« این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمرم را حرام دیدارش کردم؟ »
سبز ماندم ؛ اگر چه زرد شدم . . .
گفت حس الانتو توصیف کن
بهش گفتم انگار زانوم روی فرش ساییده شده.
کف دستم روی آسفالت کشیده شده
انگار چون شلوار بلند نپوشیدم، موقع سُر خوردن از قلعه بادی، پاهام زخم شده
مثل وقتایی که میرفتیم پارک و به زور میخواستم از بارفیکس آویزون شم و بعدش دستام پینه میزد.
شایدم مثل بریده شدن پوست با کاغذ.
اره. عمیق نیستن، اما کلافم میکنن.
واقعا حس میکنم باید از آدم های زندگیم برای وجودم معذرت خواهی کنم، من آدمی بسیار منزوی، دم دمی مزاج، مودی و بد خلقم، دائم درحال غر زدنم و از وضعیتم راضی نیستم، بعضی وقتا حس میکنم دچار افسردگی بدی شدم که نه تنها به خودم بلکه به عزیزان اطرافم هم داره صدمه میزنه، من درحال تلاش برای بهتر شدنم اما فکر میکنم خیلی توش موفق نیستم .
فایده ای ندارد، باید زندگی کنیم، دایی وانیا! باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملال انگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم.من و تو دایی، ما، دایی عزیزم، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود. خوب و زیبا خواهد بود. آنوقت شادمانی میکنیم و به رنجهای گذشته با رقت نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و آرامش پیدا میکنیم.دایی، من ایمان دارم، ایمان ملتهب و گرم.صبر داشته باش. راحت میشویم آرامش پیدا میکنیم.- آنتوان چخوف
- شاید پست موقت
- خود ژاپنیا اگه قیمه و قورمه سبزی داشتن لب به سوشی نمیزدن بعد یه سری اینجا خوردن سوشی رو کلاس میدونن
- از وقتی درس ندارم نه سریال حال میده، نه گشتن تو اینستا، نه خواب های وقت و بی وقت، انگار همه اینا وقتی نباید انجام میدادم حال میداد
- اگه منو بکارن، گیاهی درمیاد با ریشه ی غم و درد، برگای بی خوابی و دلتنگی و اضطراب، ساقه ی بلاتکلیفی و سردرگمی و میوه های امید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بارش پراکنده جات(۱)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مثل رادیکال دو
مطلبی دیگر از این انتشارات
[پراکنده جات007]: داستان برادری...