🚫 ۳ دلیل که مانع مینیمال‌شدن می‌شود!

داستان از آنجایی شروع می‌شود که در دوران بچگی‌ام همیشه بقیه به من می‌گفتند: «تو برعکس فلانی [یکی از پسرهای فامیل] آشغال‌جمع‌کن نیستی و پسر تمیزی هستی!» احتمالاً منظورشان این بوده: «نیما تو هر چیزی را که استفادت نمی‌شه نگه نمی‌داری و هر چیزی که به دردت می‌خورد نگه می‌داری»؛ ولی خب شاید خیلی با ادبیات خوبی نتوانسته بودند آن را بیان کنند.

آن دوران طفولیت و تشخیص‌ندادنِ هِر از بِر گذشت و بزرگ‌تر که شدم رفتم سراغ اینکه بفهمم دلیل اصلی‌ای که باعث می‌شده بقیه این جمله را راجع به من بگویند چه بوده. چیزی که همان اول متوجه‌ شدم این بود که من این اخلاق که همه چیز را نگه داریم در ذهنم به‌عنوان اخلاقی تقبیح‌شده ثبت کرده‌ام و چون نمی‌خواستم این اخلاق را داشته باشم، انجامش نمی‌دادم.

بعد از تحقیق و گفت‌وگو با آدم‌های مختلف متوجه شدم که انگار ریشۀ این قضیۀ نگه‌داشتن وسایل مختلف، در «گذشته» است؛ یعنی این اخلاق را من در بزرگ‌ترهای مختلف خودم که در دوران بچگی از آن‌ها تأثیر می‌گرفتم دیده بودم و سعی می‌کردم انجام ندهم. ولی اصلاً چرا آن‌ها این اخلاق را داشتند؟ در ادامه سعی کرده‌ام حاصل بررسی‌هایم دربارۀ اینکه چرا خیلی از بزرگ‌ترهای ما این اخلاق را دارند، در قالب ۳ دلیل برای اینکه این اخلاق مانع مینیمال‌شدن می‌شود توضیح بدهم. اما قبل از آن توضیحی درخصوص خود مینیمالیسم بدهم.

مینیمالیسم چیست؟

مینیمالیسم (Minimalism) یک مکتب هنری است که آثار و نظریات خود را بر پایۀ سادگی بیان و روش‌های ساده و به‌دور از پیچیدگی معمول فلسفی یا شبه فلسفی بنا نهاده است. مینیمالیسم را به فارسی چیزهای زیادی (کمینه‌گرایی یا هنر کمینه یا هنر موجز) ترجمه کرده‌اند؛ ولی به نظرم بهترین ترجمه‌اش همین ساده‌گرایی است.

۳ دلیل که مانع مینیمال‌شدن می‌شود!

مینیمالیسم نه‌تنها یک مکتب هنری است، بلکه در چیزهای دیگر مثل زندگی مینیمالیسم (Minimalism Life)، دیجیتال مینیمالیسم (Digital Minimalism) و... نفوذ کرده و همین سبک ساده‌گرایی را در آن‌ها هم پیش برده است.

اما مینیمالیسم برای من یعنی استفاده‌گرایی مبنی بر خلق ارزش. احتمالاً الان این سؤال برای شما پیش آمده که یعنی چه؟ این تعریفی است که من از مینیمالیسم برای خودم خلق کردم؛ یعنی هر چیزی که براساس سبک زندگی‌ام مورد استفاده قرار بگیرد و استفاده‌اش به خلق ارزش برای من منجر بشود. خب حالا برویم سراغ آن ۳ دلیلی که به شما گفته بودم مانع مینیمال‌شدن می‌شود.

۱) جنگ ایران و عراق و قحطی

قحطی یا کمیابی به کمبود گستردۀ غذا که ممکن است برای گونه‌های مختلف موجودات زنده پیش‌ بیاید گفته می‌شود. این پدیده اغلب با سوء‌تغذیه، گرسنگی و افزایش مرگ‌و‌میر همراه است. اما جنگ هشت‌ساله‌ای که احتمال وقوع قحطی غذا در آن وجود داشت، باعث ایجاد قحطی و کمبود در سایر اقلام خوراکی، اجناس زندگی و حتی تجهیزات نظامی هم شده بود!

پدر من تعریف می‌کرد که زمان جنگ ایران و عراق کشور تحریم شده بود؛ در حدی که حتی هیچ کشوری به ایران سیم خاردار هم نمی‌فروخت و با هزار بدبختی سیم خاردار و چیزهای مختلف را وارد کشور می‌کردند. از طرف دیگر، در کنار سیم خاردار که جزء ملزومات دفاعی بوده، از ترس قحطی و کمبود، اقلام ضروری مانند نان و برنج را در خانۀ خود انبار می‌کردند. این یعنی حداقل هشت سال میزان خیلی خیلی زیادی ترس و استرس ناشی از قحطی و جنگ در جانِ پدرم و آن نسل رخنه کرده.

بگذارید برای اینکه این رخنه‌کردن را بهتر متوجه بشوید یک سؤال از شما بپرسم. تا‌به‌حال شده چیز ارزشمندی، ازلحاظ مادی یا معنوی را برای چند ساعت یا چند روز گم کنید؟ از زمانی که گم شده بود تا زمانی که پیدا بشود چه حس و حالی داشتید؟ فکر و خیال اینکه آن چیزِ ارزشمند کجاست، کجا گم شده، آن روز فلان عزیزتان به شما هدیه داده و چقدر می‌ارزید، شما را رها کرده؟

حدس می‌زنم که قطعاً وقتی آن چیز ارزشمندتان پیدا شده حس خوبی گرفتید؛ اما چه مدت طول کشید تا دوباره حالتان جا بیاید؟ یعنی قشنگ مثل روز اول که از آن استفاده می‌کردید، دوباره استفاده کنید و مرتباً فکر و خیال اینکه شاید دوباره گم بشود، این دفعه چه کار کنم گم نشود و... به سراغتان نیاید؛ یک روز؟ دو روز؟ یک هفته؟ یک ماه؟ چقدر؟

برای گم‌شدن چندساعته یا چندروزۀ یک چیز ارزشمند، حداقل دوبرابر زمان گم‌شدن آن فرصت لازم است تا استرس و فکر و خیالاتی که در وجودمان ایجاد شده پاک بشود یا شاید هم اصلاً هیچ‌وقت پاک نشود و با قدرت قبلی سر جایش باقی بماند یا در بهترین حالت کمرنگ بشود. حالا برگردم به موضوع جنگ و قحطی و ترس و استرس ناشی از جنگ و قحطی که در طول هشت سال جنگ در وجود پدرم و هم‌نسل‌های اوست؛ چقدر زمان می‌برد تا این‌ها از بین برود؟ یک سال؟ پنج سال؟ پانزده سال؟ یا تا آخر عمر؟

راستش فکر می‌کنم آن میزان ترس و استرسی که نسل دهۀ ۴۰ و ۵۰ به خاطر نایابی و نبودن به‌معنای واقعی لمس‌ کرده، از وجودشان خارج نشده و باعث شکل‌گیری این اخلاق جمع‌کردن وسایل و دور‌نینداختن هر چیزی شده است. درنهایت هم این اخلاقشان به ما که می‌شویم نسل‌های بعدی‌شان و فرزندانشان منتقل شده.

۲) هر چیز که خوار آید، یک روز به کار آید

کاری به داستان پشت این ضرب‌المثل ندارم، اما این ضرب‌المثل را معمولاً زمانی به کار می‌برند که بخواهند به صرفه‌جویی در به‌کار‌بردن چیزی اشاره کنند و بگویند که هر چیزی، حتی کم و بی‌اهمیتش هم ممکن است روزی به درد بخورد.

مادربزرگ خدابیامرزم همیشه ظرف‌های پلاستیکی ماست و ظرف‌های شیشه‌ای رب و ظروف دیگر را با دقت خاصی می‌شست، خشک می‌کرد و نگه می‌داشت تا یک روزی اگر خواست داخلشان چیزی مثل ترشی، غذا، پیاز داغ و... بریزد، از آن‌ها استفاده کند. حتی حس می‌کنم آن زمان یک جورهایی از اینکه به فکرِ روز مبادایی بوده و این ظرف‌ها در آن روز مبادا کمکش می‌کنند احساس زنی آینده‌نگربودن را داشته.

این اخلاق او برای آن زمانی که ظروف مخصوص هر چیزی وجود نداشت یا دسترسی به ظروف یک‌بارمصرف، اعم از پلاستیکی و گیاهی‌اش راحت نبود و... کاربردی بوده، ولی برای امروزی که می‌شود برای هر شیئی ظرف مخصوص داشت یا ظروف یک‌بارمصرف گیاهی برای آن تهیه کرد، دیگر کاربردی نیست. می‌شود ظروف استفاده‌شده را دوباره به چرخۀ بازیافت و تولید برگردانیم تا دوباره استفاده بشوند.

همان‌طورکه کالاها تاریخ مصرف دارند، ضرب‌المثل‌ها هم تاریخ مصرف دارند و تاریخ مصرف این ضرب‌المثل هم خیلی وقت است که تمام شده و دیگر برای زندگی‌های امروزی کاربردی نیست. وجود این ضرب‌المثل از گذشته تا امروز باعث شده خیلی‌ها این اخلاق را داشته باشند یا حتی از روی دست همدیگر یاد بگیرند که هر چیزی را به خاطر اینکه شاید روزی به کارمان بیاید نگه دارند.

همین الان نگاهی به انباری‌هایتان بیندازید، از کِی وسایلی را گذاشتید آن داخل و جای شما را گرفته و قرار است یک روزی به کارتان بیاید، اما آن روز هنوز نرسیده! یک روز بعد قرار است به کارتان بیاید یا یک سال بعد یا حتی بعد از مرگ؟ پس اگر دارید با احتمالات زندگی می‌کنید که شاید به کارتان بیاید، چرا این‌طور به قضیه نگاه نمی‌کنید که شاید اصلاً به دردتان نخورد؟ آن‌موقع هزینۀ نگه‌داری‌شان (تمیزکردن، جا‌به‌جایی و...) را ضرر نمی‌دانید؟

۳) تعدد وسایل و بی‌ارزشی

وقتی قرار باشد وسایلمان را با استدلال‌های مختلفی مثل اینکه این هدیه است، آن یکی یادگاری است و... نگه داریم، به مرور زمان به‌ خاطر تعداد زیادشان دیگر یادمان می‌رود که چه داشتیم و چه نداشتیم. وقتی حتی یادمان می‌رود که اصلاً چیزی را داشته‌ایم، یعنی اصلاً قرار هم نیست به کارمان بیاید؛ پس چه اصراری است که اصلاً نگهشان داریم؟

پدر من از آن آدم‌هایی بود که همیشه کلی وسایل در خانه داشت. علاوه‌بر اتاقش، داخل پذیرایی و انباری هم وسایل داشت. بعد هرازگاهی کار مادرم این بود که می‌گفت: «نیما بیا این کیسه‌های آشغال رو ببر بذار سطل آشغال سر کوچه، نه این سطل آشغال جلو در خونه‌ هاا، تا بابات نبینه!» اوایل فکر می‌کردم جسد انسانی چیزی است که می‌خواهد پدرم نبیند، اما بعدها که دیگر اعتمادش به من جلب شد و با او شریک جرم شدم! فهمیدم که مامانم می‌رفته و تعدادی از وسیله‌های پدرم را که فکر می‌کرده به دردش نمی‌خورد، بدون اجازه‌اش می‌ریخته دور.

حالا اینکه ازلحاظ اخلاقی این کارش درست بوده یا نه، نمی‌خواهم راجع به آن صحبت کنم، ولی نکتۀ جالب ماجرا اینجاست که تا امروز بیش از ۲۰۰ پلاستیک زباله از وسایل پدرم را به شکم سطل‌های زباله سپردیم، اما تا‌به‌‌حال نشده پدرم بیاید و راجع به یکی از وسایلش سؤال کند که مثلاً «فلان چیز من رو شما ندیدین یا نمی‌دونین کجاست؟» [البته احتمالاً بعد از خوندن این قسمت نوشته‌ام بیاد بپرسه!]

احتمالاً خیلی‌ها هم جای من بودند از روی دست پدرشان نگاه می‌کردند و پیش خودشان می‌گفتند باید حتماً همه‌چیز را نگه داریم تا شاید روزی به کارمان بیاید. ولی خب وقتی می‌شود چیزهایی که حتی از بود و نبودشان هم باخبر نیستید، چه برسد به اینکه اصلاً بخواهد بدردتان بخورد یا نه را دور بریزید تا دوباره به چرخۀ بازیافت برگردند، یا به کسانی بدهید که نیاز دارند، چرا آن‌ها را نگه داشتید؟

انتهای پیام...

به نظر شما وقتش نرسیده که سری به وسایلی که طی یک سال گذشته حتی یک بار هم استفاده نکردید بزنید؟ چه وقتی بهتر از الان که در قرنطینه هستیم. راستی تو نوشتۀ دیگه با عنوان «قدم‌های دیجیتال مینیمالیسمی که برای مینیمال‌شدن برداشتم» دربارۀ تجربیات خودم نوشته‌ام که می‌تونین آن را بخونین.

التماس تفکر [همیشه دوست داشتم یک جا از این عبارت استفاده کنم که در این پست سعادتش نصیبم شد!]