آیا واقعا «نگرش یعنی همه چیز»؟

این نوشته در آری‌گویی به چالش کتاب‌خوانی ۹۸ نوشته شده که ویرگولی عزیز مهرداد روستا راه انداخته. اولین کتابی که انتخاب کردم از این چالش بخونم، کتابی بود که صبح تا شب یک روزه تمامش کنم. البته با توجه به حجم و محتوای کتابی که در ادامه معرفی می‌کنم، یک ساعت بیشتر زمان نبرد!

کتاب نگرش یعنی همه چیز اثر جف کلر، حدودا ۱۷۰ صفحه است و نسخه‌ای که دست منه چاپ چهاردم این کتابه. این کتاب رو یکی از دوستانم معرفی کرد بهم و لطف کرد قرض داد تا بخونمش.

در نهایت با اینکه از کتاب‌های روانشناسی مثبت و این دست موضوعات خسته شده بودم، گفتم یک نگاهی به این کتاب - که در مدح و ستایشش خیلی شنیدم- بیندازم.

کتاب نگرش یعنی همه چیز - جف کلر - انتشارات درسا
کتاب نگرش یعنی همه چیز - جف کلر - انتشارات درسا

خب، اول از همه باید بگم که این کتاب هیچ تغییری در من به وجود نیاورد. احتمالا اولین نفری باشم که از این کتاب خوشش نیامده! دوم اینکه همان حرف‌های تکراری روانشناسی مثبت‌نگری را میزد و هیچ حرف جدیدی نداشت. معمولا از این سنخ کتاب‌ها، یکی را که بخوانید انگار همه‌شان را خوانده‌اید. کتاب راز، قانون جذب و امثال اینها هرکدام یک دسته‌بندی از همان راه‌حل‌های همیشگی و دم دستی می‌دهند و به زعم خودشان انگار حرف جدیدی زده‌اند. در واقع راه‌حل ‌های پرورده‌ای نمی‌دهند.

محوریت تمام این کتاب‌ها هم همان مصرع معروف «هرچیز که در جستن آنی، آنی» هست. یا حتی همان سخن معروف که برخی به حضرت علی (ع)، برخی به زرتشت و برخی به هر بزرگ دیگری نسبت می‌دهند:

مراقب افکارت باش که گفتارت می‌شود، مراقب گفتارت باش که رفتارت می‌شود، مراقب رفتارت باش که عادتت می‌شود، مراقب عادتت باش که شخصیتت می‌شود، مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود.

چنین کتاب‌هایی برای افرادی که دنبال راه‌حل‌های سطحی هستند و ریشه‌یابی چندان اهمیتی برایشان ندارد، خیلی کتاب‌های خوبی هستند. عین قرص که می‌اندازی بالا، این‌ها را هم می‌خوانی و با خود می‌گویی ایول، از فردا قرار است تمام آرزوهایم برآورده شود.

اما به درد من نخورد. اینکه با ذکر داستان مصائب یک نفر و اینکه آن یک نفر با به کار بردن این راه‌حل‌ها توانست بر مشکلاتش فائق بیاید (استراتژی متداول این قبیل کتاب‌ها) به هیچ درد من نمی‌خورد!

اما برای اینکه کمی هم در این مورد اطلاعاتمان را ببریم بالا، چگونه خوشبخت باشیم را جستجو کردم و بخشی از یکی از مقالاتی را که آورد ترجمه کردم:

محققی به نام Sonja Lyubomirsky سال‌ها روی این موضوع کار کرده که چه عواملی افراد را شاد و خوشحال می‌کند و حس خوشبختی می‌دهد. بعد از سال‌ها تحقیق به چنین نتیجه‌ای رسیده:

  • ۵۰ درصد خوشبختی، امری بیولوژیک است. به نظر می‌رسد هر یک از ما یک نقطه تنظیم شده‌ای از خوشبختی در بدنمان داریم که تقریبا ۵۰ درصد از سطح رضایت ما را تشکیل می‌دهد. از آنجا که این نقطه تنظیم شده امری ژنتیکی است، تغییر دادنش دشوار به نظر می‌رسد.
  • ۱۰ درصد دیگر خوشبختی‌، وابسته به عوامل خارجی است. عوامل خارجی مثل سن، نژاد، ملیت، جنسیت، وضعیت تاهل، وضعیت شغلی، امنیت شغلی و درآمد. وضعیت مالی شما هم بخشی از این ۱۰ درصد است - اما تنها بخشی از آن است و این بدین معنی است که تنها بخش کوچکی از حس خوشبختی شما را تشکیل می‌دهد.
  • ۴۰ درصد باقی‌مانده از احساس خوشبختی، برآمده از فعالیت‌های ارادی و عامدانه است، یعنی همان چیزهایی که انتخاب می‌کنید انجام دهید. بخش بزرگی از رضایت شما از زندگی براساس فعالیت‌ها و نگرش شماست. شما می‌توانید سطح سلامت خود را از طریق ورزش، قدردانی و کارهای هدفمند افزایش بدهید.

خب، به نظر می‌رسد از آنجایی که ۶۰ درصد میزان خوشبختی شما از کنترل شما خارج است، منطقی باشد که تمرکزتان را روی ۴۰ درصد باقیمانده بگذارید تا با کنترل امور وضعیت را بهبود ببخشید. (ولی فراموش نکنید که عوامل بیولوژیکی هم موثرند. وقتی فردی به دلیل بهم‌ریختگی هورمون‌ها یا هر عامل دیگری دچار افسردگی می‌شود، دادن کتاب نگرش یعنی همه چیز به این فرد، ممکن است حتی حالش را هم بدتر کند. یکی از بدی‌های اینجور کتاب‌ها این است که برای همه یکجور نسخه می‌پیچیند.)

خب حالا فعالیت‌های ارادی‌مان را چگونه کنترل کنیم؟

روانشناسی به نام Mihaly Csikszentmihalyi به مدت ۵۰ سال در مورد خوشبختی و خلاقیت انسان مطالعه کرده است. تحقیقات او با تمرکز بر واژه‌ی «جریان» انجام گرفته که جایگزینی برای اصطلاح «تجربه مطلوب» است. در توضیح واژه جریان می‌گوید:

همه ما زمان‌هایی را تجربه کرده‌ایم که به جای اینکه در حال دست و پنجه نرم کردن با نیروهای ناشناخته باشیم، در کنترل فعالیت‌هایمان بوده‌ایم و سرنوشتمان را خودمان رقم زده‌ایم. در موارد نادری که این اتفاق می‌افتد، ما حس هیجان و حس عمیق لذت را تجربه می‌کنیم.

اوج تجربه‌های ما طی لحظاتی که غیرفعال بوده‌ایم به دست نیامده‌اند. مطمئنا از خواندن یک کتاب یا تماشای سریال مورد علاقه‌مان لذت برده‌ایم اما این‌ها بهترین لحظات زندگی ما نبوده‌اند. در عوض بهترین لحظات زندگی معمولا زمانی رخ داده‌اند که بدن یا ذهن فرد در تلاش بوده تا کاری دشوار یا ارزشمند را انجام دهد و با محدودیت‌های خودش مواجه شده است.
افراد هنگامی که محیط اطرافشان را فراموش می‌کنند تا بیشترین تلاششان را برای چالش یا کار موردعلاقه‌شان بگذارند، بیشتر احساس خوشبختی می‌کنند. در واقع هنگامی که در تلاشید بهترین تلاش خودتان را نشان دهید، خوشبختی همانجا رخ می‌دهد.
برای برخی افراد «جریان» از طریق فعالیت‌های فیزیکی رخ می‌دهد، مثلا زمانی که کوهنوردی یا قایقرانی می‌کنند. برای برخی دیگر فعالیت‌های روزمره مثل تمیز کردن آشپزخانه ایجاد جریان می‌کند. یک سری دیگر با برنامه‌نویسی کردن جریان را ایجاد می‌کنند و یک سری دیگر هم مثل من هنگام نوشتن خوشبختی را تجربه می‌کنند.

این آقای روانشناس در تحقیق درباره تجربه مطلوب افراد از زندگی، با بررسی جمعیت‌های گوناگونی از سراسر جهان، به این نتیجه رسیده که برای فرد این امکان وجود دارد که کیفیت زندگی روزمره‌اش را در دست بگیرد و از فعالیت‌های پیش‌افتاده و روزمره‌اش هم لذت ببرد. در ادامه با برررسی بهترین لحظات زندگی اعلام کرده این لحظات حداقل یکی از ویژگی‌های زیر را دارا هستند:

  • یک فعالیت چالش برانگیز که نیازمند مهارت باشد. جریان خوشبختی در مرز بین ملال و اضطراب رخ می‌دهد، هنگامی که چالش با توانمندی فرد در تعادل است. در واقع تعادلی بین توانایی‌هایتان و وظایفی که برعهده‌تان است پیدا کنید. اگر وظایف بیش از حد توانایی شما باشد، مضطرب می‌شوید، اگر خیلی راحت باشد و شما در آن خیلی خوب باشید بعد مدتی دچار ملال و خستگی می‌شوید.
  • ادغام فعالیت و آگاهی. از آنجایی که وظایف چالش برانگیز مستلزم تمرکز و توجه کامل است، افراد به حدی درگیر می‌شوند که انگار بعد از مدتی فعالیت‌ها را به طور اتوماتیک و خودبه‌خودی انجام می‌دهند.
  • اهداف واضح و بازخورد. اکثریت قریب به اتفاق تجربه‌های شاد ما زمانی رخ می‌دهند که در حال انجام فعالیت هدفمند و در چارچوب قوانین باشیم، مثل بازی شطرنج، برنامه‌نویسی و ... .
  • تمرکز بر وظیفه‌ای که در دست داریم. برای رسیدن به تجربه مطلوب نباید حواستان پرت شود. باید در آنچه انجام می‌دهید ذوب شوید! هنگامی که تمرکز کنید، دستورات به خودآگاه شما می‌رسند، ترس و اضطراب کمرنگ می‌شوند و شما به طور کامل در «حال» حضور پیدا می‌کنید.
  • حس کنترل داشتن. برای تجربه حس مطلوب شما نباید نگران این باشید که ممکن است کنترلتان را از دست بدهید. بلکه باید باور داشته باشید که می‌توانید بر هر آنچه انجام می‌دهید تاثیر داشته باشید.
  • از دست دادن هوشیاری. طی تجربه لحظات خوشبختی، شما فراموش می‌کنید چه کسی هستید. بخشی از محیط اطرافتان می‌شوید. دیگر از خودتان به عنوان یک فرد آگاهی ندارید.
  • تحول زمان. هنگامی که در جریان خوشبختی هستید گذر زمان تغییر می‌یابد. گاهی کندتر و گاهی تندتر می‌گذرد. این خلاصی از زمان به شدت هیجان ما می‌افزاید.

به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...

خب، همونطور که دیدیم، طبق این مقاله، عوامل گوناگونی روی حس خوشبختی و در مرحله بعد روی تغییر نگرش و به دست گرفتن کنترل امور نقش دارند. (عواملی بیش از نوشتن آرزوها و نصب کردنشان بالای تخت)

نقد کوچکی هم در مورد کتاب مذکور توی اکانت گودریدزم نوشتم که بد نیست اگر شما هم کتاب را خوانده‌اید، در آنجا نظرتان را بنویسید. خوشحال میشم نظرتون رو در مورد این مدل کتاب‌ها بگید و تو ادامه‌ی چالش ما رو همراهی کنید.

اگر این مطلب رو دوست داشتید و براتون مفید بود، می‌تونید از طریق صفحه‌ام در حامی باش وبلاگم‌رو حمایت مالی کنید.