Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
The holy darkness
_دلم می خواد اون بالا باشم به نظرت میشه یه روزی برم اون بالا؟
(باید ببینیم سرنوشت چه خوابایی برات دیده)
دستم و سمت ماه دراز کردم انگار انتظار داشتم دستم و بگیره و تو یک حرکت من و بکشه سمت خودش ، انگار انتظار داشتم تو چشمام نگاه کنه و باهام حرف بزنه ، بهم بگه یه روزی هم و می ببینیم ولی اون با همون برقی که توی چشماش بود راهش و درون تاریکی پیدا کرده بود ماه من بالاخره راهش و پیدا کرده بود دیگه سرگردون دور زمین نمی چرخید
داشت به سمت من می اومد گویی مقصد نامعلومی که مدت ها بود به دنبالش سرگردون و حیران این دنیا بود و پیدا کرده بود
من هم راهم و پیدا کرده بودم برای همین دستم ناخودآگاه به سمتش بلند شده بود
(هر وقت خودت و گم کردی ستاره ها راه و بهت نشون می دن
( if you lost yourself stars show you the way
_بگو که یه روزی می بینمش ، من به این امید زنده م که یه روزی با حقیقت وجودم رو به رو بشم ، می دونم راه درازه ، می دونم دریا مواج و جاده طوفانیه ، اما من به امید تماشای روشنی روز چشمام و به این تاریکی عادت دادم
با خودش زمزمه وار تکرار کرد
(روشنی روز ، تاریکی شب ، تضاد ها ، دریای مواج ، طوفان جاده ها ، دنیا هم در انتظار روشنی روز خودش و به تاریکی شب عادت داده ، تو هم جزئی از کائنات هستی )
سکوت
صدای جیرجیرک ها
صدای ماشین های تو خیابون
سکوت
روی پشت بوم دراز کشیده بودم و به آسمون نگاه می کردم ، بزرگترین درس زندگیم و از آسمون شب گرفتم ، که اگه تاریکی نبود هیچ سکوی پرتابی برای ستاره ها هم نبود ، از اون روز تاریکی شد خدای من ، حقیقت مطلق جهان من ، تو ذهنم ازش یه بت ساختم و به خودم قول دادم یه روزی کشفش کنم و بعد پرستیدمش ، از اعماق وجودم پرستیدمش و عاشقش شدم
_یادته وقتی بچه بودم از تاریکی می ترسیدم؟
( یادمه ، همیشه تصور می کردی یه نفر تو دل تاریکی اتاقت بهت خیره شده ، شایدم واقعا کسی بودشاید حقیقتی که همیشه دنبالش بودی چشمای خیره ای بود که از ژرفای تاریکی بهت زل زده بود )
_همیشه من و می ترسوند ، شاید حقیقت جهان همه ی بچه ها از دل تاریکی رستاخیز کرده باشه ، شاید برای همینه که یاد گرفتیم از تاریکی بترسیم
(چون حقیقت خیلیی ترسناک تر از داستان جن و پری هاییه که برای بچه ها تعریف می کنن ، با این کار می خوان ازشون محافظت کنن )
_ولی من دیگه نمی ترسم ، فقط یک چیز تو این دنیا می تونه من و بترسونه ، چیزی که از بچگی باهام بود ، می تونم سایه ش و روی تک تک خاطراتم ببینم ، یه گوشه کز کرده و با یک لبخند مرموز بهم نگاه می کنه و از ناآگاهی من لذت می بره
سکوت
(اون چیه؟)
_تو.....
~•°stargirl°•~
مطلبی دیگر از این انتشارات
journey
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کنار دیوار خاطرات
مطلبی دیگر از این انتشارات
فراتر از کالبد