It is an unpopular opinion, but I am surrounded by the idiots. کانال تلگرام : MyDifferentNameChannel
[داستان] - دَنِت مرگ (حاوی نیمچه اسپویلر ماتریکس ۱)
خب آقا سلام.
یه مدت مدیدی هست که پیدام نیست واقعیت مسئله اینکه نیازی به توضیح نیست دانش آموزان گرامی درگیر امتحانات غیر گرامی نهایی هستن! حالا امروز من امتحان زبانم رو دادم و خواستم خوابی که امشب دیدم رو در قالب یه داستان روایت بکنم، به شخصه یکی از پریشان ترین خواب های هست که دیدم پس کمربند هاتون رو ببندین!
باتوجه به بهم خوردن سیکل روز/شب من بخاطر شب بیداری و کم خوابی بعید نیست که همچین چیزی ببینم!
پست «شاید» پیش نیاز
آقا من قبلا (اولین پست ویرگولمه!) یه پستی نوشته بودم به اسم چاه عمل تقریبا میشه گفت که میشه فضای این داستان شبیه به اون هست اگر نخوندین اینم لینک
پیش زمینه
آرمور
قبل از هرچیزی یه پیش زمینه از بازی وارزون بهتون میدم برای درک بهتر شرایط
آرمور یا همون سپر ضد گلوله یکی از ابزار های حفاظتی بازی هست که توی جلیقه ضد گلوله شما قرار میگیره و کاربردش اینه که هنگام درگیری به چخ نرین! حالا روی این بحثی نداریم. شما به اندازه سه تا آرمور ظرفیت دارین و بیشتر از این جا نمیشه. حالا در ادامه در داستان وقتی که صحبت از آرمور میکنم میدونین که منظورم چیه.
پرک یا همون Perk
پرک ها تجهیزاتی هستن که به شما قابلیت های خاصی میدن از قابلیت پرش از ارتفاع نسبتا بلند بدون مردن تا برداشتن نارنجک و ریست کردن تایمر انفجار! (مثلا ۵ ثانیه تاخیر انفجار هست و ۱ ثانیه آخر این میرسه دستت ینی بعد ۱ ثانیه منفجر میشه ولی اگر فلان پرک رو داشته باشی (اسمش مهم نیست یادمم نیست!) این زمان ریست میشه و دوباره از اول شروع میشه)
دنت!
احتمالا همگی از این دسر های خیلی خوشمزه یه بار خوردیم. حالا توی داستان منظورم از دنت، قوطی دنت هست نه خود دسر!
داستان
راوی : ماجرا از یه ناکجا آباد شروع میشه دقیقا مثل فردی که الان خوابیده بود و بعد بیدار شدن خودش رو توی یه جنگل برهوت میبینه. گیج و منگ، خسته و خواب آلود. هنوز هم نمیتونم فرق بین خواب و بیداری رو تشخیص بدم.
عه اون مامانه؟ (میدود)
- + سلام مامان
- - سلام پسرم چخبر کجا بودی
- + آممم مگه من جایی بودم؟
- - ...
راوی : قسمت عجیب ماجرا اینجاست که بین دو واقعیت خواب گردی میکردم ولی نمیدونم صحبت با مادرم درست بود یا جنگل برهوت!
{صحنه تغییر میکند}
راوی : توی جنگل دارم راه میرم، جنگل که چه عرض کنم شبیه به جزیره آبشار چلچله بعد فاجعه ای که شهردار رقم زد و کل شهر رو غذا پر کرد هست! با این تفاوت که از غذا ساخته نشده ترکیبی از بافت شهری و جنگله!
هووم سه تا آرمور نیاز دارم که یکیش هست، صبر کن ببینم، اون آرمور چرا نارنجیه؟! یادم نمیاد همچین چیزی دیده باشم.
راوی : جلوتر میرم و نگاهش میکنم، برق میزنه، نارنجیه، یه علامت عجیبی هم روشه آشناست ولی اصولا نباید یه آرمور همچین علامتی داشته باشه.
خب من که میدونم این چی هست آرموره شاید همراهش یه سری آپشن بهم بده!
راوی : بعد از کار گذاشتن آرمور ... {به ناگهان صحنه عوض میشود}
همچنان راوی : یه تلفن دستمه، بازم توی جنگلم، شبیه به کاراگاه ها شدم.
بذار ببینم این تلفن دقیقا چی کار میکنه، هووم عجیبه از قبل میدونم که چیکار میکنه من که اصلا تا به حال این رو ندیدم فکر کنم اثر همون آرموره، یه نقشه که تمام انسان های حاضر در منطقه رو نشون میده، جمجمه یه انسان مرده که احتمالا دفن شده، نقطه سبز انسان زنده هست و نقطه قرمز هم تارگت قتله. ولی من که قاتل نیستم!
خیلی ترسناکه من دیگه نمیخوام باشم نمیدونم مامور چه کاریم نمیخوام هم بدونم فقط میخوام از این حالت خارج بشم نههههههههه
راوی : همچنان که در حال تقلا برای نجات پیدا کردن از این وضعیت اسفناک بودم (جزئیات ماموریت رو ذکر نمیکنم چون یادم نیست) یهو وارد یه محیط دوبعدی میشم. یه وضعیتی شبیه به بازی assasian killer هست باید از دست یه سری آدم خودم رو خلاص بکنم وگرنه مثل اینکه پایان خوشی ندارم!
همچنان راوی : به طور احمقانه ای خیلی زود تموم شد و وارد محیط سه بعدی میشم و اینبار به طور جدی با یه سری گنده گولاخی که ماسک گاز روی صورتشون هست مواجه میشم.
عجب اشتباهی کردم که این آرمور رو برداشتم، آهای شماها میشنوین؟ میتونیم خیلی مسالمت آمیز تمومش بکنیم. من دنبال درگیری نیستم. آهای حداقل بهم بگین اینجا چخبره
راوی : بدون توجه به صحبت های من آرمور مذکور ازم جدا میشه و توی یه محفظه زندانی میشم البته اینجا تنها نیستم تعدا قابل توجهی جسد هم هستن که هر لحظه بیشتر و بیشتر میشن و تاجایی که من زیرشون دفن میشم. درحالیکه تقلا برای نجات میکنم محفظه یه تکون جدی به خودش میشه و سپس همه جسد ها همراه با من به بیرون پرتاب میشیم. جالب اینجاست که هنوز من زندم اما داخل یه تپه ظرف دنت، ولی ...
اصولا باید درد داشته باشه ولی چرا احساس میکنم روی یه تپه پلاستیکم پس جسد ها چی شدن؟
واقعا کار سختیه تاحالا از تپه ظرف دنت خارج نشدم. عععععع اوووف (تنفس عمیق) هوای آزاد آخی..ش(*تعجب فراوان)
راوی : عجیبه توی گورستانی از ظروف دنت هستم با این تفاوت که اینا دسر نیستن، با رنگ قرمز همه نوشته شدن.
بذار ببینم چی نوشته:
نام : دیوید، سن : ۲۸، علت فوت : نامشخص
مسخرست یعنی چی چرا باید اسم یه نفر روش باشه اونم با علت مرگ، صبر کن پره! نه .. نه ... این امکان نداره کابوس ماتریکس حقیقت نداره اینا عصاره انسان نیستن!
راوی : تا چشم کار میکنه پر از ظرف عصاره انسان هست، خیلی ترسناکه ولی بعد برداشتن آرمو من مامور انتقال بودم. حالا مثل نقطه ای در میان اقیانوسی از ظروف سفید دنت با نوشته قرمز
حالا چرا من هنوز زندم؟
پی نوشت مهم ۱ :
از اونجایی که باید اول امتحان زبانم رو میدادم بعد میومدم پست مینوشتم برای همین یکم از جزئیات رو یادم نیست عکس آخری هم که گذاشتم بیشتر وایب و اتمسفر سنگین رو میرسونه
پی نوشت مهم ۲ :
از اونجایی که این داستان رو من نساختم و بر پایه خواب من هست یکم شاید شرح داستان ضعیف باشه بخاطر اینکه حداقل تصرف رو باید در داستان ایجاد بکنم و به قول گفتنی چیزی نیست که بتونم عوض بکنم :)
پی نوشت مهم ۳ و ۴
مرسی که خوندین :) و اینکه قسمت هفتم از سری پست های پراکنده نویسی هم تو راهه (شاید!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
هر چیزی هزینه ای داره حتی نفس کشیدن ولی یه موردی هست که شاید اینطوری نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
هفته ی سبز تاریک.
مطلبی دیگر از این انتشارات
[پراکنده جات007]: داستان برادری...