ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
من با نگاهم مگسها رو جابجا میکنم. شما چطور؟
داشتم پست قدر چشماتونو بدونید رو از دست انداز میخوندم، یاد یه عارضهی بینایی افتادم که خودمم دچارشم.
از موقعی که یادم میاد هربار به یه جایی نگاه میکردم یه سری نقاط کدر و تیره رنگ میدیدم که همزمان با حرکات چشمام اونا هم حرکت میکردن. به راست نگاه میکردم اونا هم به راست میرفتن، به چپ نگاه میکردم اونا هم به چپ میرفتن و ... من نمیتونستم ببینم اینا چه شکلی هستن. اون موقعا فکر میکردم توهم دارم. یا مثلا یه نشونهی خاصیه، نشونهای شبیه اونکه هریپاتر رو پیشونیش داشت...یا مثلا قراره بعدا به درجات کرامات و چشم برزخی برسم. :)))) بچه بودم خب...
یه روز که برای تعیین نمره چشم رفته بودم چشم پزشکی، دیدم یه استند بروشورهای آگاهی سلامتی بهداشتی گذاشتن. یکی از بروشورها دربارهی بیماریای به نام «مگس پران» بود. اسم مضحکی داشت.
و من میخوام دربارهی همین عارضهی مضحک با اون اسمش براتون بنویسم:
مگس پران (Floaters) در حقیقت سایه كدورت های موجود در مایع زجاجیه چشم است كه روی شبكیه می افتد و به صورت یک سایه تیره دیده می شود. این كدورت ها ممكن است ناشی از چسبندگی و ضخیم شدن رشته های زجاجیه، جمع شدن سلول های التهابی در زجاجیه و یا خونریزی در داخل چشم باشد.
من که از شبکیه و زجاجیه و اینا چیزی متوجه نمیشم، خودمونی میگم مگسپران یه سری نقاط یا رشتههای تیره روشنه که هرچی با چشم تعقیب میکنید نمیتونید ببینید چی هستن. همیشه هستن. بهشون عادت میکنید و دیگه مزاحم دیدتون نیستن. ( مثل کثیفی روی شیشه عینک که خیلی وقتا اصن متوجهش هم نمیشیم). معمولا برای افراد ۶۰ سال به بالا و اونایی که عمل چشم داشتن پیش میاد. اما یه استثنا هم داره و اونم افراد نزدیک بینه که فرق نداره تو چه سنی باشن. ( اغلب استثناها معمولا گیر من میاد)
موقعی که به این عارضه دچار باشید این جوری میبینید:
اگر اوضاع وخیمتر بشه یعنی شکلکای بیشتری ببینید یا جرقه ببینید اون موقع خطری میشه اوضاع. در غیر این صورت نه مشکلی داره نه درمانی.
اینم بگم که از بچگی من نه سراغ نقاشی میرفتم نه سراغ خونه سازی، فقط کتاب. قبل مدرسه هم که سواد نداشتم از رو عکساش داستان سرایی میکردم. کتاب رو همیشه در نزدیکترین فاصله به چشمم میگرفتم. موقع درس و مشق هم چسبیده بودم به دفتر کتاب. اینجوری شد که اول دوم راهنمایی عینکی شدم. هر سال تحصیلی که میگذشت حدود ۰/۲۵ یا ۰/۵ نمره به نمرهی چشمم اضافه میشد و الان به عنوان شخصی نزدیکبین با نمرهی چشم ۳ پای لپتاپ نشستم دارم تایپ میکنم.
به پایان آمد این ویرگول حکایت همچنان باقیست...
روز پنجم چالش وبلاگنویسه و من ترسم از اینه که پیر بشم و چشمام اونقدری ضعیف بشه که نتونم کتاب بخونم. و اون موقع قطعا مرگ من فرا میرسه.
اینو بگید ببینم شما هم چنین تجربهای از مگس پرانی داشتید یا فقط من چشم برزخی دارم؟ :)))
مطلبی دیگر از این انتشارات
کولهپشتی سال ۱۳۹۸ یک نفر شکیبا
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستکاریهای من در زندگی (۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی پرهیاهوی اشیا