النا هستم ملقب به الی، نویسنده نوجوانی که افکارش را به پست تبدیل میکند
پراکنده نویسی.1
خب سلام چطورین؟
من تو اکانت قبلیم پست های بیشتری داشتم هعی...
داشتن اتاق شریکی خیلی سخته مثلا اواخر خرداد که امتحاناتم تموم شده بود و میخواستم یه استراحتی بخودم بدم خواهرم هنوز یکی دوتا از امتحاناش مونده بود و از اتاق به کل محروم شدم حتی شب ها هم بیدار می موند و درس میخوند منم هدفون میزاشتم تو گوشم که خوابم ببره جالب ترش اینه که قبلش که منم امتحان داشتم و درس میخوندم هر دوتامون تو اتاق درس میخوندیم و الناز خانم ماهم که عادت داره با صدای بلند درس بخونه اصن من حواسم کاملا پرت میشد تازه تو کل سال تحصیلی بساط مون همین بود اون دهم بود تاثیر معدل هم که اومده هر روز ۸ساعت درس میخوند منم هفتم بودم درس هام اونقدر سخت نبودن که زیاد بخونم ولی به اتاقم احتیاج داشتم و...
تولدم نزدیکه و دارم بزرگ میشم و آدم جدیدی میشم شنیدم ۱۴سالگی یه سنیه که آدم بطور باورنکردنی ای بزرگ میشه بله منم دارم بزرگ میشم....باورم نمیشه که داره ۱۴سالم میشه و میرم هشتم... دلم برای دوره دبستان تنگ شده و نشده ..شده چون درس ها آسون تر بودن و ششم که بودم دوتا دوست خیلی خوب داشتم بطور کلی ششم بهترین سال از دبستانم بود و فک کنم از کل دوازده سال تحصیلیم میشه و تنگ نشده چون دوسالش کرونا بود هعی... جالب ترش اینه که تولدم ۱شهریور یعنی روز پزشک هستش و این یعنی خدا منو آفریده که دکتر شم😊😊
به خواهرم یه کم حسودیم میشه چون از دبستان کلی دوست خوب داشت که الانم هستن دوستاش(گویا یکی شون که فقط کلاس ششم همکلاسی خواهرم بود و از تهران اومده بود بخاطر بیماری پدربزرگش که بعدا پدربزرگش خوب شد و برگشتن تهران قبلا با یکی از دوستهاش تو ویرگول شریکی اکانت داشتن اسم دوستش سخت بود یادم نیست اما اسم خودش ایلدا بود فامیلیش هم صرافیان بود فک کنم بشناسید)با لی لی هم تو پست قبلی آشنا شدید این خواهر من انقدر دوست داره که حتی تعدادشون از دستم در رفته خیلی هاشون رو هم اصلا نمی شناسم اما تو مدرسه ما حتی مدیر مون هم بین من و دانش آموز های دیگه تبعیض قائل میشه هی...
احساس امید میکنم امید به اینکه تو مدرسه مون همچی درست شه چون آدم آرومتری شدم.. و بقول کیانا آدم ها فراموشکارن
فک کنم خواهرم عاشق شده ...
یبار با چند تا از دوستهاش بود یکی شون ماشین شونو از باباش گرفته بود داشتن با ماشین میگشتن ماشین رو پارک کردن رفتن تو پاساژ پرند مال وقتی برگشتن ماشین روشن نمی شد سه تا پسر اونا رو دیدن رشته ی یکی شون درمورد ماشین بود(یادم نیست دقیقا چیِ ماشین) یه کم سر در می آورد کمک کرد ماشین راه بره شماره هم داد که اگه لازم شون شد بهش زنگ بزنن خواهرم اسمش رو اسی تعمیرکار نوشته بود تو گوشیش امروز خواهرم رفت بیرون گوشیش جاموند یهو اتفاقی دیدم که نگو داشته عکس پروفایل روبیکای اسی تعمیرکار رو می دیده(!)پسر خوشتیپی هم هست امسال میره دوازدهم و کنکوری ۴۰۴هستش آهان راستی گفتم کنکور خواهرم هم کنکوری ۴۰۵هستش درصورتی که منم تیزهوشانی ۴۰۵ام وای سال تحصیلی ۴۰۴_۴۰۵ میشه قیامت درس خوندن ما دوتا یعنی من برا تیزهوشان میخونم خواهر گرامی هم برای کنکور چطور تو یه اتاق درس بخونیم و حواس مون پرت نشه؟خواهشا راهکار بدین
و الان یاد یچیز دیگه هم افتادم باید امسال معدلم بالای ۱۹بشه که بتونم تو آزمون تیزهوشان شرکت کنم و باز باید با این الناز لجباز که اگه بلند درس نخونه نون شبش قطع میشه هم سر و کله بزنم الناز بلند بلند معادله حل کنه منم اصلا نفهمم چی به چیه البته اون هدفون اینجا هم بدرد میخوره اما خب هدفون اونقد قوی نیست که نزاره داد های اونو بشنوم
هعی تو این پست قرار بود به دو نیمه ی لیوان نگاه کنم پس اینم میگم خواهر من فقط خصلت بد نداره خصلت خوب هم داره مثلا وقتی میخوایم بریم مدرسه اون دوتا تخم مرغ میندازه تو ماهیتابه و نیمرو درست میکنه و من فقط تو شکم میریزم ظرف هارو هم حتی اون میشوره یا مثلا وقتی یه درس رو ضعیفم اون باهام کار می کنه و تو اون درس کمی بهتر میشم مخصوصا ریاضی رو اون خیلی کار کرد باهام چون دبیر مون هم خوب درس نمی داد
قصه ی ما به سر رسید و ممنون از شمایی که خوندید:))))))
پ.ن:اینجا اگه کسی تو تیزهوشان درس میخونه بگه که دقیقا چطور مدرسه ایه
مطلبی دیگر از این انتشارات
ترکیب مورد علاقه(۵)
مطلبی دیگر از این انتشارات
عاشق شدم رفت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
پُستَک 1 | مثلثات ، بُردار و VusJS