ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
نقدی بر نمایش شرقی غمگین
بنده منتقد حرفهای نیستم. نظراتی که نوشتهام حاصل دو بار تماشای این نمایش است.
اولین بار در تماشاخانهی پالیز به تماشای آخرین اجرای این نمایش رفتم. بار دوم هم به تماشای اولین اجرا در سالن شهرزاد.
داستان کلی نمایش شرح روزگار علی عشقی است. او از ۲ سال پیش که محبوبش ترکش کرده، پایش را از خانه بیرون نگذاشته است. علی عشقی (با بازی سجاد افشاریان) همراه سعید (با بازی هومن شاهی) که رفیق قدیمیاش است در یک خانه زندگی میکند.
نمایشنامه که به قلم خود سجاد افشاریان است، پر است از دیالوگها و مونولوگهای عاشقانه. سوز و گدازهای عاشقانه که اشک آدم را درمیآورد. رابطهی بین علی و سعید، رفاقت صمیمانهایست که به ظاهر به حرف و قولشان بسیار پایبندند. میگویم به ظاهر به این دلیل که در آخر نمایش میبینیم علی عشقی زیر قولش میزند. {گفتهی نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت به خاطرم میآید که قول دادن را عملی غیرعقلانی خوانده بود از این رو که با گذر زمان و تغییر شرایط سبب میشود در برخی موارد عمل کردن به قول غیرعقلانی بنماید.}
علی: من اگه یه بار دیگه به دنیا میاومدم فهرست کارایی که باید انجام بدم رو برنمیداشتم. فهرست نبایدها رو برمیداشتم. که تو جزو نبایدها بودی.باید بودی ها،واسه من نباید بودی...که کاش باید بودی - متن نمایشنامه -
آنچه به وضوح پیداست سبک رمانتیک نمایشنامه است. داستان عشقی غمانگیز که به جدایی میانجامد و احساسات شدید عاشق که در نهایت به علت سرخوردگی منجر به خودکشی میشود. استفاده از عاشقانههای کلیشهای و استفاده از عنصر موسیقی برای احساسیتر کردن فضا.
علی عشقی: نشد یه پاریس بریم دست تو دست زیر بارون روى این سنگفرش ها گز کنیم ببینیم چه حالى میده؟ چه حالى میده؟ چه حالى میده که سنگفرش هاى حسن آباد نمیده، والا اونجورى که من زیر بارون روى سنگفرش هاى حسن آباد برات رقصیدم خودِ پاریس مى رقصیدم هفت هشت تا ستاد امر به معروفشون چپ مىکرد روم! تو گفتى پاریس ستاد امر به معروف نداره گفتم اگه شانس ماست که یهو ون گشت ارشاد از زیر برج ایفل دستى میکشه.. - متن نمایشنامه -
روایت رفاقت دو دوست، که برخی منتقدان اصرار دارند بر ویژگی مردانه آن تاکید کنند، به نظر بنده تفاوت آنچنانی با رفاقتهای زنانه ندارد. این دیدگاه برخاسته از نسبت دادن اغلب ویژگیهای نیازمند به مرام و معرفت به مردان است. گرچه گذشته از آن، در پایان شاهد بدقولی یک رفیق به رفیق دیگر هستیم.
بله، نمایش به زعم بسیاری، چون از دل برآمده بر دل هم مینشیند. اما نباید از این نکته غافل شد که آیا صرف برانگیختن احساسات است که سودمند است؟ یا سودمند است چون موجب برانگیختن احساس همدردی میشود؟ چه، اگر امر نخست مد نظر باشد، به نظر افلاطون آنچه حجابی بر عقل بگذارد، آن هم زمانی که میبایست عقلانی تصمیم گرفت، آن چیز ممنوع است و هیچ سودی ندارد. و اگر امر دوم مد نظر باشد، به نظر ارسطو کاتارسیس رخ میدهد و شاید در این حالت بتوان غایتی برای آن در نظر گرفت.
نکتهی دیگری که مطرح میشود این است که این نمایش قرار است بگوید چنین وقایعی هم در شهر وجود دارد - ابداع یک اتفاق - یا میخواهد بگوید هنوز هم چنین وقایعی رخ میدهند - بازنمایی یک اتفاق - ؟
در پایان نمایش میتوان با شخصیتها احساس همدردی کرد، میتوان به یاد عشقهای از دست رفته افتاد و پا به پای آنها اندوهگین شد، میتوان به یاد رفاقتها افتاد و یادی تازه کرد، میتوان راهی برای مواجهه با بنبستها یافت - خودکشی -، و بزرگترین نتیجهای که بنده در انتهای نمایش گرفتم این بود که چنین اتفاقاتی میتواند تجربهی زیستهی بشر را کور کند. دو سال زندانی کردن خود در خانه برای فرار از مواجهه با علائمی که یاد معشوق میاندازدت، نمیگذارد در موقعیتهای متفاوت شکوفا شوی و به دنبال راهحلهای خلاقانه بگردی. تنها، راه فرار را پیش پا میگذارد.
به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...
این بدین معنا نیست که بنده تا به حال تجربهی عشق و شکست را نداشتهام. این صرفا نقدیست بر دریغ کردن تجربههای ناب از خود.
اگر این تئاتر رو دیدید نظرتون رو بنویسید برام.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیگه ازت بدم میاد پیشم نیا عروسک!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا باید اتاقی از آنِ خود داشت؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سفرنامه قزوین؛ یا بهعبارتی گفتنیهای ناگفتنی از قزوین!