آدمک‌های توخالی

از یه جایی به بعد دقت کردم و دیدم هفدهم هر ماه واسم پر اتفاقاتی بوده که به نحوی رشدم داده. مثل امشب که دو ساعت ازش گذشته و شده ۱۸ بهمن.

چیزهایی رو دیدم که نمی‌خواستم ببینم. با چیزهای جدید و غریبی آشنا شدم.

فهمیدم ممکنه یه آدم برای تو و رابطه یه قانونی رو تعریف کنه. تو به اندازه احترام و عشقی که براش قائلی، سعی میکنی اون قانون رو رعایت کنی. اما امروز فهمیدم ممکنه اون آدم خیلی جاها در حق تو انجامش نداده باشه، تو ندونی، و احمقانه تو خواب وفاداری باشی.

فهمیدم ممکنه اونقدری که یه سری آدما واسم عزیزن، همونقدر براشون عزیز نباشم. شاید من دارم با معیارهای خودم می‌سنجم و نمی‌بینم. اما شهودم چی؟ اونم اشتباه میکنه؟

گفتم شهود... چقدر صداهای مزاحم و بلند بیرون، جلوی نداهای آروم درونم رو میگیرن و نمیذارن ببینم که چقدر محتاج سکوتم.

امروز خوشحال بودم. بعدش شوکه شدم. توی سکوت غمگینی فرو رفتم و الان سعی دارم هضم کنم.

یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم. اون اندازه‌ای که اهمیت و زمان و انرژی رو برای خودت بذاری بیشتر پیشرفت می‌کنی تا وقتی همونا رو به پای آدم‌ها بریزی.

یه جورایی کمبود حس کردم. کمبود اینکه چقدر کمتر از دیگران خودم رو می‌بینم. در حالی که شاید تلاش کرده باشم به خودم اهمیت بدم اما واقعا اندازه‌ای نبوده که برای بقیه بوده.

خسته از صداها و آدم‌ها باز هم به نوشتن پناه آوردم. باز هم بیش برانگیخته شدم و الان انتظار حال خوب رو از خودم ندارم.

امروز زیبایی‌های زیادی داشت. هر کدوم به جای خودش جای شکر داره. اما منِ خسته چسبیده به تکه‌های خالی و پوچ که شدیدا جای خلأشون حس میشه.

امروز فهمیدم چقدر محیط زندگی آدما میتونه تو کوچیک یا بزرگ شدن دنیاشون تاثیر داشته باشه. چقدر خودشون رو میتونن محروم یا بهرمند از چیزهایی کنن که حق‌شونه اما نمیدونن.

امروز فهمیدم چقدر اینکه دور خودت رو با چه آدم‌هایی پر کنی، روی صحبتت، طرز فکرت و... تاثیر میذاره. شاید جمله‌ی تکراری‌ای باشه اما لمسش کردم. این بار واقعا ملموس بود.

امروز فهمیدم چقدر توجه درست و با محبت به خودت، باعث میشه دیده بشی، عزیز بشی.

و چقدر شرمنده‌ی خودم شدم از اینکه زمان‌هایی رو که باید با خودم خلوت میکردم، ترجیح دادم به بقیه فکر کنم.

قلبم گرفت از این همه بی‌توجهی به خودم.

دارم به خودم میام. و با خودم میگم حالا فهمیدی چرا همیشه شکایت میکردی که من چرا دیده نمیشم! چرا من رو نمیبینن!

چون خودِ تو، خودت رو اونجوری که باید نمی‌بینی!!!!!!

بغضم گرفت. اولین قطره اشکم ریخته شد.

حق من نیست که انقدر خودم رو نبینم.

من ارزشش رو دارم. پس چرا این توجه رو از خودم دریغ میکنم؟

قلبم درد گرفت امروز. بارها و بارها.

دیگران آگاهم کردن. دلگیر شدم از خودم. در حالی که الان، توی این اتاق تاریک، یه من هست. یه خدا هست. که شاهد اشک‌هامه. درد قلبم رو حس میکنه.

اینکه با جریان اتفاقات روز، یک سری چیزهایی که باید رو می‌بینم و میفهمم، بیش از خوندن کتاب و شنیدن پادکست کمکم میکنه. یه جورایی به صورت عملی درسم رو میگیرم. و می‌رسم به این جمله که جهان، بهترین معلمه. درسی که یاد نگرفتی و باید یادش بگیری رو، به موقعش حتی اگه تلخ باشه و دردت بگیره، یادت میده. نشونت میده.

اون جاهایی که نباید و دل سوزوندی برای خودت، جهان، حقیقت رو توأم با دلسوزی، نشونت میده تا درک کنی و آگاه بشی.

اون جاهایی که چشم بستی روی خودت و نمیبینی، اون زیبایی رو، توانایی رو، تلاش رو و دستاوردها و غیره رو، با گرفتن منبعت، که احتمالا یک یا چندتا آدم بودن، بهت می‌فهمونه که این وظیفه‌ی توعه که خودت رو ببینی و دوست داشته باشی. این تویی که باید اینا رو ببینی، دیگران هم مثل تو فقط یه بازیگرن. مثل تو یه آدمن، با کلی حفره‌های توخالی:)

آروم شدم. حالا که نوشتم، توی سکوت، کمی از خون‌های دلم، اشک شد و ریخت روی گونه‌هام و آروم شدم.

حالا شاید بتونم شب رو راحت چشم روی هم بذارم وقتی دارم مطمئن میشم که فردا بی‌هدف از خواب بیدار نمیشم که فقط ببینم چی پیش میاد. فردا بیدار میشم با یه هدف. توجه به خودم قبل از دیگران. اولویت قرار دادن نیازهام قبل از دیگران.

میدونین، اینا یه سری فرایندهای درونی و روانیه. عمیقه. باید انجام بشن کم کم. اما اخیرا اونقدر آدم‌های زیادی برای تقلید، منفعت، درآمدزایی و هر قصد دیگه‌ای، دست بردن توی روانشناسی و "سطحی" و زرد و حال بهم زنش کردن، که آدم رو زده میکنن.

در حالی که روان، عمیق و انسان پیچیده‌ست و پروسه‌ی دوست داشتن خود، طولانیه و اگه بخواد اساسی انجام بشه، طول میکشه. و از همه مهمتر، منبع و ابزار درست میخواد. نه هر مطلبی که توی مجازی گذاشته میشه. اینا رو میگم چون وقتی ۱۶ سالم بود، با این محتوای سمی، خیلی آسیب دیدم. اما الان سعی می‌کنم راه درست رو پیش برم و با روانشناسی عمقی و تحلیلی یونگ پیش برم که خانم سوده هروی، بشدت پیشگام هستن توی این زمینه.

اینا رو نمیدونم چرا گفتم ولی انگار امشب حرف زیاد داشتم برای گفتن.

افکارم هنوز نامرتبطن، هنوز خستم اما یه استراحت درست حالمو میتونه خوب کنه. به معنای دور بودن از گوشی و ارتباطات انسانی.

هر زمانی از روز یا شب که میخونیدش، بخیر باشه و ممنونم از نگاهتون🍀

از نیازمندی‌ها:)
از نیازمندی‌ها:)