"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
پراکنده نویسی، از گربه کلاغ تا ماکیاتوی بارونی.
اون گربههه رو ببین وسط خیابون چقدر با ناز و افاده راه میره. مطمئنی گربست؟ ای کاش عینکام رو گم نکرده بودم. نه ببین، گربه نیست؛ کلاغه. پرواز کرد و رفت. ای کاش منم یه کلاغ بودم؛ پرواز میکردم و میرفتم.
اشکالی نداره عزیزم یکم دیگه برمیگردی و به این روزا میخندی. ولی این روزا، این چیزا، هیچوقت خنده دار نمیشن. میدونی. زخمش میمونه. خب؛ بازم اشکالی نداره. یه روزی به خودت افتخار میکنی. بعید میدونم؛ کی به زخمهاش افتخار میکنه. واقع بین باشیم تهش بتونم بگم؛ یادته؟ تموم شدنا!. خب، حالا که میبینم همینم خودش دنیاییه؛ ارزشش رو داره.
فکر نمیکنی وقتشه که یه چیزایی رو عوض کنیم؟ نمیدونم، مثلا یه طور دیگه بشیم؛ یه مدل دیگه. بیا بزنیم زیر همه چیز اصلا؛ الان واقعا وقتشه. میشه لطفا بذاری تنها کسی که بهم آسیب میزنه دنیای اطرافم باشه؟
میدونی چی باعث میشه حتی بیشتر هم ناراحت بشم؟ توروخدا دیگه تمومش کن؛ حوصله ناراحت بودن ندارم. دیگه بهم مزه نمیده. مثل چایایه که سرد شده؛ زیاد از حد شیرین و سرد. نمیدونم؛ حق نداری بازم ناراحت باشی؟ حق چرا. اجازه؟ نه.
اگه بفهمم کی بوده و گیرش بیارم انقدر سرش رو توی دیوار میکوبم که چشماش رو از دست بده. تو هیچوقت اینکار رو نمیکنی؛ ته تهش بزنی زیر خنده. میدونم؛ بذار بهش فکر کنم. این چیه؟ آدرنالین؟ تستوسترون؟ هرچی که هست حجمش زیاد میشه و جالبه.
کونان رو خیلی دوست دارم. جوری که حد و مرز داره ولی اصلا خجالتی نیست رو. توی رویاهام، دوست دارم باهاش بخونم. راجع به چی؟ نمیدونم. آهنگی که راجع به آخرین نگاه نوشتم؟ عمرا قبولش کنه. آخ.
ای کاش میتونستم یه کتاب بنویسم. یه داستان. ای کاش یه داستان برای گفتن داشتم، داستانی که حوصله آدمها رو سر نبره، زیاد از حد تخیلی نباشه و یه حرفی برای زدن داشته باشه؛ شاید هر وقت داستان زندگیم به چیزی که گفتم نزدیک شد تلاشم رو بکنم.
ای کاش یه پیرهن هاوایی قرمز و یه تاپ خوشگل مشکی با یه شلوار مام فیت قد 90 داشتم.
بیا ادامه بدیم. به امید چی؟ شاید بتونیم یه روز بارونی بریم یه کافه خلوت، یه ماکیاتو کاراملی (که اینجا گیر بدبختت نمیاد) سفارش بدی و در حال خوندن زبان موردعلاقت از روی جزوهای که برای اولین بار تمیز و مرتبه به این روزا فکر کنی و باور نکنی که جزوی از لایف لاینت بودن. (life line)
나만 빼고 다 행복한 것만 같아 (به نظر میرسه که به جز من همه خوشحالن)
우는 것보다 웃을 때가 더 아파 (خندیدن بیشتر از گریه کردن درد داره)
맨날 참아보려 해도 버텨보려 해도 (با وجود اینکه هر روز تلاش میکنم که از پسش بربیام و چیزی بروز ندم)
그게 잘 안돼 지금 내겐 네 손이 필요해 (ولی جواب نمیده؛ من الان به دستهای تو نیاز دارم)
그럴 땐 눈물이 날 땐 (وقتی که قطره اشک از چشمم پایین میافته)
내 손을 꽉 잡아 도망갈까 (دستم رو بگیر و بیا باهم فرار کنیم)
دوستان؛ من یه مشکل جدی دارم. اینکه شبها خیلی خیلی بد و سخت خوابم میبره. حدود یک و نیم تا سه ساعت طول میکشه و ممکنه هم که یهو وسطش بیدار بشم. از اونطورف هم کافیه یکم کم بخوابم. نه ظهر خوابم میبره و نه میتونم روی چیزی تمرکز کنم. چیکار کنم؟ T-T
مطلبی دیگر از این انتشارات
فقط پراکندهنویسی محض۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
تا حالا شده تو چشات رخت بشورن ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ستوهیدگی