Dirk Maassen - Ethereal •AVkamma :Telegram•
پروانه سفید

دیشب قبل از خواب، بعد از مدتها گم شدن تو در ذهنم، بالاخره پیدایت شد. به تو فکر کردم و به فاصلهای که بینمان هست. فاصلهای قد چند سال! فکر کردم خیلی وقت است ندیدمت. شاید حالا چند سانتی بلندتر شدهای. موهایِ حالت دارت را تا شانه کوتاه کردی. به این فکر کردم که چشمانِ پر امیدِ ناراحتت، حالا دیگر ناراحت نیست. شاید من تنها کسی بودم که ناراحتی چشمهایت را فهمیده بود. در اوج خوشحالی و خندههایت، آنچنان ناراحتی را در چشمهایت پذیرفته بودی که اگر نبودند، چشمهایت خالی میشد. اگر حالا میدیدمت احتمالا دو فنجان چایِ انار میریختی، شیرینی موردعلاقهام را میآوردی. مینشستیم کنار هم. بین دهها آهنگ میگشتیم تا آنی را پیدا کنیم که هردویمان دوستش داریم. بعد حرف میزدیم. تو گوش میدادی. من حرف میزدم. میخندیدیم. آهنگ مدام و مدام تکرار میشد. صدای همه در میآمد. اما ما همچنان میخندیدیم. بحث سخت میشد. خسته شده بودیم. به هم تکیه میدادیم. تو حرف میزدی و من گوش میدادم. آهنگ ساکت میشد. ما گم میشدیم. در فضا میچرخیدیم. روی ابرها میدویدیم. بعد ناگهان یادمان میآمد چای یخ کرد. وسط نوشیدن چای، بحثمان میشد. هیچکدام اهل کوتاه آمدن نبودیم. میافتادیم به جان هم! با مشت و لگد. خونین از هم جدایمان میکردند. ولی ما همچنان میخندیدم. به یادگار زخمِ ناخنِ زیر گلویت فکر میکنم. دستم بشکند. دستم بشکند. به چشمِ کبود خودم فکر میکنم. عیبی نداشت و ندارد. از هم جدایمان میکردند. شب بعد از اینکه همه خوابیدند باز باهم بودیم. تا بعد از طلوع حرف میزدیم. ازت پرسیدم خودِ آیندهت رو چطوری میبینی؟ خندیدی. گفتی مبهم. گفتم آیندهت چی؟ نخندیدی. جدی شدی. به چشمهایم نگاه کردی. گفتی نمیبینی.
ندیدی. راست میگفتی.
و حالا من، به جای خالیت فکر میکنم. به فنجان چایِ یخ زده. به ناراحتی چشمهایم. کاش آن پروانه سفید تو بودی. کاش هر پروانه سفیدی تو باشی.
من هنوز هم درین میدانِ شلوغ تنهام. صدام رو میشنوی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصهای از اردیبهشت ۱۴۰۴
مطلبی دیگر از این انتشارات
طعم خوش بهار و آزادی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی سروته