ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
تکنیک سادهای برای همهکاره و هیچکاره نبودن!
در فرهنگی که داستانها و افسانههایش، از به دنبال جاودانگی بودن و نامحدود بودن حرف میزند، دانستن آنکه ما نمیتوانیم هرکاری را انجام دهیم به نظر ناامیدکننده میرسد.
خب، با توجه به اینکه اساسا نمیتوانیم تمام کارهایی را که میخواهیم، انجام دهیم، لازم است بدانیم که باید چه کارهایی انجام داده و روی چه کارهایی تمرکز کنیم.
گرچه همه میخواهیم همچون خدایان رفتار کنیم، ولی شاید با پذیرش واقعیت بتوانیم عملکرد بهتری داشته باشیم - پذیرش محدودیتهایی که داریم، پذیرش اینکه نمیتوانیم همه کاری انجام دهیم، و در نهایت پذیرش اینکه ناچارا باید تصمیم بگیریم به چه کاری بپردازیم.
گرچه کمی سخت به نظر میرسد ولی بعضی مفاهیم و تکنیکها میتوانند به ما کمک کنند که تصمیم بگیریم چه وقت و به چه کاری بله و چه وقت نه بگوییم.
قانون دو سوم
در دنیای کسبوکار، قانون دو سومْ معیارهایی برای آنچه یک محصول یا سازمانی را تعریف میکند، ارائه میدهد. این قانون سه عنصر اصلی را تعیین میکند که در موفقیت یک کسبوکار نقش مهمی دارند:
کیفیت
سرعت
قیمت
شما باید هر سه فاکتور را در نظر داشته باشید، اما فقط میتوانید دو تای آنها را انتخاب کنید. برای مثال، رستورانی میخواهد هم کیفیت داشته باشد و هم سریع باشد. به همین خاطر کمی گرانتر خواهد بود. کسبوکاری میخواهد قیمتش را پایین نگه دارد، اما همچنان تمایل دارد کیفیتش حفظ شود. نتیجه؟ سرعتش کاهش مییابد. شما چیزی را میخواهید که هم ارزان باشد و هم سریع آماده شود؟ قطعا کیفیت آن تحت تاثیر قرار میگیرد.
وقتی به چیزی بله میگویید، هم زمان به چیز دیگری نه میگویید. به همین سادگی غیرممکن است که هر سه عامل به یک اندازه خوب عمل کنند. اگر تلاش میکنید همه چیز باشید، همه کاری کنید، و یا هر سه عامل را با هم انتخاب کنید، در واقع در همه آنها شکست میخورید.
قانون شعبدهبازی
بیایید تلاش برای انجام تمام کارها به صورت همزمان را با یک مثال فیزیکی قابل لمسش کنیم: شعبده بازی
بدن انسان تواناییهای محدودی دارد، فضای محدودی را به خود اختصاص میدهد، و اندامهای محدود و مشخصی دارد. یک شعبدهباز را در نظر بگیرید که میخواهد چند توپ را همزمان به هوا انداخته و بگیرد. او فقط دو دست دارد. لازمهی چنین حرکتی آن است که فرد از اندامهای محدود خود استفاده کرده تا چندین عامل را همزمان کنترل کند. در حالی که چندین توپ در هوا معلقاند، فقط تعداد مشخصی از آنها میتوانند در لحظه در دست شعبدهباز قرار گیرند - و تمرکز شعبدهباز روی آنها باشد.
زندگی را میتوان با این نوع از شعبدهبازی مقایسه کرد. ما معتقدیم که با آموختنِ پرتابِ تعدادِ بهظاهر بینهایتی از اشیا، توانایی و ظرفیتمان را نامحدود کردهایم. اما حقیقت این است که ما فقط میتوانیم روی تعداد محدودی از اشیا در لحظه تمرکز کنیم. ما شعبدهباز را تحسین میکنیم اما در فهم این نکته ناتوانیم که زمانیکه اشیا در هوا معلقاند، فقط میتوانیم آن چیزی را نگه داریم که محدودیت اندامهایمان قادر به نگهداریش است.
گرچه به دنبال پرتاب اشیای بیشتر و بیشتری به هوا هستیم، اما در نهایت میبینیم هیچ چیز در دست نداریم. ممکن است آنچه میخواهیم بیشتر و بیشتر داشته باشیم یک شی باشد، یا یک رابطه، یا تنها یک تعهد کوتاهمدت. شاید اشیا تحت کنترل شما باشند، اما هرگز نمیتوانید روی تمامی آنها تمرکز کنید.
مثال خوب دیگری که میشود زد، باغبانی است. اگر در حال پرورش گیاهی از طریق کاشت بذر آن هستید، رویکرد محتاطانه - که شانس فرایند جوانه زدن از دانه را افزایش میدهد - این است که چندین دانه را با هم بکارید، نه صرفا یک دانه. هنگامی که آنها را کاشتید شانس اینکه حداقل دو تا از دانهها جوانه بزنند بیشتر است.
مشکلی که در محدودیتهای فیزیکی یک گیاه با آن روبرو هستیم، این است که اگر سعی کنید چندین دانه را در کنار هم و در نزدیکی یکدیگر بکارید و پرورش دهید، هیچ یک از آنها پتانسیلش را بالقوه نخواهد کرد. به جای یک گیاه سالم، شما دو گیاه خواهید داشت که هم مواد مغذی کمتری دارند و هم رشد خوبی نخواهند کرد.
درست همان زمان که تلاش میکنید همه چیز داشته باشید، میفهمید در واقع هیچ چیز ندارید.
اگر میخواهید گیاهتان رشد کند، لازم است بیخیال بقیهی دانهها شوید. شما باید اولویتهایتان را انتخاب کنید.
استانداردی برای زندگی
به منظور شناسایی اولویتها، شاید بهتر باشد ابتدا بفهمید چه عاملی اولویتهای شما را تعیین میکند - استانداردی که به شما میگوید چگونه چیزی یا کاری را انتخاب کنید.
این استانداردها و ایدهآلها در طول زمان تغییر میکنند. مثلا ممکن است در جوانی به دنبال چیزهایی باشیم که در میانسالی بابت آنها افسوس بخوریم. اما ایدهی رایجی که میگوید شما تنها یک بار میتوانید زندگی کنید، باعث میشود به این فکر میکنید که موقع مرگ چگونه از شما یاد خواهد شد.
نکتهای که من فهمیدم این بود که نامگذاری روی استانداردی که هویت شما قرار است طبق آن شکل بگیرد، بلافاصله برخی چیزها را بیاهمیت میکند. مثلا اگر استاندارد شما سلامتی، عشق، و روابط جدی باشد، مجموعهی مشخصی از اولویتها برایتان تعریف میشود و خیلی از کارها به کنار رانده میشوند. اگر استانداردی برای خودتان تعریف نکنید، با هرآنچه بیشتر در دسترستان است تعریف خواهید شد.
جهان کسبوکار با استفاده از قانون دو سوم، سه استاندارد مفید را تعریف کرده است: سرعت - کیفیت - قیمت. یک کسب و کار با توجه به این استانداردها باید تصمیم بگیرد اولویتش چه باشد. استانداردها هویت کسبوکارها را مشخص میکنند.
خب، کسبوکارها که استاندارد خودشان را تعریف کردهاند، پس تکلیف زندگی شخصی ما چه میشود؟ قرار است با این زمان و انرژی محدود چه استانداردهایی را در اولویت قرار دهیم؟
این سوال خیلی سوال مهمی است، زیرا موقعیتهایی که قرار است به آن بله یا نه بگویید را تعیین میکند.
چه زمانی بله بگوییم؟
در خصوص زندگی، قانون دو سوم در واقع مشغولیت داشتن و مشغول بودن است. (Being Busy)
درست همان نکاتی که در خصوص کسبوکار، باغبانی و شعبدهبازی صدق میکند، در مورد زمانبندی برنامهها و اولویتهای ما هم صدق میکند. فرهنگ ما به دنبال بازدهی مداوم و ثابت است - ما کارگری کارآمد و فردی که از مشغولیتهایش حرف میزند و به ظاهر خیلی درگیر است را تحسین میکنیم. برنامه عجولانه و پرهرجومرج در جامعه ما باشکوه است، گرچه ممکن است خیلی هم پوچ باشد. چه در زندگی و چه در کسبوکار وقتی تلاش میکنیم چندین کار را انجام دهیم، در واقع هیچ یک از آنها را انجام نمیدهیم.
مشغول بودن و درگیری داشتن شاید به این معنی باشد که هیچ اولویتی در کار نیست!
وقتی شما عضوی از ۱۸ سازمان هستید، و در دو جا همزمان کار میکنید، و در یک خیریه داوطلبانه فعالید، و در تلاشید که هفتهای یک کتاب بخوانید و همیشه آمادهاید تا به دوستانتان در پروژههایشان کمک کنید - تازه وظایف پدر یا مادر یا همسر بودن را هم به آن اضافه کنید... با چنین شرایطی قادر نخواهید بود هر کدام از این مسئولیتها را به طور تمام و کمال انجام دهید.
میدانم که بعضی افراد حتی بیشتر از اینها مسئولیت به عهده دارند. ولی باز هم در آن حالت، شخص اولویتهای گوناگونی دارد، در حالیکه همچنان زمان و انرژی محدودی در اختیارش است.
بنابراین پرسش اصلی این نیست که :چگونه قرار است تمام این کارها را انجام دهیم؟
بلکه سوال این است: کدام یک از این کارها را باید انجام دهیم؟
وقتی ما در تلاشیم همه جا باشیم، در واقع هیچ کجا نیستیم. وقتی میخواهیم همه چیز را حفظ کنیم، در نهایت هیچ چیز را حفظ نمیکنیم.
قرار نیست بگوییم شما نباید سرگرمیهایی داشته باشید که به استراحت، لذت، رشد و تجربهتان کمک میکنند؛ اما مسئلهای که ضرورت دارد این است که اولویتهای ذهنیمان را نامگذاری کنیم و از آنها راضی باشیم - و هرآنچه برخلاف اولویتهایمان عمل میکند را رها کنیم.
دوست دارید کدام توپها را در دستانتان نگه دارید؟ دوست دارید کدام گیاه را بکارید و رشد دهید؟ با توجه به اینکه زمان، انرژی و منابع شما محدود است، در واقعیت روی چه چیزی میتوانید سرمایهگذاری کنید؟ اگر قرار باشد تنها در سه چیز عالی باشید که بازتابی از استانداردهای شماست، آن سه چیز چه خواهند بود؟
به آنها بله بگویید.
و این یعنی قرار است به هر چیزی جز آنها، نه بگویید. به همین سادگی.
به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...
این نوشته تلخیص و ترجمه آزادی بود از مطلب تکنیک سادهای برای اینکه بدانیم به چه چیزهایی نه بگوییم. آیا شما هم تلاش کردهاید با یک دست دو هندوانه بردارید؟ راهکارتان برای تعیین اولویتها چه بوده؟
اگر این مطلب برای شما مفید بود میتوانید از طریق صفحهام در حامی باش، وبلاگم را حمایت مالی کنید. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا واقعا «نگرش یعنی همه چیز»؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
فرایند تصمیمگیری مهمتر است یا خروجی نهایی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو زندگی مثل شیریم؛ ولی تو عمل عین ماست میمونیم!