نیمی قربانی، نیمی شریک جرم، مثل همه.
گفتنیا رو گفتم
من هیچوقت با آدمهای زیادی در ارتباط نبودهم ولی با همونهایی که در ارتباط بودهم هم خیلیهاش از سر تنهایی بوده نه علاقه. نمیدونم از خودبزرگبینیه، کمتجربگیه، کوتهفکریه یا روی دیگهای از افسردگیه که آدمهای کمی برام جالبن؛ حتی از بین اونهایی که دستم بهشون نمیرسه مثل نویسندهها یا فلاسفه یا چهرههای شناختهشدهی زنده و مُرده به تعداد خیلی کمی علاقه دارم. فکر نمیکنم که خودم خارقالعادهم، حداقل در سطح خودآگاه همچین فکری نمیکنم، ولی فکر هم نمیکنم چون خودم خارقالعاده نیستم پس باید همه برام جالب باشن و باهاشون معاشرت کنم. کلن از پنج نفر خوشم میآد و از اون پنج نفر هم راستش گاهی خوشم نمیآد و همین هم شده که اینقدر تنها و منزویام ولی از این تنهایی و انزوا هم خوشم نمیآد و به اونهایی که در دایرهی نزدیکانشون هفتصد نفر جا میشن جدی حسادت میکنم. دلم میخواست بلد بودم در هر آدمی که ملاقات میکنم جهانی ببینم که ارزش شناختن داره ولی معمولن فقط آدمی رو میبینم که میتونه به سیودو روش جدید اعصابم رو خورد کنه.
قدیم فکر میکردم همصحبتی زیاد نشونهی صمیمیته، اما الان برام صمیمی کسیه که گفتنیا رو میدونه، نه بخاطر اینکه از من شنیده، چون خودش اونجا بوده. و طبق این جمله فقط یک دوست صمیمی دارم. که اون هم...ولش کن هیچی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامهی صفرُم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه باید کنی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سپیده