پیدا به ضمیرم او پنهان به ضمیرم او این است مقام او دریاب مقام من...
روزای اول ویرگول
یادمه اردیبهشت 1401 بود و منی که به شدت افسرده بودم و حوصله درس نداشتم(سال اول کنکورم) و خوب کم کم داشتم خوب میشدم با علافی و بازنگری در افکارم...
به پیشنهاد طاقچه که اون روزا داخلش با کاربرهاش حرف میزدم اومدم ویرگول تا ببینم چجوریاست!
اولش خوب یه محیط ناآشنا با پستای گاها سم( مثل اینکه انواع گرایشات جنسی که یکیش نگاه کردن به افراد در رابطه هست و این کاملا طبیعیه:/ ) و بدون سم...همینجور داشتم میگشتم که پست تاریخی آفتاب گردون که اون موقع اسمشون حدیث علاقه بند بود رو دیدم! برام جالب بود و فکر کردم که ایشون دانشجو هستند.اون موقع ایشون 5 تا دنبال کننده داشتند:) و من زیر ده تای اولی بودم که ایشون رو دنبال کردم.
بعدش همینجور گشتم کاربرای دیگه رو دیدم و دست انداز!!!! با اون همه دنبال کننده و مثلثی که اول کار منو یاد نمادهای ایلومیناتی انداخت و صادقانه بگم یه احساس آمیخته با ترس و غریبگی بهم دست داد.متنهاشون هم یه جوری بود ینی آخرش میخوندی میگفتی خوب که چی؟ولی گاها متنهای خیلی باحالی هم پیدا میکردم!
اولین دعوای ویرگولی من با یکی از کاربرا بود که به شدت ازش متنفر بودم!اسمشو نمیگم ولی خوب بعدا روابطمون بهتر شد و گفت و گوهای خوبی داشتیم.
بعد از اون روان نویس رو شناختم:).روان نویسی که طی این یکسال نبوده و حضور پررنگشو کاربرایی که تازه اومدن احساس نمیتونن کنن! و خوب جالب بود اون دنیای فکریش!یه ظرافت خاصی داشت که برام قابل تحسین بود و در مورد هرچیزی که مربوط به احساسات میشد از شعر و نثر گرفته تا فیلم میتونستم باهاش حرف بزنم البته در زمینه مسائل منطقی هم توانایی داشت اما احساساتش خیلی پررنگ بود!
آن روزهای ویرگول باعث علاقه من به نوشتن شد و واقعا تاثیر زیادی در پیدا کردن خودم داشت.شاید چیزی که الآن هستم رو نبودم اگه ویرگول نبود.پستهایی نوشتم که خودم هم گاها میرم میخونمشون.
همیشه سعی کردم به متن وفادار باشم تا به خواننده و لایک و دنبال کننده...سعی کردم متنهایی بنویسم که برای خودم اول جذابه و به نظرم موضوعات خوبی هستند جدا از اینکه ازش استقبال بشه یا نه.
کاربرای زیادی در ذهنم هستند که متاسفانه اسامیشون خیلی خوب یادم نیست.ولی یادمه
یه کاربری بود که شاهنامه میخوند و اصفهانی بود.
یه کاربر تپلی بود که خیلی در مورد فضای رسانه اطلاعات داشت.
یه کاربری بود که دهن منو صاف کرد با اون ادبیات زننده اش!:/( اسم اینو یادمه!)
گروه ویرگولی ها رو تجربه کردم و داخلش کلی بحث کردم که هیچ کدوم هم نتیجه نداشت و همه افراد در آخر بر عقیده خود میماندند:/...حاصل آن گروه پیدا کردن دوستان جدید و همینطور بلاک شدن توسط بعضی از کاربران به دلیل داشتن افکار افراطی داعشی:)...
همین طور باعث شد شدیدا از بعضیها به شخصه متنفر شم!!! در حدی که اسم پستشون میاد روی صفحه ویرگول بدنم مور مور میشه...
در این میان بودند کسانی که در ذهن من طلوع کردند و سپس غروب...
کسانی بودند که هستند هنوز...
کسانی هستند که به تازگی در ذهنم طلوع کرده اند و دلم میخواهد سالهای سال در ذهنم پرفروغ بمانند!
اما قدیمی ترین کاربری که میشناسم آفتاب گردون هست و جدیدترین کاربری که خیلی هم براش احترام قائلم فائیر:)...
مطلبی دیگر از این انتشارات
جسته گریخته احوال
مطلبی دیگر از این انتشارات
پراکنده نویسی، از گربه کلاغ تا ماکیاتوی بارونی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاشق شدم رفت!