خوشحالم که سبز هم آنجاست .


به نام خدا

برا بار دوم رنگ ها را میبینم و مطمئن میشوم که از تصمیمم پشیمان شده ام عجیبه نه ؟
دو دقیقه پیش مطمئن هستی که میخواهی بمیری ولی الان نه شاید فکر کنید که حتما شخص یا دلیل خاصی برای ادامه زندگی پیدا کرده ام اما نه من ففط آن را در بین رنگ ها پیدا نکردم دوست داشتم وقتی برای اخرین بار چشمانم را میبندم او انجا باشد اخر نمیشود که تمام زندگی را یاد او بوده باشی اما دم رفتن فراموشش کنی
میخواستم او هم باشد شاید در حد یک نقطه اما باشد
پس تصمیم میگیرم که منظره را عوض کنم تا فکر نکند یک وقت به یادش نیستم باز هم به رنگ ها نگاه میکنم ، او هست اما همانی نیست که روزی مورد علاقه من بود و هست شاید بگویید خب سبز ، سبز است دیگر چه فرقی دارد اما نه این همانی نیست که من میخواستمش اگر این اخرین رنگی باشد که میبینم حتما او ناراحت میشود نمیخواهم مثل من احساس ترک شدن داشته باشد پس بلند میشوم و شاید برای اخرین بار به حمام میروم لباسی که به او امیخته شده است را میپوشم کفش هایم را به پا میکنم و میروم به جستجوی جایی که او هم باشد .
البته این جستجو خیلی زیاد هم طول نکشید شاید در حد پایین امدن از ۱۰ پله و بعد هم رفتن به سمت درخت بادامی که دایی ۴ سال پیش کاشته بود وسط باغچه دراز میکشم و تیغ را به دست میگیرم میخواهم بیشتر طول بکشد تا بیشتر او را ببینم اما نه من قول داده ام .
حالا علف های هرز باغچه گلگون شده اما رنگ برگ های بادام که از همان نوع خاص هست تغییری نکرده پس خوب نگاهش میکنم چشمانم را میبندم و خوشحالم که سبز هم آنجاست .
امروز به وقت ۱۱ اسفند ۱۴۰۲