یه مشت چرت و پرت یه دختر دبیرستانی
. +کتاب قرآنم رو نیاوردمممممم
این صدتی یکتاست که با حالت ناخوشایندی شونم رو تکون میده و با این کارش انگار کل بدنم رو با دستاش خرد میکنه
-اون آموزش قرآن رو بردار شاید ازت نپرسید
+مطمئنم میپرسه
میخوام بگم:خب وقتی کتاب همراهت هم بود هیچی بلد نبودی.اما میگم: هروقت خواست بپرسه اجازه بگیر برو بیرون
با این حرفم مثل آبی که روی آتش ریخته باشند شروع به راه رفتن و چرخیدن به دور خودش میکند:تاحالا دیدی به کسی اجازه بیرون رفتن داده باشه؟اگه ینفر بمیره هم میگه تا نعش کش میاد من بپرسم بعد جنازش رو ببرید بیرون.
امسال دیگه تنها نیستم.
من یکتا رو دارم.همون دختر عجیب و غریب همیشه تنها که همه بی دلیل باهاش مثل جزامی ها رفتار میکنن.
نمیتونم بگم کدوم بدتره.تنهایی یا دوست بودن با کسی که هیچی بجز خریدن جوراب با طرح پینترستی با قیمت مناسب نمیفهمه.
این انتخاب بین بد و بدتره اما نمیتونم انتخاب کنم کدوم بد و کدوم بدتر هست.
بعد از پارسال خودم رو بالا کشیدم.یکم بیشتر حرف زدم. کمتر فکر کردم بیشتر نوشتم.
راستش بعد از دوست شدن با یکتا فهمیدم چقدر تاکسیک و آشغال بودم.اونهایی که تحملم میکردن واقعا یه نوبل نیاز دارن.
یه آدم آشغال.هیچی واسش مهم نیست.همیشه سرش توی کتابه و اونقدر سرش توی کتابه یا به جایی زل زده که همیشه گیج میزنه(مخصوصا توی ورزش)عجیب غریب و گوشه گیر.همه اینها توصیفاتی از من پارسال بودن.
من کل تابستون رو صرف برنامه ریزی برای پنهان کردن شخصیت مزخرفم کردم.به معنای واقعی پلن ریختم که
۱-حرف های عجیب نزنم
۲-حداقل یکم با دیگرون خوش و بش کنم
۳-زیاد با بقیه مهربون نباشم
۴-شخصیت خودم رو یکم تا حد لازم سانسور کنم
و راستش میدونی چیه؟این روش جواب داددد!!!
با بچه ها رابطه خوبی داشتم.با کسی دوست نبودم اما بچه ها منو یه آدم معمولی میدین.کسی که یجورایی میکنه عضو اکیپ خفن کلاس بشه ولی ترجیح میده اینجوری نباشه(هفتمی های امسال توی کل مدرسه به عنوان اوسکول ترین هفتمی های کل تاریخ مدرسه شناخته میشن و واقعا بعضی هاشون مثل مهد کودکی ها رفتار میکنن)
و بالاخره ..............دوتا دوست
۲ی بزرگ
یکتا و شایلی شایلی توی کلاسشون به احمقی معروفه.اونی که میچسبه به دیگران و حضورش لازم نیست.فقط بد نیست که باشه و همه خیلی راحت میگزارنش کنار(با این وضع حمایت از بچه های تنها و بدون دوست مدرسه میتونم مددکار اجتماعی بشم)راستش اولین بار که شایلی رو توی کلاس زبان دیدم باورم نمیشد قبول کرده باهام وقت بگزرونه.اما بعد فهمیدم که توی کلاسشون که به قول مهدیس :صدا از سنگ میاد از اینها نمیاد.اونقدرا هم معروف نیست.شایلی از اون دخترایی هست که باید توی مرکزیت جمع باشه در یک کلام مجلس گرم کن باشه و بدون اون هیجا خوش نگذره.
اما ..............بعد از اینکه دوستای جدیدی پیدا میکردن شایلی رو کنار میزاشتن.توی بازی ها قوانین رو بر علیهش تنظیم میکردن و هرجوری که میخواستن باهاش حرف میزدن.
و اما یکتا
فکر کنم زیاد درموردش حرف زدم.در یک کلام:راستش باید اعتراف کنم اگه میتونستم دوستیمو با یکتا پس میگرفتم اما نمیتونم:
۱-یکتا نه تنها کسی رو نداره بلکه از سمت بچه ها مسخره هم میشه(حداقل من پارسال درسم خوب بود و خیلی مرتب و منظم بودم)
۲-یکتا سال دیگه از این مدرسه میره(راستش یکتا زیاد درس خوبی نداره و چون پایش شکسته بود دوماه مدرسه نیومد(البته قبلش هم یروز ماهیش میمرد.یروز حوصلش نمیشد.یروز ابری بود نمیومد مدرسه)همش از دفتر صداش میکردن و یکتا هم هر روز میگه :دلتو خوش نکن من سال دیگه اینجا نیستم.
So:دلم نمیخواد حداقل امسال تنها باشه.من ۶ ماه تحمل کردم ۲ ماه دیگه هم میتونم
یه مشت چرت و پرت بماند به یادگار از آخرین شب بیداری۱۴۰۲
شایلی
شایلی
بعاممم
اممنیجورایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
حال و احوال پاییز تا زمستانِ نااتمامم
مطلبی دیگر از این انتشارات
هجوم افکار در اعماق وجود
مطلبی دیگر از این انتشارات
بنفش