشان موقتاً به این شهر آمده‌اند.

حتماً تا حالا شنیده‌اید که کسی بگوید «حالا موقتاً‌ اینطوری کنیم تا کار راه بیفتد؟». بدانید و آگاه باشید که این یک دام است. یک دام بزرگ!

موقتی کارکردن بهانه‌ی ماست برای شانه خالی کردن از کیفیت و پرداختن به جزئیات.

در ایران و به خصوص پس از انقلاب ۵۷، به دلیل هرج و مرج بین گروه‌های مختلف، جنگ ایران و عراق و انجام «کارهای جهادی»، کم کم «کار کردن یک سیستم» مهم‌تر از «چگونه کار کردن آن سیستم» شد. یعنی خرده فرهنگی ایجاد شد که مهم نیست به چه قیمتی، فقط اگر سیستم کار می‌کند، کافی‌ست. به همین دلیل است که مثلاً هیچکس نمی‌پرسد پل اتوبان صدر که ساخته شد، به چه قیمتی ساخته شد؟ یا برج میلاد چقدر زمان برد که ساخته شد؟ یا هر کدام از این چیزهایی که راه انداختیم، چه دادیم، چقدر هزینه کردیم که راه افتاد؟ چه چیزهایی از این راه‌اندازی یاد گرفتیم؟‌

تراژدی به جایی رسیده که حتی راه‌انداختن هم دیگر محل افتخار نیست، بلکه فقط همین که کلنگ شروع و آغاز کار بخورد، باید دورهم جمع شویم، جشن بگیریم و عکس‌برداری کنیم!!!

نخیر، نباید افتتاح چیزی را جشن گرفت. نباید انتهای پروژه را هم جشن گرفت. بلکه اگر پروژه با صرف منابع درست به انجام رسید و با کیفیت بود، آنگاه باید به انجام دهندگانش جایزه داد. به راستی چه تعداد از پروژه‌های ما با این ملاک جایزه می‌گیرد؟

مثال روشنگر دیگر برای من در این زمینه داستان برقکار منطقه‌ی انقلاب است. چند وقت پیش در یکی از جاهایی بودم که مشورت می‌دهم، یک انتشارات حوالی خیابان انقلاب. برق‌ها رفت. رفتیم ببینیم موضوع چیست که فهمیدیم پست برق آن منطقه ایراد پیدا کرده. برقکار آمد و جلوی چشم همه فیوز پست را برداشت، مدار را یک‌سره کرد و گفت مشکل حل شده! او دقیقاً این عبارت را گفت که «مشکل را جهادی حل کرده» و بعد حس افتخار از اینکه ظرف چند دقیقه «کار همه را راه انداخته است». مردم هم خوشحال که برق وصل شد، صلوات فرستادند و تمام!

آیا اگر آن پست آتش بگیرد و منجر به فوت چند نفر بشود، هم آن برقکار و ناظرینش و هم آن مردم که به جانش صلوات فرستاده‌اند مسئول نیستند؟ البته که هستند.

پروژه‌های بزرگ بسیاری در ایران داریم که اساساً موقتی بوده‌اند اما دائمی شده‌اند. برای نمونه کافیست به پل گیشا، پل حافظ و پل پارک‌وی به عنوان سه پروژه که روزی گفته‌اند موقتی می‌سازیمشان توجه کنیم.

تهران هم برای مردمش، یک پروژه‌ی موقتی‌ست

نام این یادداشت را با «مرثیه‌ای برای تهران» آغاز کردم تا کمی از دینم که به این شهر دارم را ادا کنم. در ویکی‌پدیا مرثیه «بیانِ پرشور غم و اندوه» توصیف شده. نمی‌دانم چقدر این نوشته‌ی من شور دارد، اما به نظر من این بی‌تعلقی ما به تهران، نشان‌دهنده‌ی بی‌تعلقی ما نسبت به خودمان است. دیگر گذشت آن زمانی که حضرت حافظ می‌فرمود:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود،
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

ما ایرانیان دیگر از آن طرف بام افتاده‌ایم. به هیچ‌چیزی تعلق نداریم؛ همت هم نداریم که کسی ما را به غلامی بپذرید! این تعلق نداشتن ما به هیچ‌چیز، به بی‌تعلقی ما به شهرهایمان، محله‌هایمان و خانه‌هایمان کشیده شده است.

نتیجه این می‌شود که ما تهران و مردمش را مصرف می‌کنیم، چرخه‌های معیوب راه می‌اندازیم و خودمان را بیشتر گرفتار می‌کنیم. شاید راهکار عملی در این شرایط، تعلق داشتن و تعهد داشتن به خودمان، شهرمان، سلامتی‌مان و اقتصادمان باشد. آنجایی که تهرانی‌ها بفهمند اهل تهران هستند، یا مسئولین بفهمند اهل ایران هستند!