ترس مرا، لرز مرا، بیش میازار مرا !

ترس از ارتفاع
ترس از ارتفاع


هربار که ترسیدم یه جور متفاوت واکنش دادم. معلوم نیست این ترس با آدم چیکار میکنه...
یه بار ازش فرار کردم. مثل خیلی وقتای دیگه که از خیلی چیزای دیگه فرار میکردم. از تاریکی می‌ترسیدم و جاهای تاریک نمی‌رفتم.
یه بار سینه سپر کردم و جلوش وایسادم. از تنها بودن تو خونه می‌ترسیدم و بلاخره باهاش مقابله کردم.
یه بار با سوژه‌ی ترسم روبرو شدم و واکنشی دادم که برای خودمم غریب بود.
نمیدونم تو این ناخودآگاه آدم چه خبره... گاهی می‌خوای عمدا بری سراغ اون چیزی که ازش ترس داری.
بعید نیست مرضی چیزی باشه. می‌دونم از چی می‌ترسم ولی انگار یکی از درون منو مجبور می‌کنه برم سراغش که خودآزاری کنم.

یه جمله‌ای چند وقت پیش خوندم که:

«هرموقع از چیزی ترسیدی با خودت بگو الان اگر نمی‌ترسیدم چیکار می‌کردم. بعد همون کار رو بکن»

خلاصه این جمله خیلی اوقات کمکم کرد با ترسم روبرو بشم. ولی اینکه بگم ترسم از اون مسئله کامل از بین رفته، دروغ گفتم. هنوز یه ریزه از ترسام درونم هست.

به پایان آمد این ویرگول حکایت همچنان باقیست...

من هیچوقت فیلم ترسناک نمی‌بینم. همون چندباری که دیدم برای یک عمر ترسیدن کفایت می‌کنه. مغزم سریع موقعیت‌هارو شبیه‌سازی می‌کنه و هر آن منتظر اتفاقی مشابه اون چیزی هست که تو فیلم بوده.
[حتی از تصور اینکه با سرچ «ترس» توی گوگل ممکنه چه عکس‌های ترسناکی ببینم، ترسیدم و مشخصا عبارت ترس از ارتفاع رو زدم که خیلی هم از نتایج نترسم و اولین عکسی که رو هم که آورد گذاشتم.
پروردگارا شفا عنایت بفرما!]