چرک‌نویسی درباره‌ی غرور

از غرورم است که همین پیش‌نویس را می‌نویسم و چون هنوز نمی‌دانم که سر و ته دارد یا نه، آن را یک چرک‌نویس می‌دانم تا یک یادداشت درست و حسابی. گفتگوست با خودم و شما. پرسه‌ی ذهنی‌ست.

کمتر می‌شود که من در برگزاری یک رویداد، همایش، کنفرانس و غیره نقش داشته باشم. مگر نور چشمم تداکس‌تهران که هر کاری برایش می‌کنم، یا یکی دو رویداد صنفی که به گسترش فرهنگ نوآوری در ایران کمک می‌کند. مثل رویداد اینوتکس، فروم اقتصاد نانو و اینها. در این رویدادهای اخیر که اشاره کردم، اندیشکده‌ی ما نقش اتاق فکر دارد، محتوا و کیفیت آن را کنترل می‌کند و سخنران‌ها را جورچین می‌کند.

هر وقت که نزدیک به یکی از این رویدادها می‌شویم و زمان دعوت از سخنران‌ها می‌شود، دوستانم به سه دسته تقسیم می‌شوند:

آنهایی که همراهند و می‌آیند که کمک کنند؛
آنهایی که می‌خواهند برای خودشان و مجموعه‌شان تبلیغ کنند،
و آنهایی که «تریپ می‌کنند!!!»

دسته‌ی اول و دوم را می‌فهمم و شاید در یادداشت‌هایی دیگر به آنها بپردازم، اما این چرک‌نویس درباره‌ی دسته‌ی سوم است. آدم‌هایی که درگیر غرور هستند…

حالا که اردیبهشت ۱۴۰۰ است و نزدیک رویداد اینوتکس ۲۰۲۱ شده‌ایم، تعامل من هم با آدم‌های دچار اختلال غرور بیشتر شده. البته در کل، تعداد کمی هستند، و انصافاً بیشتر دوستان با محبت می‌آیند که کمک کنند و مطالبی که دارند را بگویند و افکارشان را با دیگران به اشتراک بگذارند.

در جهان امروزمان، دیگر هیچکس آنقدر متاع گرانقدری ندارد که بتواند از این نازها بکند.

اما این گروه سوم خنده‌دارند؛ اول به پیشنهاد سخنرانی پاسخ معلق می‌دهند، بعد و بلافاصله می‌پرسند که چه کسان دیگری هستند، بعد باز هم معلق می‌گذارند، بعد بین کلامشان هی سیگنال می‌دهند که کارشان درست است و وقت ندارند، بعد… خلاصه یک سناریوی پوسیده و تکراری و خنده‌دار پیاده می‌کنند.

و من هم همواره در تعامل با فرد دچار اختلال غرور به خودم و او گوشزد می‌کنم که عزیزم

غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف ایاز

گرچه حضرت حافظ در این بیت چرایی خلقت را بیان می‌کند که جلال و جبروت پروردگار نیازی به زلف داغان مخلوق ندارد و اگر این مخلوق ضایع بتواند ارزشی بیافریند، همان حسنش است، اما نمی‌دانم چرا این بیت در صدر فکر من نشسته و فوراً در سرم تکرار می شود؟ آن هم زمانی که کسی فکر می‌کند متاع زلفش خیلی گرانقدر است.

نیست عزیزم، نیست! در جهان امروزمان، دیگر هیچکس آنقدر متاع گرانقدری ندارد که بتواند از این نازها بکند.

باری… از اختلال غرور گفتم، بگذارید از خوبی غرور هم بگویم. آنچنان که فرمود
«عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو».

وقتی غرور خوب است

من می‌توانستم در این نوشته حسابی بر آدم‌های مغرور بتازم. میتوانستم آنها را با کلماتم مسخره یا خوار و خفیف کنم… خدا می‌داند چقدر هم دلم می‌خواهد این را بکنم. اما عقلم می‌گوید که این کار درست نیست. چرا که جمعیت افرادی که غرور دارند، با جمعیت کره‌ی خاکی ما برابر است و من نمی‌خواهم در این یادداشت به همه‌ی انسان‌ها توهین کنم تا خالی شوم. این کار، تخصص عده‌ی دیگری از روشنفکران است و وظیفه‌ی دپارتمان ما نیست!

یک زمان‌هایی غرور خوب است. مواظب ماست که به گند کشیده نشویم.

برای همین هم به خود غرور پرداختم و اگر هم به قشری اشاره می‌کنم، مشخصاً منظورم افرادی‌ست که دچار اختلال غرور هستند. افرادی که این اختلال را دارند، یا بیش از حد دچار این حالت روانی هستند، و یا در موقعیت‌هایی که لازم نیست، از آن استفاده می‌کنند.

غرور در تعادل به مثابه یک مکانیزم دفاعی عمل می‌کند که ما را از شر تصمیماتی که در شأن مقام انسانی‌مان نیست در امان می‌دارد. در اساطیر ایرانی، آنچه را شرافت می‌نامیده‌اند (در مورد رستم تا سهراب و سیاوش) قسمت بزرگی‌ش اصلاً غرورشان بوده است. غرور بوده که نیمی از دردسرهایی که درش می‌افتادند را توجیه می‌کرده است. و همان غرور بوده که نگاه بلند آنها بر قامت انسانیت را نشان می‌داده است. رستم وقتی می‌گفته «کسی بر دستان من دستبند نمی‌زند»، و به همین دلیل وارد نبردی جانکاه می‌شده، در حقیقت داشته از آزادی انسان دفاع می‌کرده و کارش در راستای حقوق بشر بوده است. اما این روزها انسانیت ول شده و انسان‌ها آدم شده‌اند! چه عرض کنم… بگذریم…

خلاصه یک زمان‌هایی غرور خوب است. مواظب ماست که به گند کشیده نشویم. خیلی‌هایی که می‌خواهند ملتی را خراب کنند، غرورشان را خرد می‌کنند. تاریخ این را بارها و بارها به چشم دیده است. باز هم بگذریم…

مغرور که دیدیم، چه کنیم؟

تشخیص اختلال غرور در دیگران به مراتب آسان‌تر از تشخیص آن در خودمان است. اصلاً آنچه دیگران دارند، سراسر عیب است و هر چه ما داریم حسن!

در بیشتر مواقع غرور او از روی ترس است

اما جدا از شوخی، یکی از دلایلی که در این نوشته اختلال غرور را هدف قرار داده‌ام تا آدم‌های مغرور را، این است که بتوانیم آن را در خودمان هم تشخیص دهیم و لااقل اگر هر روز و هر ساعت در دیگران آن را می‌بینیم، به خودمان هم تشر بزنیم که «هان! حواست را جمع کن! خودت از همه بدتری!».

اختلال غرور را می‌شود با عمل‌گرایی درمان کرد. یعنی در عمل برویم و به شخص دچار اختلال محبت کنیم و به او احساس امنیت دهیم که بدون بکارگیری بی‌جای این سلاح هم پسندیده و پذیرفته است. چرا که در بیشتر مواقع غرور او از روی ترس است. یعنی شخص چون فکر می‌کند که پذیرفته نمی‌شود، در نتیجه خودش دست پیش می‌گیرد و از ابتدا با غرور با موضوع برخورد می‌کند تا جانب احتیاط را داشته باشد.

گاهی هم اختلال غرور از زندگی بیش از حد در تخیلات شکل می‌گیرد. یعنی شخص در افکار و چارچوب سرش، فکر می‌کند که صفاتی دارد که او را برتر از دیگران می‌کند. متأسفانه در این‌طور موافق کار زیادی نمی‌توان کرد. این‌جور افراد چون نتوانسته‌اند با واقعیت‌های عملی جهان کنار بیایند، جهان دیگری در سر خود ساخته‌اند و در آنجا همینطور در حال پیشرفت هستند!

غافل از اینکه صفات را تا در عمل بکار نبندیم، حساب نیست. مثلاً ‌فرض کنید دو نفر می‌خواهند با عصبانیت خود مبارزه کنند، یکی در مورد کنترل عصبانیت کتاب می‌نویسد و یکی در هنگام رانندگی سعی می‌کند کنترل خود را حفظ کند.
کدام یک موفق شده با عصبانیتش مبارزه کند و کنترل خود را به دست آورد؟ دومی
کدام یک استاد تدریس کنترل عصبانیت می‌شود و در این زمینه ممکن است سخنرانی و مصاحبه کند؟ اولی

اختلال غرور را می‌شود با عمل‌گرایی درمان کرد.

این است که نباید در غلاف سرمان گم شویم و آن تو زندگی کنیم. تنها آنچه در عمل با آن مبارزه کرده‌ایم قبول است و قسمتی از وجود ما می‌شود.

در تعامل با اختلال غرور هم همین است. اگر در خود مشاهده کردیم که فوراً باید خلافش عمل کنیم. اگر در دیگری دیدیم، اول به خود تشر بزنیم و بعد به او احساس امنیت و اطمینان دهیم که او پسندیده‌‌ست و نیازی برای بکارگیری سلاحش ندارد.

یک روش دیگر این است که از خود غرور علیه خودش استفاده کنیم. یعنی به شخص این‌طور القا کنیم که غرور در اینجا جایی ندارد و شخص مغرور بی‌کلاس تلقی می‌شود. آدم‌های خاکی هستند که باکلاسند! افراد مغرور، به شدت به دنبال کلاس (حالا با هر تعریفی) می‌گردند! در نتیجه فوراً از غلاف خود بیرون می‌آیند که نکند کار بی‌کلاسی کرده باشند. مشکل در کوتاه‌مدت از این طریق حل می‌شود.

البته راه‌های دیگری هم هست. مثلاً اینکه به شخص نشان دهیم که او هیچ نیست. او را منکوب کنیم، به او نشان دهیم که از او برتریم یا دیگری که می‌شناسیم از او برتر است. اما همانطور که در این مقاله‌ام نوشته‌ام، واکنش‌های ما به موقعیت‌هایی که در آنیم آینده‌ی ما را می‌سازد. این واکنش که او را خرابش کنیم، واکنش غریزی ماست. واکنش‌های غریزی هم با آنکه حال می‌دهند و باعث احساس رضایت کوتاه‌مدت ما می‌شوند، معمولاً چون ریشه در غریزه‌های اصلی ما (در این مورد عصبانیت) دارند، خردمندانه نیستند، به رابطه کمکی نمی‌کنند و از ما خاطره‌ی خوبی در ذهن دیگران باقی نمی‌گذارند.

القصه، برخورد با اختلال غرور یک فرصت است. هم برای اینکه کمی به خود بیاییم و این اختلال را در خود تشخیص دهیم، هم برای اینکه در عمل تلاش کنیم با هوشمندی روش‌های بالا را بکار گیریم و چیزی یاد بگیریم.