راهنمای آسان و الهام بخش کشف شادی (قسمت اول)

15 راه برای شاد بودن + عکس


"کسی درون شماست که ، هیچ مرز و ترس و محدودیتی نمی شناسد."


"کسی درون شماست که ، هیچ مرز و ترس و محدودیتی نمی شناسد."

این جمله ای از کتاب خانم لومینیتا ساویوک (ساویچ) (Luminita D. Saviuc) است که با استفاده از تجربیات خود به رشته تحریر درآورده است تا به شما کمک کند بتوانید عشق و شادی را در آغوش بگیرید، و بتوانید هر روز از زندگی را به عنوان نوروزی از زندگی نو تبدیل کنید. انسان بصورت طبیعی در ذات خود از میوه عشق بهره میبرد. گر چه در گذر از مسیر زندگی اتفاقات زیادی به ذهن یا بدن شما آسیب رسانده است، اما بیاد داشته باشید ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. این متن در سه قسمت برای شما تنظیم شده است تا بتوانید استفاده کنید و دیگران را به شادی برسانید و از آن در زندگی آن لذت ببرید. مسعود شیرازیان شهریور 1399

شروع میکنیم:

شما برای یافتن و بدست آوردن شادی باید از 15 چیز که باعث از بین بردن ذهن فعال و انرژی شما میشود، دست بکشید. با کنار گذاشتن گذشته ها، ترس های خودتان، محدود کردن باورها، بهانه ها، مقاومت در برابر تغییر، سرزنش، شکایت و انتقادشروع کنید.

سپس از انتظارات مردم، خود را محکوم کردن، کنترل کردن خود، بر حق بودن، تأثیرگذاری یا برچسب زدن به دیگران و وابستگی به موضوعات مختلف چشم پوشی کنید.

وقتی به این نتیجه رسیدید که به اندازه کافی برای ترک موارد فوق زحمت کشیدید، آن وقت می توانید زندگی پرتحرک و پرباری داشته باشید. آنچه را که در گذشته و درون شما پنهان شده است را ببخشید و قدردان آنچیزی باشید که در پیش رو خواهید داشت.

"بخشنده واقعی کسی است که کاملترین بهره را از بخشش خود بگیرد."

شکایت مداوم از زندگی و اوضاع این انتظار را بوجود می آورد که زندگی شما نمیتواند بهبود پیدا کند مگر اینکه دنیای بیرون از ما و جامعه به مقدار زیادی تغییر کند. اگر بدنبال این باشید که دنیا دقیقا همانطوری که شما میخواهید حرکت کند باید بگویم اشتباه فکر میکنید و این باعث نارضایتی و ناراحتی زیادی در شما خواهد شد.

خوشبختی شما را مجبور می کند که از توقف و غرق شدن در گذشته دست بکشید. شیوه تفکر و نوع اعتقاد شما، زندگی شما را شکل می دهد. اگر مثبت فکر کنید، مهم نیست که زندگی با شما چقدر بد و غیرمنصفانه تا کرده باشد، می توانید از هر فرصتی برای بالا بردن خود و بهبود اوضاع استفاده کنید.

یک تجربه ترسناک

خانم لومینیتا ساویوک در کودکی یک تجربه وحشتناک داشت. او به پدرش اعتراف كرد كه مقداری شیرینی دزدیده است (او در کتاب خود نوشته بود که واقعا اینکار را نکرده است و فقط میخواسته است از خواهر و برادر خود حفاظت کرده باشد). پدرش برای تنبیه او کاغذی بین انگشتان او قرار داده بوده و آن را آتش زده است. انگشتان او ماهها نمی توانست درست حرکت کند.

"تنها راه رستگاری که من به آن نیاز داشتم فرار از افکار سمی و خود درون من بود."

سالها پیش از بازگو کردن این اتفاق وحشتناک، مردم به او میگفتند ایده ها و راهکارهای او برای افرادی كه كودكی مشقت باری را گذرانده اند، مفید نخواهد بود. اما تنها دلیل او برای گفتن این خاطره بد این بود که ثابت کند میتواند به مردم کمک کند تا به خود کمک کنند. او می خواست به دیگران نشان بدهد که آن ایده ها برایش مفید بوده حتی با اینکه آسیب روحی و روانی خاطره بدش مربوط به سالها پیش بوده است.

او بیش از یک دهه با یک پدر دائم الخمر و معتاد به الکل زندگی می کرد. هرگز به عنوان یک کودک "عشق و تغذیه" دریافت نکرد. اعتماد به نفس نداشت، چون معتقد بود که "ارزش نهادن به خود" از ثروت حاصل می شود، که سهمی از آن نداشت. به شکلی بسیار بد و در یتیم خانه ای پر از بچه و با سرپرستان بی تعهد و سهل انگاری زندگی کرده بود.در نوجوانی مسخره اش میکردند. خانم ساویوک به دنبال همدردی نیست. او می خواهد نشان دهد که گذشته افتضاح، آینده شما را تعیین نمی کند. او می گوید گذشته اولین چیز از 15 موردی است که شما باید برای خوشبختی خود رها کنید.

"هیچوقت دیر نیست، برای از نو شروع کردن. هیچوقت دیر نیست، برای احقاق حق زندگی و خوشبختی"

1. "گذشته را رها کن"

ساویوک و خانواده اش از پدرش میترسیدند. او اغلب خود را زیر پتویش قایم میکرد و برای حفاظت از خودش به درگاه خدا تضرع میکرد. در مدرسه با او بد رفتاری میشد و همسایه ها از او و خانواده اش بیزار بودند. ساویوک خودش نیز به قضاوتهای بد مردم در مورد خودش اعتقاد داشت. او احساس کرد که به دلیل عیب هایش در آینده زندگی غم انگیزی را خواهد داشت. او به زبان تحقیر با خودش صحبت میکرد. وقتی 12 سال داشت، پدرش درگذشت. پس از آن، او به خاطرات دردآور خود در 12 سال اول زندگی خود چسبید. او اجازه داد "گذشته" زندانی اش کند.

"کسی در شماست که ، هیچ مرز و ترس و محدودیتی نمی شناسد."

لحظه ای که به نتیجه رسیدید - همانطور که ساویوک انجام داد - که به اندازه کافی در گذشته درد و رنج داشته اید، می توانید برای داشتن زندگی پر بار و در جهت تعالی آن، شروع به کار و تلاش کنید.

بیاموزید رها کنید. بخود قول بدهید آنچه را که در پس پشت نهاده اید خواهید بخشید. و قدردان آنچه در پیش روی شماست باشید. اگر به خود قول دهید که دیگر بر روی گذشته متمرکز نشوید، می توانید برای رسیدن خوشبختی عظیمی تلاش کنید. و در عوض، از زمان حال بیشترین استفاده را ببرید.

"وقتی اسیر توجیهات خود شوید تا آن کسی نباشید که میخواستید یا کاری را که در دل میخواستید انجام ندهید، در واقع از قدرت واقعی خود دور می شوید."

اگر شما دارید تلاش می کنید که زندگی دقیقاً مطابق میل شما رقم بخورد، شما دارید احتمال و ریسک عدم خوشحالی را بالا میبرید. بیاموزید به روشهایی فکر کنید که شما را سرزنده می کند و شما را به سرخورده و افسرده نمیکند. اگر زندگی در گذشته دردناک بوده است، از انرژی خود استفاده کنید و سعی کنید خود را درمان کنید. سعی کنید آنچه اتفاق افتاده و آنچه در حال حاضر با آن روبرو هستید را بپذیرید. فقط با پذیرش می توانید فردایی امیدوار کننده و جدید ایجاد کنید.

"خوشبختی هرگز از وابستگی به چیزهای گذرا حاصل نمی شود. این فقط از طریق رها شدن می تواند حاصل شود. "

مردم فکر می کنند لحظه ای که شما تصمیم می گیرید شخصی را که به شما آسیب رسانده است را ببخشایید، این شخص از سخاوت شما سود و فایده میبرد. اما در واقعیت و در عمل، کسی که دیگری را میبخشد، بخشنده واقعی است. بخشش به شما امکان می دهد تا به صلح و آرامش برسید.

"ما سازنده عادت هستیم. اکثر ما زندگی خود را بصورت پرواز خودکار انجام میدهیم، اجازه می دهیم برنامه های قدیمی مان، ترس های گذشته، بهانه ها و محدودیت هایی که خودمات تعریف کردیم عملی شود، و با آنها زندگی خود را می سازیم و شکل می دهیم. "

فقط روی مسائلی که در آن کار اشتباهی رخ داده متمرکز نشوید. به دنبال درس گرفتن از تجربیات خود باشید. به جای منفی بافی به دنبال اندیشه مثبت باشید. نسبت به کسانی که با لغزش با شما رفتار می کنند از خود احساس قدردانی نشان دهید. آنها به شما نشان داده اند که چگونه نباید عمل کنید. هنگامی که شروع به تصدیق زندگی آن هم بدون شرط میکنید، زندگی نیز به نوبه خود شما را می پذیرد.

2. "ترس خود را کنار بگذار"

برای اینکه لذت را تجربه کنید و زندگی خود را بپذیرید ، ترس را کنار بگذارید. شما زمان محدودی برای زندگی دارید. درست قبل از مرگ، متوجه خواهید شد که واقعاً برای چه چیزی ارزش قائل هستید. خواهید فهمید که فقط عشق مهم است و ترس هیچ بنیانی ندارد. اما برای به دست آوردن این بینش نیازی نیست که تا مرگ صبر کنید. هر روز می توانید اوهام دیروز را پشت سر بگذارید و زندگی پر جنب و جوش تری ایجاد کنید. می توانید چیزهایی را که از آن ترسیده اید کنار بگذارید و زندگی خود را پر از محبت و خوشبختی کنید. شما می توانید آنچه را که دیگر به درد شما نمیخورد رها کنید و توانایی دوست داشتن را دوباره در خود احیا کنید. سعی کنید دنیا را همانطور که کودکان می بینند، ببینید. دنیا را با کنجکاوی و محبت بررسی کنید. خواهید فهمید که ترس فقط در آینده یا گذشته وجود دارد. شما در زمان حال بمانید.

" روزانه حدود 60،000 فکر از سر ما میگذرد و اکثر این افکار منفی هستند."

نوازنده افسانه ای جان لنون گفت که "زندگی دارای دو نیروی محرک اساسی است، ترس و عشق". تمام احساسات دیگر زیرمجموعه آن دو احساس هستند. با عشق، شما خوشبختی، لذت، رضایت و آرامش را تجربه می کنید. با ترس، احساس اضطراب، غم، افسردگی و خستگی خواهید داشت. عشق و ترس نمی توانند همزیستی داشته باشند. ترس را کنار بگذارید و از عشق برای پیمایش در زندگی خود استفاده کنید.