اعتراف میکنم: من یک فراری‌ام.

بنده اعتراف میکنم یکی از فراری‌های جامعه هستم. راحت‌ترین راهی که به نظرم می‌رسه تو مواجهه با مشکلات، فرار کردنه. من ۲۲ سال از زندگیمو به کشف راه‌های فرار و دور زدن و پیچوندن گذروندم.

از پیچوندن مدرسه و دانشگاه بگیر تا سکوت اختیار کردن برای فرار از جنگ و جدل.

تقریبا ۲ سال پیش از این روند خسته شدم. دیگه جواب نمیداد و بدتر از اون اینکه تبدیل به نوعی وسواس فکری شده بود و من مرتبا بهش فکر میکردم. تقریبا خودآزاری محسوب میشد وضعیتی که داشتم.

  • با کمک مشاور تصمیم گرفتم کم کم جلوی مشکلات وایسم. موقعی که تاکسی سوار می‌شدم و برام مزاحمتی از طرف مسافران پیش میومد، به جای اینکه بگم اقای راننده من پیاده میشم، رو به شخص مریض میگفتم فلانی لطفا اینکارو نکن یا بسه اقا خودتو جمع کن.
  • یکی از مهم ترین موقعیت‌هایی که تونستم با فرار مواجهه کنم، وقتی بود که جایی میخواستم حقم رو مطالبه کنم و سریعا بغض راه گلومو می‌بست. کم کم تونستم با همون بغض هم که شده حرفمو بزنم. بعد دیگه بغضم رفت و حرفمو میزدم و میرفتم یه جای دیگه گریه میکردم.
  • شما خیلی خیلی کم پیش میاد که منو عصبانی ببینید. من معمولا برای گریز از دعوا وقتی که عصبانیم هیچی نمیگم. از درون با خودم میجنگم. ولی تازگیا یاد گرفتم خیلی محترمانه و با لحن متوسط بگم اینکارتون منو ناراحت و عصبانی کرده. حداقلش اینه که گفتم.

این عواملی که نام بردم به دو علت به وجود اومدن:

یک این که من مهارت حل مشکل رو یاد نگرفتم، به جاش مهارت‌های فرار رو یاد گرفتم ( که گرچه خیلی خلاقانه هستن ولی عملا دردی رو دوا نمیکنن).
دو اینکه مهارت بروز هیجانات منفی رو ندارم. خشمم رو نمیتونم ابراز کنم. نوشتن موقع خشم، ارضام نمیکنه. فحش دادن زیر لبی ارضام نمیکنه و همه این‌ها منجر به این میشه که بمونه توی دلم و از درون اعصابمو تحت فشار بذاره.

همین چالشی که الان دارم انجام میدم یکی از واکنش‌هام به حل مشکله. به جای اینکه فرار کنم از نوشتن، خودمو دقیقا تو موقعیتش قرار دادم. بلکه کم کم بتونم تو زمینه‌های دیگه هم به جای فرار مقابله کنم.

به پایان آمد این ویرگول حکایت همچنان باقیست...

اگر راهی می‌شناسید برای تخلیه‌ی خشم، خوشحال میشم بهم بگید. یا اگر راهی می‌شناسید برای اینکه مقابله کنم با مشکلات به جای فرار، اونم بهم بگید.