علاقهمند به بازاریابی محتوایی | البته تو ویرگول بیشتر دلی مینویسم. مرسی از ویرگول که این تریبون رو بهم اختصاص داد... همین دیگه :)
🏕 محلۀ «درکه» کجاست؟ آشنایی کامل با امکانات، دسترسیها و تفریحات آن

بچه که بودیم نمیفهمیدیم محل سکونت یعنی چی. من وقتی رفتم مدرسه و بعد برای بازکردن حساب بانکی و این موارد جلوی آدرس نوشتم درکه، خیابون فلان... فهمیدم محلهای که ما در اون زندگی میکنیم اسمش درکه است. جبر جغرافیایی باعث شده که ما ساکن یکی از محلههای قدیمی تهران بشیم.
همیشه وقتی دور هم جمع میشیم، بابا و مامان و فکوفامیل راجع به خاطرهها و قدیم ندیمهای درکه صحبت میکنن. برای من که بچگیهام رو توی کوچه خیابونهای محلۀ درکه سر کردم، جذاب بود که بهاندازۀ توان و سوادم کامل و جامع این محله رو معرفی کنم. احساس میکنم این دِینی بود به گردن من. خب، برای درکهگردی آمادهاید؟
درکه کجاست؟
درکه (تلفظ: Darakeh) یکی از محلههای شمال شهر تهران، پایتخت ایرانه و نزدیک محلههای اوین و ولنجک قرار داره. از اونجایی که این محله در دامنۀ کوههای شمالی تهرانه، از محلهای مناسب برای پیادهروی و کوهپیمایی محسوب میشه. درکه از شمال به رشتهکوه توچال، از شرق به اراضی دانشگاه شهیدبهشتی و اوین، از غرب به کوه توچال و سعادتآباد و از جنوب به اوین محدوده.
البته، از قدیمالایام، اهالی درکه و اوین روابط خیلی خوب و صمیمانهای با هم داشتن بهحدی که بعضیها این دو محله رو جدا از هم نمیدونن. علت این پیوستگی رو باید در اشتراکاتی مثل آب رودخونه، ازدواجهای بینمحلهای و برگزاری مراسم مذهبی مشترک در ماههای محرم و صفر جستوجو کرد.
چرا درکه؟
دلیل نامگذاری این محل به کلمۀ درچه برمیگرده که بهمعنای درۀ کوچیکه. البته هنوز دلیل اصلی نامگذاری این محل مشخص نیست. یه عده هم میگن نامگذاری این محله از روی نوعی کفشه که برای حرکت در برف در این منطقه استفاده میشده و بهش «درگ» میگفتن. بعدها درگ به درک تبدیل شده. درکه یکی از محلههای ییلاقی قدیمی و زیبای شمیراناته که در امتداد درۀ مصفایی به همین نام، بهصورت شمالیجنوبی و در دو طرف مسیر رودخونۀ درکه واقع شده.
قدمت درکه به حدود قرن پنجم (حدود ۸۰۰ سال پیش) برمیگرده و سادات ساکن این منطقه از نسل «امامزاده سیدمحمد والی» از نوادگان «علیبنحسین» هستند. کشف سنگقبر، تنورهای قدیمی، هاونهای سنگی موقع خاکبرداری و احداث بنای امامزاده و جاریبودن چشمۀ آب در شمال بقعۀ متبرکه، نشون میده که ساکنان اولیۀ درکه در اطراف همین امامزاده زندگی میکردن.

اولین ساکنان درکه چه کسانی بودن؟
اولین ساکنان این محل باغدارها و کشاورزها بودن. وقتی امامزاده سیدمحمد والی به این ده اومدن، تعداد اهالی ده روزبهروز بیشتر میشد. مداحی اهلبیت، استخراج سنگ سبز از معدن درکه، آسیابداری، گوسفندداری، سنگچینی سنتی، مرغداری و باغداری عمدهترین شغلهای مردم در درکه بوده.
چرا به درکه میگویند محلۀ سادات؟
بقعه و زیارتگاه امامزاده سیدمحمد والی در محلۀ درکه قرار داره. پس از حضور ایشون در این منطقه، سادات دیگه هم به درکه اومدن. کثرت نسل سادات، برپایی مراسم مذهبی و ارادت ویژۀ اهالی به ساحت مقدس اهلبیت(ع) باعث شده این محلۀ قدیمی به محلۀ سادات هم معروف و مشهور بشه. علاوه بر این بقعه، دو مسجد به نامهای «جامع» و «علیبنابیطالب» و یه حسینیۀ بزرگ مکانهای مذهبی درکه هستن که مردم به اونها رفتوآمد میکنن. بعضیها میگن حسینیۀ درکه بزرگترین حسینیۀ تهران بوده.

از طبیعت زیبای درکه چی میدونید؟
یکی از مشخصههای اصلی محلۀ درکه، طبیعت زیبا، آبوهوای دلپذیر و رستورانهای سنتی اونه که گردشگرهای زیادی رو به خودش جذب میکنه. محل و مسیر کوهستانی درکه آغاز یکی از مسیرهای محبوب کوهپیمایی در تهرانه. درکه در واقع ییلاقیه که در امتداد رودخونۀ درکه ایجاد شده. آبوهوای فرحبخش و جریانداشتن رودخونۀ درکه در این منطقه باعث شده که همیشه تفرجگاه محبوبی باشه. محلۀ درکه شامل خونههای ییلاقی و ویلاهاییه که کوچهباغها رو ایجاد کردن. کوهنوردها باید از این کوچهباغها پیش برن و به مسیر کوهنوردی برسن. این مسیر روزهای پنجشنبه و جمعه شلوغه و روزها دیگۀ هفته خلوتتر. البته در ابتدای مسیر کوهنوردی، میدون درکه قرار داره. اگه به میدون درکه رفته باشید، مجسمۀ «کوهنوردی ایرانی» رو دیدید.
بلندترین نقطۀ آبخیز این دره قلۀ شاهنشین با بیش از ۳هزار و ۸۰۰ متر ارتفاعه. بیستویک گونۀ گیاهی در منطقۀ اویندرکه وجود داره. یه رودخونۀ زیبا هم در این منطقه جریان داره که آب اون رو بارندگی فصلهای بارش تأمین میکنه. آب این رودخونه برای آبیاری باغها و زمینهای کشاورزی استفاده میشه.
هفتحوض، جنگل و آبشار کارا، آبشار بند عبدالله، آبشار جوزک، پلنگ جوزک، پلنگچال، اسپیو (آب سپید)، هفتچشمه (هفت طیغانی) و کفو (آب کفدار) معروفترین مکانهای طبیعی درۀ درکه هستند که جزو جذابیتهای گردشگری و کوهپیمایی این منطقه محسوب میشن. ارتفاع بلند رشتهکوههای دو طرف درۀ درکه باعث شده در طول روز، مسیر اطراف رودخونه سایه باشه که برای تابستون خیلی مناسبه.
شاید کمتر کسی از اهالی این ییلاق زیبا فکر میکرد که سالها بعد این روستا به یکی از میعادگاههای بزرگ کوهنوردها و اهالی تهران تبدیل بشه، منطقهای خوش آبوهوا که هنوز هم مردم تهران میتونن ساعتهایی رو دور از هیاهوی شهر در اون تفریح کنن.

از کدوم مسیر کوهپیمایی کنیم؟
وقتی وارد خیابون درکه میشید، قبل از میدون درکه، از کنار خانۀ معلم، یه مسیر برای کوهپیمایی وجود داره که کل مسیر تا پای کوه آسفالته. بعد در بالای میدون هم راهی برای رسیدن به پای کوه وجود داره که از وسط ده درکه میگذره. اگه به رودخونه علاقه دارید، میتونید مسیر خودتون رو از کنار رودخونه ادامه بدید. در غیر این صورت مسیر جایگزین در بالای رودخونه است. بعد از پیمودن این مسیرها به یه مسیر واحد میرسید که از اون به بعد راه اصلی کوهپیمایی شروع میشه.
اگه از درکه حدود دو کیلومتر در میان راه پرپیچوخم و زیبای کنار رودخونه بهسمت شمال حرکت کنیم، به یه دوراهی میرسیم. مسیر سمت چپ به جنگل زیبای کارا میرسه و از جنگل میتونید به قلۀ چینکلاغ، دوشاخ و سیاهسنگها صعود کنید. اگه مسیر مستقیم رو ادامه بدید، بعد از چهار کیلومتر، با گذر از بند گلارنگ آبشار زیبای جوزک، اذغالچال و بند سیاه کرک به پناهگاه پلنگچال میرسید. بعد از پناهگاه میتونید بهسمت ایستگاه پنج تلهکابین، هفتچشمه، یوردکاظم و... حرکت کنید. البته باید منطقه رو بشناسید. مسیر کوهپیمایی درکه در مقایسه با سایر مسیرهای کوهپیمایی شمال تهران سختی کمتری داره. در مسیر کوهپیمایی، صدای رودخونۀ درکه که در فاصلۀ کمی از مسیر قرار داره، همراه گوشنواز کوهنوردهاست و این خصوصیت رو داره که در هر کجای مسیر، قابلیت اتراق و رفع خستگی در منظرهای زیبا رو فراهم کنه.
در طول مسیر، ساکنان منطقه محصولات خودشون رو عرضه میکنن. برای مثال، در فصل تابستون گیلاس محلی در میفروشن و در فصل پاییز شاتوت و ازگیل و خرمالوکه خوردن اونها خالی از لطف نیست.
پنج مسیر کوهپیمایی اصلی شمال تهران
- دارآباد: این مسیر از دارآباد (انتهای اتوبان امامعلی) آغاز میشه و نهایتاً به قلۀ دارآباد میرسه؛
- کلکچال: این مسیر از پارک جمشیدیه شروع میشه و نهایتاً به قلۀ کلکچال میرسه؛
- دربند: این مسیر از میدون دربند شروع میشه و نهایتاً به قلۀ توچال ختم میشه؛
- توچال: این مسیر از انتهای خیابون ولنجک شروع میشه و نهایتاً به قلۀ توچال ختم میشه؛
- درکه: این مسیر هم از درکه شروع میشه و به ایستگاه پلنگچال میرسه.
علاوه بر این پنج مسیر، راههای دیگهای هم برای کوهپیمایی در کوههای شمال تهران هست. همینطور این پنج مسیر هم در نقاط زیادی با راههای فرعی به هم مرتبط میشن؛ اما استفاده از این راهها مستلزم آشنایی بیشتر شما با منطقه، همچنین فنون کوهنوردیه. تجهیزات هم نباید فراموش بشه.
در ادامه نقشۀ مسیرهای ایمن کوهستان شمال تهران رو میبینید.

پناهگاه پلنگچال
یکی از پناهگاههای کوهنوردی در مسیر صعود به قلۀ توچال واقع در کوهستان البرز در قسمت مشرف بر شهر تهرانه. این پناهگاه در ارتفاع ۲هزار و ۵۵۰متری از سطح دریا قرار داره. ظرفیت این پناهگاه ۷۰ نفره. مدتزمان حرکت از میدون درکه تا رسیدن به پناهگاه پلنگچال در تابستون، دو تا دو ساعت و نیمه. از میدون درکه تا پناهگاه حدود شش کیلومتر فاصله است.
سرتاسر مسیر تا پناهگاه از داخل درۀ زیبای پلنگچال و از کنار رودخونه میگذره و یکی از مسیرهای زیبای صعود به ارتفاعات شمال تهرانه.

رودخونۀ درکه
در قسمت شرقی درکه رودخونهای هست که آب اون برای آبیاری باغهای منطقه استفاده میشه. این رود از دامنههای قلۀ شاهنشین و توچال سرچشمه میگیره. منشأ اصلی اون هفتچشمه است که درست از پای قلۀ شاهنشین سرچشمه میگیره و اهالی به اون هفت دُقونی میگن. وجهتسمیۀ اون درست معلوم نیست شاید اصطلاح دقونی بهعلت جوشش آب باشه. البته در بین راه چشمهسارهای زیادی وجود داره که اغلب در تابستون خیلی کمآب یا خشک میشن. آب این رود در بهار بسیار زیاده. شیب این نهر خیلی تنده و به همین دلیل در این نهر ماهی دیده نمیشه. طول این رودخونه که از وسط ده درکه میگذره و بعد به اوین میرسه، حدود ۱۵ کیلومتره. در مسیر اون، آبشارهای زیبا و حوضهای طبیعی وجود داره مثل آبشار بند عبدالله، آبشار کارا و هفتحوض.

جنگل کارا
برخی از کسانی که در مسیر درۀ درکه بهسمت پلنگچال کوهپیمایی میکنن، به جنگل کارا میرن. اگه یه بار به این جنگل کوچیک رفته باشید، دلتون میخواد باز هم سری به اونجا بزنید، ساعاتی رو زیر درختانش استراحت کنید و خستگی و فشار روحی ناشی از سروصدای شهر رو از وجودتون دور کنید.
جنگل کارا بهویژه در روزهای پاییزی زیباست؛ چون برگهای درختها فرش زیبایی به رنگ زرد و نارنجی و قهوهای پهن کردن که قطر اون چند سانتیمتره. درختان ازگیل وحشی، چشماندازی تماشایی دارند. شاید خیلی از تهرانیها این جنگل کوچک اما زیبا رو ندیده باشن. با تدارک یه برنامۀ کوهپیمایی ساده برای روز تعطیل میتونید خیلی راحت به جنگل کارا برید.
از میدون درکه حدود ۴۰ دقیقه مسیر پلنگچال رو در امتداد رودخونه بالا برید و از کلبۀ کارا که کاملاً مشخصه، بهسمت چپ تغییر مسیر بدید. در جایی که کلبۀ کارا واقع شده، سمت چپ، شیب تندی رو میبینید که کنارش راه باریکی کوهپیمایان رو به گردنهای سنگی میرسونه. از اونجا وقتی بهسمت چپ خودتون نگاه کنید، درهای پردرخت رو میبینید. مسیر رو در سرازیری که ادامه دهید، به جنگل کارا میرسید.
اواخر بهار و سراسر تابستون شماری از علاقهمندان طبیعت در اینجا چادر میزنن و یکی دو روزی رو دور از هیاهوی شهر میگذرونن. اگه در امتداد جویی که در جنگله بهسمت بالا بروید، قلۀ چینکلاغ میرسید. البته در روزهای پاییزی قله خیلی سرده و اگه قصد دارید پس از توقفی در جنگل کارا به چینکلاغ برید، باید بدنتون آماده باشه، لباس گرم و کفش مناسب داشته باشید و گروهی صعود کنید.

قلۀ چینکلاغ
چینکلاغ از قلههای جنوبی البرز جنوبی در نزدیکی تهرانه. این کوه از شمال به یونجهزار، از غرب به کوههای امامزاده داوود، از شرق به کوههای درکه و از جنوب به منطقۀ سعادتآباد و فرحزاد محدود میشه. از جاهای دیدنی مسیر صعود به این کوه آبشار دره دیوانه و غار دو سنگ (اگر از طرف درکه صعود کنیم)، سنگنشین و درۀ بهشت و عدن سنگ سعادتآباد (اگر از طرف سعادتآباد صعود کنیم) و رودخونۀ فرحزاد و قهوهخانۀ جادۀ یونجهزار (اگر از طرف یونجهزار صعود کنیم) است. صعود به این قله از طرف یونجهزار برای کوهنوردان تازهکار مشکله.
کافهها و سفرهخونههای درکه هم صفای خودشون رو دارن و همیشه آمادۀ پذیرایی کوهنوردها و کسانی هستن که برای تفریح به اونجا میرن. البته نباید توقع غذاهای آنچنانی داشته باشید. مسیر کوهپیمایی درکه مسیر تفریحیه تا ورزشی و بیشتر مردم با هدف رفتن و رسیدن به یه کافه در دل کوه پا به این دامنه میگذارن؛ اما در طول مسیر میتونید افرادی رو ببینید که دور از هیاهوی کافهها، کنار آبشارها و چشمهها نشستن و برای خودشون غذا درست میکنن. تقریباً بعد از یه ساعت کوهپیمایی به چشمهای میرسید که آب گوارایی داره.

رستورانهای درکه
اطراف میدون درکه پر از رستورانها و کافیرستورانهایی است که گذروندن یه شب خنک در اونها یکی از تفریحات اصلی مردم تهرانه. انواع رستورانها از بسیار لوکس تا کبابی و جگرکی در درکه پیدا میشه. در کنار اونها، مغازههایی که تنقلات یا بهقول معروف هلههوله مثل لواشک، آلوهای ترش، شاتوت، گردو و بلال میفروشن، جذابیت زیادی به این منطقه داده. یکی از تفریحات محبوب درکه قلیون کشیدنه؛ تفریحی مضر که متأسفانه در هوای لطیف پای کوه بسیار هم میچسبه. اگه میتونید از این نوع دخانیات دوری کنید که چه بهتر، اگه نه و دلیل اصلی رفتن به درکه برای شما کشیدن قلیونه، حتماً قبل از رفتن به رستوران، مطمئن بشید که اونجا قلیون هم دارن.

برای گذروندن یه روز خوب توأم با ورزش، رفتن به درکه گزینۀ خوب و مناسبی برای خانوادهها و گروه دوستانه.

مکانهای مذهبی درکه رو میشناسید؟
درکه چند مکان مذهبی هم داره که در ادامه بهطور اجمالی اونها رو معرفی میکنیم.
امامزاده سیدمحمد والی
امامزاده سیدمحمد والی از نوادگان امامسجاد(ع) هستن. بعد از شهادت امامرضا(ع)، ایشون به درکه میاد و در یه غار کنار چشمه پناه میگیره. اون موقع درکه ساکنان چندانی نداشته اما، بهدلیل شخصیت معنوی و علمی امامزاده سیدمحمد، مردم زیادی در این محل جمع شدن. کمکم جمعیت منطقه زیاد شد. بعدها امامزادههای دیگهای هم در این منطقه پناه گرفتن.
امامزاده سیدمحمد والی نخستین کسی بوده که در درکه ساکن شده و بعد از فوت هم مقبرهای برای ایشون در این محله ساختن که محل زیارت اهالی محل و کوهنوردانه. در حیاط امامزاده هم قبور اهالی درکه که در سالهای مختلف فوت شدن، قرار داره.

کتیبهای در بقعه موجود است که آن را محمدتقی یکرنگیان نوشته است. متن این کتیبه که در آن یکرنگیان دربارۀ شجرهنامۀ امامزاده سخن میگوید، چنین است (با کمی تغییر و ویرایش ساده به زبان امروزی، برای فهم بهتر):
بسم الله الرحمن الرحیم. شجرهنامه و نسب این امامزادۀ جلیلالقدر، امامزاده سیدمحمد والی. این جانب سیدمحمدتقی یکرنگیان، فرزند سیدحبیباله، فرزند سیدتقی، فرزند سیدمیراحمد، فرزند میربابا که میربابا نسل ۲۲ امامزاده بوده، تا آنجایی که استعدادم اقتضا مینمود، در تفحص برآمدم و چندین کتب تواریخ و اخبار و انساب را مطالعه نمودم. اینطور به دست آوردم که ایشان (امامزاده سیدمحمد) ازجمله بنی هاشمی است که در زمانی که حضرت رضا، علیهالسلام، به ولایتعهدی مأمون الرشید منصوب شد، از مدینۀ طیبه به خراسان هجرت کردند؛ چون رئیس قومشان ولیعهد مملکتی شده بود که از سنگاپور تا جبلالطارق یعنی تمام خاور دور و خاورمیانه و خاور نزدیک در تحت یک حکومت بود که به حسب ظاهر بعد از مأمون الرشید این حکومت به حضرت رضا علیهالسلام محول میشد. ولی قبل از اینکه مهاجرین به خراسان برسند، خبر شهادت حضرت رضا(ع) منتشر شد و عمال بنی عباس هم هر کجا این مهاجرین را یافتند، یا شهید کردند و یا آواره نمودند. من جمله است امامزاده شاه چراغ در شیراز و برادرش که برادران امامرضا(ع) هستند و شهید شدند. این امامزاده سیدمحمد هم به شهر ری رسیده بود که خبر شهادت حضرت رضا را شنید. عدهای از دوستان آل علی، ایشان را با زن و بچه به این محل آوردند و کنار این چشمه سکونت دادند و در آن زمان اینجا جزو اراضی موات بود و هرکس اراضی موات را احیا کند، شرعاً مالک میشود و این امامزاده بعد از شهادت حضرت رضا که در سنۀ ۲۰۳ هجری واقع شد، در اینجا زندگی میکرده و به آبادی این محل میپرداختند و دوستان آل علی مقیم وی خدمت ایشان میرسیدند و اخذ مسائل و احادیث مینمودند و به امور ایشان رسیدگی میکردند. بعد از فوتش، اولادش او را در این بقعه دفن نمودند و سادات درکه از نسل او هستند و نسب ایشان آنطوریکه من از کتب تواریخ و انساب به دست آوردم، به امامزینالعابدین(ع) میرسد. به این طریق: «محمد بن علی بن عبدالله بن عیسی بن علی بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب(ع)» و لقب ایشان والی است و معلوم نیست این لقب به چه مناسبت به ایشان داده شده است. کما اینکه معلوم نیست که چرا لقب قاضی صابر را به امامزادهای که در قریۀ ونک است دادهاند و روی این قراین امامزاده قاضی صابر که در قریۀ ونک است، نسل پنجم این امامزاده است. چنانکه مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب منتهی آلامال نقل میکند در اولاد امامزینالعابدین(ع) مینویسد: سید شریف نسابه امامزاده قاضی صابر که در قریۀ ونک که یکی از قراء طهران مدفون است و نسب شریفش چنانکه در کتاب روح ریحان است چنین است: «ابوالقاسم علی بن محمد بن نصر بن مهدی بن محمد (گویا همین امامزاده سیدمحمد است) بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب(ع)». و نقل کرده از کتاب تهذیب الأنساب ونهایه الأعقاب که تولد این امامزاده قاضی صابر در همان قریه ونک بوده و در علم انساب کمال امتیاز را داشته است و در زمانهای گذشته هر بلادی را نسابهای بوده است و نسابۀ ری او بوده است. و نسابین به خدمتش می رسیدند و از او استفاده مینمودند و از مجدالدین که یکی از نسابین است و در ری سکونت داشته نقل است که گفته: «و قد رایته بالری و حضرت مجلسه و کان یدخل علی و یجری بینها مذاکره فی علم الانساب فی شهور سنه ست و عشرین و خمسماه». درهرحال اینطور به دست میآید که قاضی صابر نسل پنجم این امامزاده است و چون مقام علمیت او بیشتر بوده است، مشهور شده است در بین اولاد امامزینالعابدین علیهالسلام و سائر ائمه، محمد نامی که معاصر حضرت امامرضا علیهالسلام باشد. من نیافتم (والله اعلم). سابقۀ بنا و حدود و ثغور آن: در گذشته، بقعه مشتمل بر حرم مستطیلشکلی بود که گوشههای آن را کمی مورب و کج ساخته و بدین طریق حرم را بهصورت هشتضلعی درآورده بودند (مصطفوی، اطلاعات ماهانه، ص۲۷؛ ستوده، ج۱، ص ۳۳۸؛ خرمشاهی، ص۴۱۰؛ کریمان، ص۵۱۰) که چهار ضلع گوشههای آن بسیار کوتاه و حداکثر یک متر بود. طول حرم (شرقی-غربی) چهار متر و هشت سانتیمتر و عرض آن (شمالی-جنوبی) سه متر و پنجاهوچهار سانتیمتر بود. پوشش آن با تیر و تخته و مسطح بود که یقیناً قبل از آن پوشش گنبدی داشته است. در گذشته، دو عدد شمعدان کوتاه که اینک اثری از آنها نیست، از سنگهای سبز درکه در آستانۀ پنجرۀ شرقی حرم قرار داشته که در چهار گوشۀ پایۀ یکی از آن دو به خط نستعلیق برجسته چنین نوشته شده بوده: «وقف نمود نجابت پناه استاد سیدقاسم، این شمعدان را به سر کار سیدمحمدوالی، به تاریخ شهر ربیع الاول سنه ۱۲۴۸، دعا از مؤمنین طلب دارم» (لودو، ص۵۷؛ بلاغی، ص۱۲۸). در ورودی حرم از طرف شمال بوده و ایوان خوشمنظری در جلو این مدخل قرار داشته که با ستون چوبی ضخیم و تیرهای چوبی پوشیده میشده است. طول ایوان (شرقی-غربی) کمی بیش از چهار متر و عرض آن (شمالی-جنوبی) مختصری بیش از سه متر بوده است. ساختمان بقعه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بازسازی شده و هماکنون نیز در حال ساخت و بازسازی است. رواقهای اطراف گنبدخانه، حصارکشی اطراف صحن و تعمیرات جزئی دیگر در گوشه و کنار بقعه در دهههای اخیر به ساختمان بقعه اضافه و انجام شده است؛ اما هنوز اصل گنبدخانه دستنخورده است. در وسط حرم، ضریحی ساختهشده از آلتهای چوبی، به رنگ سبز جعفری قرار داشت. این ضریح به طول یک متر و هشتاد سانتیمتر و عرض یک متر و چهلوپنج سانتیمتر و ارتفاع یک متر و پنجاهوپنج سانتیمتر بر پایۀ سنگی کوتاهی از سنگهای سبز مخصوص قریۀ درکه استوار بوده که ارتفاع پایۀ سنگی دوازده سانتیمتر بوده است. شیبداربودن درکه و ساختمانهای اطراف امامزاده باعث شده است که بقعه از فاصلۀ دور بهراحتی دیده نشود. اما محدودۀ اصلی ساختمان بقعه و گنبد آن از کوچههای اطراف دیده میشود. فضای صحن، ورودی، در و چهارچوب خاصی ندارد و فقط ساختمان اصلی بقعه و مسجد مجاور آن ورودی دارند. درواقع، فضای صحن و قبرستان در محدودۀ شرقی امامزاده بیحصارند و مردم بهراحتی میتوانند از کوچههای اطراف وارد فضای صحن و قبرستان شوند. طرح فعلی بقعه بهصورت بنایی منفرد است که از یک گنبدخانه و یک رواق تشکیل شده است و گنبدخانه در ضلع شمال شرق قرار دارد. بهدلیل آنکه طرح جدید بقعه در حال ساخت است، اتاقکی موقت در گنبدخانه احداث شده است که قبر در آن قرار دارد. صحن کوچک بقعه در شمال شرقی بنا قرار گرفته است. مساحت بنای امامزاده صد و نود و چهار و هشت دهم متر مربع و مساحت عرصۀ آن نهصدودو و هشتادونه صدم مترمربع است. ارتفاع جدارههای بیرونی بقعه هفت متر است. سیمان، فولاد، شیشه، گچ و رنگ ازجمله مصالح استفادهشده در بنا هستند. صحن، ضلع شرقی بقعه را فرا گرفته است. برای رسیدن به صحن میتوان کوچۀ ضلع شمال شرقی یا کوچۀ امامزاده را در ضلع جنوبی طی کرد. در اطراف صحن چند درخت کوتاه و بلند و باغچهای کوچک با چند سنگ قبر قدیمی در ضلع جنوبی صحن، در کنار دیوار مسجد و در سطحی پایینتر از کف صحن، دیده میشوند. در جلو رواق، حوض آبی همسطح کف صحن به شکل گل چندپر ساخته شده است. حوض به رنگ آبی و از سیمان است و یک آبنما هم در مرکز آن قرار دارد. طول و عرض حوض زیاد نیست و در حدود یک متر و نیم است. ضلع شمالی صحن با دیواری سنگی از باغ همسایه جدا شده است. صحن از غرب و جنوب محدود به ساختمان بقعه و مسجد و از شرق متصل به باغچهای کوچک با حصاری نردهای در اطراف آن است. صحن در ورودی ندارد و از طریق راهی شیبدار، به کوچۀ پایین متصل میشود. نمای اصلی، بقعه، نمای رواق و ورودی یعنی جبهۀ شمال شرقی بقعه است. این نما متقارن و دارای پنج دهنه طاق تیزهدار است. طاق میانی و دو طاق دو طرف بزرگتر از طاقهای دیگرند. آجرکاری این نما به اتمام رسیده، اما هنوز نماسازی و تزیینات آن اجرا نشده است. در نمای دیگر نیز سفتکاری به اتمام رسیده و نازککاریها هنوز انجام نشده است. رواق تقریباً یکمترونیم عرض دارد و کف آن سیمانی و آجری است. در طرف راست در ورودی به داخل حرم، زیارتنامۀ امامزاده در داخل یک قاب چوبی نصب شده است. برای ورود به داخل حرم باید از رواق گذشت. بین رواق و در ورودی حرم دری وجود دارد که محدودۀ رواق را از ورودی اصلی به داخل حرم جدا میکند. گنبدخانه اتاقی کوچک و بسیار ساده با ابعاد پنج متر در شش متر و فضای بدون تزیین آن بهصورت هشتضلعی است که در چهار جهت آن پنجرههای فلزی سبز رنگ و در چهار جهت دیگر چهار نیمطاق و نیمهشتی قرار گرفتهاند و در حال حاضر در دست ساختاند. دور تا دور قسمتهای بالایی دیوار گنبدخانه، از حدود نیممتر پایینتر از سقف، با پارچهای سبزرنگ که اسماء ائمۀ اطهار (سلام الله علیهم) روی آن نوشته شده پوشانده شده که جلوۀ بسیار زیبایی به فضای حرم داده است. در ضلع شمالی، متن زیارت «عاشورا» در تابلوفرشی با زمینۀ کرم و به خط مشکی نصب شده که ابعاد آن یک متر در هشتاد سانتیمتر است. همچنین در همین ضلع یک قفسۀ چوبی قرار دارد که در آن کتب ادعیه، قرآن، مهر، تسبیح و... نگهداری میشود. سقف، فلزی و جدارههای آن گچی است. داخل گنبدخانه، تزییناتی ندارد و فقط سفتکاریها به اتمام رسیده است. تنها تزیینات حرم، قاب عکسها و متن دعاها و دستهگلهای مصنوعیاند که در گوشه و کنار این مکان قرار داده شده و جزو نذورات مردماند. گنبدخانه سه پنجره در اضلاع شمالی، جنوبی و غربی دارد و هر سه پنجره به رواقهای اطراف حرم که در حال ساختاند، باز میشوند. پنجرههای فلزی دو لنگه به ابعاد یک متر در شصت سانتیمتر و با نردههای مشبکاند. در ورود به داخل گنبدخانۀ فلزی، دولنگه و به ابعاد یک متر و نود سانتیمتر در هفتاد سانتیمتر است. حدود دوسوم هرکدام از لنگههای در، نردهایشکل با طرحهایی از فلز به حالت گل و... است. طرح مشبک در و پنجرهها شبیه به یکدیگر است. تابلویی بزرگ در ضلع غربی حرم قرار دارد که در آن شرح حال امامزاده به همت یکرنگیان جمعآوری و نوشته شده است. کف با موکت و فرش و قالیچه پوشانده شده است. در ضلع شمالی حرم سنگ قبری بر دیوار نصب شده است که متعلق به محمدتقی یکرنگیان، یکی از خادمان قدیمی بقعه است. ضریح که از شبکههای فلزی توریشکل تشکیل شده، در غرب فضای گنبدخانه است. ضریح جمعاً ده پنجرۀ مشبک متصل به هم، چهار پنجره در عرض و شش پنجرۀ دیگر در طول دارد. رنگ آن طلایی است و روی پایهای سنگی به طول تقریبی ده سانتیمتر قرار گرفته است. ارتفاع آن از سقف تا کف در حدود دو متر است. سقف ضریح حالت هلالیشکل دارد و پارچهای سبزرنگ روی آن گسترده است. دو لامپ با نور کمرنگ سبز در داخل ضریح روشن است که جلوۀ زیبایی به آن بخشیده است. درِ ضریح در ضلع شرقی آن قرار گرفته و به اندازۀ یکی از شبکههای ضریح است. در داخل فضای ضریح، آیۀ «و ان یکاد» در قابی فلزی و کوچک نصب شده است. کف ضریح سنگ مرمر سبز کمرنگ است. صندوق، درون ضریح و در مرکز آن قرار دارد و روی آن را با پارچهای سبزرنگ و طرحدار پوشاندهاند. دو شمعدانی، یک جلد قرآن مجید و دستههایی از گلهای مصنوعی هم روی صندوق قرار داده شده است. گنبد بهصورت دو پوسته است که پوستۀ داخلی مازهدار و بیرونی تیزهدار است. اندود داخلی و بیرونی گنبد از سیمان است. در ساقۀ گنبد هشت پنجره قرار دارد. دایرۀ ساقۀ گنبد در سقف بهصورت روزنی بزرگ دیده میشود. قطر بیرونی ساقۀ گنبد در حدود شش متر و بیست سانتیمتر و در بیشترین قسمت در حدود هفت متر و چهل سانتیمتر است. ارتفاع نوک گنبد تا کف پانزده متر و بیست سانتیمتر است. تقریباً در ضلع جنوب شرقی بقعه، حسینیهای قرار دارد که به حسینیۀ درکه مشهور است. وجود این حسینیه که تقریباً در مرکز منطقۀ درکه قرار گرفته است، تأثیر زیادی در رونق اندک برنامههای امامزاده داشته است؛ بهطوریکه کلیۀ برنامههای مذهبی، نمازهای جماعت، مراسم دعاخوانی و سایر برنامهها در این حسینیه و بهندرت در بقعه برپا میشود. اهالی هم نذرهای خود را بیشتر در حسینیه ادا میکنند. مسجد درکه نیز در نزدیکی حسینیه قرار گرفته است و برخی برنامهها هم در مسجد برگزار میشود. ملحقات: مسجدی در ضلع جنوبی صحن قرار گرفته که در آن رو به صحن است. مساحت این مسجد در حدود هشتاد متر مربع و در ورودی آن فلزی سبزرنگ و دولنگه به ابعاد دو متر در یک متر و نیم است. دور تا دور ساختمان مسجد پنجرههای فلزی سبزرنگی دیده میشود که به جهات مختلف جنوبی، شمالی، شرقی و غربی باز میشود. در ضلع شمال غربی مسجد، اتاقی است که از آن بهعنوان چایخانه استفاده میشود. کف مسجد موزاییک است که با فرش و موکت پوشانده شده و هفت لوستر با طرحهای مختلف از سقف آویزاناند. یک منبر و یک کتابخانه هم در مسجد قرار دارند. این مسجد در حدود هشت سال پیش ساخته شده است. نمای بیرونی مسجد از سیمان سفید است و کتیبهای در سردر و دیوارهای آن دیده میشود. در گذشته نیز مسجدی در ضلع جنوبی امامزاده قرار داشته و مسجد کنونی احتمالاً روی ویرانههای آن ساخته شده است؛ چنانکه در منابع آمده است: «... و مسجد نظیف و دلبازی مشرف به رودخانه در مجاورت این بقعه قرار دارد که حکایت از مراتب دیانت و علاقهمندی سادات درکه به امور دینی مینماید» (مصطفوی، آثار تاریخی طهران، ص۲۲۷؛ ستوده، ج۱، ص۴۱۱). در ضلع جنوبی بقعه، یک سرویس بهداشتی و در کنار مسجد و مشرف به صحن نیز اتاقی با در فلزی قرار دارد که انبار امامزاده است. از فضای زیر مسجد نیز بهعنوان انبار استفاده میشود. دفتر مدیریت هم در همین ضلع قرار گرفته است. توضیحات تکمیلی و ملاحظات: ۱٫ زائران: بقعه فاقد زیارتنامه است. نسب امامزاده در ابتدای زیارتنامۀ امامزادگان چنین آمده است: «زیارتنامۀ حضرت امامزاده (سیدمحمد والی) علیهالسلام هو محمد ابن علی ابن عبدالله ابن عیسی ابن علی ابن حسین الاصغر ابن امامزینالعابدین علیهالسلام، زیارت برای امامزادگان (نقل از مفاتیح الجنان) بقعۀ امامزاده سیدمحمد والی(ع) دارای اهمیت و احترام است. مردم محله برای این امامزاده، بهعنوان یکی از سادات و فرزندان ائمه، سلام الله علیهم، ارزش قائل هستند و آن مکان را حریمی پاک و مقدس میدانند. دخیلبستن و شفاخواستن هم از دوران قدیم تاکنون رایج بوده است. پارچههای سبزرنگ به شبکههای ضریح گره خورده است. ۲٫ نذورات: نذور به دو گروه کالایی و وجه نقد تقسیم میشود. نذور کالایی شامل انواع قابهای عکس و دعا، مهر، تسبیح، جانماز، قالی و قالیچه، چراغ، پارچههای سبزرنگ، گل و گلداناند. همینطور غذاهای نذری. ۳٫ موقوفات: در حال حاضر قسمتی از باغ ضلع شمالی امامزاده وقف حرم است. فضای صحن و قبرستان هم از قدیم وقف امامزاده بوده است. غیر از موارد ذکرشده، بقعۀ موقوفۀ دیگری ندارد و مخارج آن از طریق نذور مردمی تأمین میشود. ۴٫ مراسم: مردم رفتوآمد بسیار کمی به امامزاده دارند. در گذشته، گاهی هیئتهای تعزیهخوانی، به درکه میآمدند و در ایام عزاداری ائمه، برنامۀ تعزیهخوانی را در صحن برگزار میکردند. در سالهای اخیر، رفتوآمد این هیئتها به درکه بسیار کمتر شده است. هماکنون گاهی در شبهای جمعه مراسم دعای «کمیل» در بقعه برگزار میشود. همچنین اگر مردم نذری داشته باشند، مراسمی مانند برگزاری قرائت زیارت «عاشورا»، و دعای «توسل» و نیز پهنکردن سفرههای نذری در بقعه انجام میشود. اما برنامههای مربوط به ماه محرم، ماه رمضان و... در حسینیه و مسجد درکه اجرا میشوند. یکی از دلایل برگزارنکردن اینگونه مراسم در این مکان، کوچکبودن فضای بقعه است. شلوغترین ایام بقعه، ایام محرم و صفر بهویژه ظهر عاشوراست که تمام هیئتهای عزاداری اطراف به امامزاده میآیند و در این مکان نوحهسرایی میکنند. به جز این موارد، بقعه در ایام مذهبی، ولادتها، شهادتهای ائمه و شبهای جمعه زائر بیشتری دارد. تا چندی قبل بانوان محل در بقعه جمع میشدند و برنامههایی از قبیل تشکیل کلاسهای قرائت قرآن، روضهخوانی و... برگزار میکردند؛ اما بهدلیل عدم استقبال، این برنامهها کنار گذاشته شد. در حال حاضر، کلاسها و جلسات قرآن، دعا و... در منازل اهالی برگزار میشود، مگر اینکه فردی نذر کرده باشد که مراسم خود را در امامزاده برگزار کند. از مسجد مجاور صحن امامزاده هم اکثر اوقات برای برگزاری مراسم ترحیم، یادبود و... استفاده میشود. ۵٫ دفنشدگان: اکثر شخصیتهای بهخاکسپردهشده در قبرستان امامزاده و جزو اهالی قدیمی درکهاند. یکی از آنها سیدمحمدتقی یکرنگیان، فرزند حاجحبیبالله است که در صدسالگی در سال ۱۳۷۴ ه.ش در گذشته است. وی از متولیان و فعالان حرم بوده است و سنگ قبرش در گنبدخانه قرار دارد. ۶٫ متولیان و خادمان: بقعه به شیوۀ هیئت امنایی اداره میشود و در حال حاضر مدیریت آن به عهدۀ آیتالله میرحجازی است. چند نفر از اهالی محل نیز بهعنوان اعضای هیئت امنا در بقعه مشغول فعالیتاند. اعضای هیئت امنا فقط در ایام تعطیل دردسترس اهالیاند. بقعه دو یا سه خادم رسمی دارد و خادم افتخاری ندارد. از متولیان و خادمان میتوان از مرحوم یکرنگیان، استاد سیدقاسم و اسماعیل خلعتبری نام برد.
حسینیۀ درکه
حسینیۀ درکه قدمت زیادی داره و در ایام محرم در این حسینیه شوروحال خاصی حاکمه. متأسفانه چند سال پیش این حسینیه دچار آتشسوزی شد. البته بعدها حسینیه مرمت شد.

مسجد علی ابن ابیطالب درکه
حجت الاسلام لقائی، امام جماعت جدید مسجد علی ابن ابیطالب(ع) که ایشان بهجای امام جماعت فقید قبلی، حجت الاسلام مرحوم علینقی داوودی اقامۀ جماعت میکنند. گفتنی است امام جماعت قبلی مسجد در سن جوانی بهعلت عارضۀ سرطان، در نجف اشرف هنگام زیارت عتبات به رحمت ایزدی پیوستند.
حجت الاسلام سیدعلینقی داوودی، از فعالان فرهنگی و دانشجویی دو دهۀ اخیر، پس از تحمل بیماری سخت و جانکاه سرطان، صبح پنجشنبه در جوار آرامگاه شریف جد بزرگوارش حضرت امیرالمؤمنین امامعلی(ع) در نجف اشرف به دیدار حق شتافت.

مسیرهای دسترسی به درکه
مسیرهای رسیدن به درکه شامل:
- مترو: ایستگاه مترو تجریش در میدون قدس قرار داره. این ایستگاه در حال حاضر شمالیترین ایستگاه خط ۱ مترو تهرانه و در ایستگاههای «دروازه دولت» و «امامخمینی» با خطوط ۴ و ۳ مترو تلاقی داره. بعد از خروج از این ایستگاه مترو میتونید با سواری یا مینیبوس از میدون تجریش یا میدون قدس عازم درکه بشید.
- اتوبوسهای تندرو: از طریق خط ۴ اتوبوسهای تندرو میتونید به درکه برید. این خط یکی از خطوط شمالیجنوبی BRT و در امتداد بزرگراه نواب و چمرانه که از پارکوی به ترمینال جنوب میره. میتونید در ایستگاه «نمایشگاه» (محل دائمی نمایشگاههای تهران) پیاده بشید و از طریق سواریهای کنار پمپبنزین ولنجک به درکه برید.
- اتومبیل شخصی: برای رسیدن به درکه با ماشین شخصی، خودتون رو به بزرگراه چمران برسونید و در مقابل نمایشگاه بینالمللی تهران بهسمت ولنجک حرکت کنید. بعد از رسیدن به میدون دانشجو، مسیر رو از خیابون درکه ادامه بدید تا به درکه برسید. همچنین میتونید در منتهیالیه بزرگراه یادگار امام وارد خیابون اوین بشید و از اونجا برید درکه. فقط فراموش نکنید که برای پیداکردن جای پارک مناسب باید خیلی سحرخیز باشید وگرنه مجبور میشید که ماشینتون رو با فاصلۀ خیلی زیاد از محل شروع کوهپیمایی پارک کنید.
اماکن مهم درکه
- پارک کوهسار ۱: درکه، بعد از میدون درکه، خیابون شهید احمدپور، جنب خیابون شهید سیدمفیدی.
- پارک کوهسار ۲: خیابون درکه، جنب سوپر توچال.
- مرکز آبرسانی: درکه، خیابون شهید میراسماعیلی، جنب حسینیۀ درکه.
- درمانگاه فاطمهالزهرا: خیابون شهید میراسماعیلی، کوچۀ حمام.
- مسجد جامع: درکه، انتهای خیابون شهید میراسماعیلی، روبهروی کوچۀ شهید آقامولایی.
- حسینیه: درکه، انتهای خیابون شهید میراسماعیلی.
- پایگاه بسیج شهید سید محسنی: درکه، خیابون شهید میراسماعیلی، جنب مسجد جامع درکه.
- صندوق قرضالحسنۀ شهید رجائی درکه: درکه، خیابون شهید میراسماعیلی، جنب حسینیه.
- مدرسۀ دخترانۀ شهدای هفتم تیر: درکه، خیابون شهید موسوی مطلق، جنب خانۀ معلم.
- مدرسۀ پسرانه شهید غفاری: درکه، خیابون شهید میراسماعیلی، جنب کوچۀ تفنگسازان.
- خانۀ سلامت: درکه، بعد از میدون درکه، خیابون شهید احمدپور، خیابون شهید سیدمفیدی، داخل پارک کوهسار.
- سرای محله: درکه، خیابون شهید موسوی مطلق.
- حمام عمومی: درکه، کوچۀ شهید میراسماعیلی، کوچۀ حمام.
- پایانه اتوبوس و تاکسی درونشهری: میدون درکه.
- ورزشگاه شهدای درکه: درکه، خیابون شهید احمدپور، سهراه معدن.
- خانۀ معلم: درکه، قبل از میدون درکه.
شهدای درکه
مثل هر محلۀ دیگه، درکه هم در طول ۸ سال جنگ ایران و عراق جوونهای زیادی رو برای وطن داده. در ادامه میتونید وصیتنامۀ ۸ تا از اونها رو بخونید.
شهید مجید جلالوند
وصیتنامۀ شهید مجید جلالوند
«و لا تَحسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ أمواتاً بَل أحیاءٌ عِندَ ربِّهِم یرزَقون»: البته مپندارید که شهیدان راه خدا مُردند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود (آل عمران، آیۀ ۱۹۶).
سلام علیکم
با سلام و درود به امام امت، خمینی بتشکن و با سلام به امت شهیدپرور و همیشه در صحنۀ ایران و با سلام به پدر و مادر گرام. بدانید و آگاه باشید که من این راه را آگاهانه و با فکر خود و با هدفی مشخص که الله باشد انتخاب کردهام و برای حفظ دین اسلام و برای قرآن و جهاد در راه خدا به جبهه آمدهام و اگر در این راه مقدس سعادت شهادت نصیب من حقیر شد، بعد از شهادتم مرا در امامزاده علیاکبر چیذر دفن کنید و تقاضایم این است که برایم گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید و اگر میخواهید گریه نمایید، برای حسین گریه کنید. برای امامحسین، این معلم اخلاق و شهامت و آقای بزرگوار مظلوم دشت کربلا لباس سیاه بپوشید و گریه نمایید و در هنگام تشییع جنازهام نوحۀ امامحسین را بخوانید و گریه کنید. یاد ۷۲ شهید تشنۀ دشت کربلا باشید و به یاد آنها گریه نمایید و از شهادتم خوشحال و مسرور باشید و باید به خود افتخار نمایید که امانتی را که در دست شما بود به نزد خدا برگرداندید و این شهادتی است که نصیب هرکس نمیشود و نصیب من گناهکار شده که برایم افتخار و روسفیدی میباشد -در نزد خدای بزرگ- که در راه عالی و هدفی مقدس که به خدا منتهی میشود شهید شدم و بالاخره این راهی است که همه باید بروند، بعضی یک مقدار زودتر و بعضی نیز کمی دیرتر و عاقبت و مقصد همه بازگشت به سوی خداست. پس چه بهتر انسان راه درست آن را انتخاب نماید تا به سعادت ابدی نائل شود –إنشاءالله-. برایم حجله نگذارید و فقط جلوی درب خانه پرچم سبز و مقداری لامپ بهصورت ساده بزنید و مجلس ختم ساده و مختصری برایم بگیرید. برایم دعا کنید تا خدا از گناهانم درگذرد و سعی کنید در این مجلس راه و هدفم را برای مردم تشریح کنید که هدفم فقط و فقط رضایت الله بود و از همه بخواهید که راه این هزاران هزار شهید کربلاهای ایران را ادامه بدهند و جبههها را تنها نگذارند، امام را تنها نگذارند و همه یاوران این دولت جمهوری اسلامی باشند و آن را یاری دهند و این وصیتنامه را نیز در آن مجلس بخوانید و از مردم بخواهید که نماز جمعهها را حتماً بروند، دعای کمیل، دعای ندبه بروند و امام را حتماً یاری دهند که یاری امام یعنی یاری اسلام و قرآن که اجری بزرگ نزد خدا دارد.
و چند پیام برای خانوادهام دارم به شرح زیر است:
از پدر و مادرم میخواهم در مرگ من بیتابی ننمایند و از خدا بخواهید که به آنها صبری جلیل عنایت فرماید و من فقیر امانتی در دست آنها بودم و خدا این امانت را از آنها تحویل گرفت. از پدر و مادرم میخواهم امام را یاری نمایند، این دولت و این امت را یاری دهند و هیچگونه پولی برای من و فقط برای خرجتان از دولت دریافت ندارند. نماز جمعه حتماً بروند. برایم دعا کنند که إنشاءالله خداوند بزرگ اجری عظیم نصیب آنها خواهد کرد-إنشاءالله-.
از برادرم میخواهم که راهم را ادامه دهد و سعی کند بیشتر احکام اسلامی و واجبات دینی را فراگیرد. نماز جمعه دعای کمیل را حتماً برود و تا آنجا که میتواند خدمتگزار به اسلام و قرآن باشد و تمام همّ و غمش یاریکردن این دولت و ملت باشد و حرفهای امام را گوش نماید و موبهمو اجرا کند که در این کار اجری عظیم نهفته است-إنشاءالله-.
از خواهرانم تقاضا دارم حجاب را بهطور کامل رعایت نمایند و عبادت و خودسازی را در خود به وجود بیاورند، کمتر حرف بزنند و بیشتر عمل نمایند که خوبی کمحرفی آن است که انسان کمتر گناه میکند از قبیل غیبت و چیزهای دیگر و هم انسان نزد بقیه دارای قرب و منزلتی میگردد. بیشتر دعا بخوانید و سعی کنید تمام احکام و واجبات دین را فراگیرید تا بتوانید دیگران را نیز بهرهمند نمایید. همیشه یاد خدا نمایید که با یاد خدا دلها آرام میگیرد.
در ضمن قرض و بدهکاری ندارم. مقداری پول در بانک دارم که آن را خرج کفن و دفن من نمایید و یک مطلب که یادم رفته بگویم، در تشییع جنازهام کسانی که مخالف امام میباشند به هیچ عنوان شرکت ننمایند. در مرگم شجاعانه برخورد نمایید تا چشم دشمن از این همه صبر و استقامت کور شود و از اینهمه ایمان وحشت نمایند و از ناراحتی بترکند. همیشه رضایت خدا مدنظر شما باشد و شکر این همه نعمات خدا را به جا آورید و بندۀ ناشکر نباشید. امام نیز از جانب خدا نعمت است، باید قدرش را بدانید و در سر نماز امام را دعا کنید. دیگر عرضی ندارم بهجز پیروزی و نصرت مسلمین، شفای مریضها، شفای معلولین، پیروزی رزمندگان اسلام و فرج آقا امام زمان(عج) را از خداوند بزرگ مسئلت دارم.
اگر بنده شهید شدم راضی نیستم اسم کوچهای به نام من بشود و میخواهم تشییع جنازۀ من غریبانه باشد و در مجلس من روضۀ علیاکبر حسین را بخوانید؛ زیرا که من زوّار ایشان بودم و خرج عزاداری از مال پدر و مادرم باشد و یا برادرم. مادرجان! من مقداری پول در بانک دارم آنها را به حساب علیرضا بریزید و از علیرضا میخواهم که إنشاءالله بزرگ شد، درس خوب بخواند و از اسلام حمایت کند. مادرجان از بنیاد شهید پول بگیرید ولی به اندازۀ خرجتان و زندگیتان را بچرخانید. مادرجان آنهایی که تو را ناراحت کردند مثل این بود که مرا کُشتند و از تو خواهرم اگر زهراجان من به خاطر تو و آن سنگر مقدس پوشش اسلامی این راه را انتخاب کردم از تو میخواهم که در فامیل از همه خوبتر باشی چون اگر تو خوب باشی بدان که من در آن دنیا خوشحال هستم و اگر بد باشی در آن دنیا به من بد میگذرد. والسلام مجید جلالوند
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار / رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما. تاریخ: ۱۳۶۳/۴/۲۴
شهید سیدجواد میرزمانی
بسم رب الشهدا و الصدیقین و به نام شهدای بسیجی جنگ تحمیلی که در ۸ سال دفاع مقدس با رشادتهای خود حماسهای عظیم آفریدند. اینجانب نه بهعنوان یک بسیجی که خاک پای یک بسیجی هم نمیشوم، بلکه بهعنوان یک انسان عادی جذب بسیج شدم؛ چون بسیج را بهتر از هر مکان دیگری میدیدم. وقتی فکر کردم و دیدم اگر از زندگی خود مثل هزار نفر در این جامعه که فقط و فقط فکرشان فیلمهای مبتذل غربی یا هزاران کار دیگر است. بسیج را بهترین مکان از هر لحاظ مناسب دیدم و منحرفشدن در چنین مکانی را محال دانستم؛ چراکه در آن بچههایی مخلص و باایمان به خدا و برای دفاع از ناموس و حیثیت این جامعه وارد این نیروی خدایی شدند تا الگویی باشند برای نسل آیندهای نزدیک که درمعرض خطرات استعمار بیگانه و شبیخون فرهنگی آن قرار دارند. این نیروهای مخلص بهترین الگو هستند. پس با چنین مقدمهای چه جایی بهتر از بسیج که همانند پناهگاهی در زمستان در مقابل گرگان گرسنه است. گرگانی که هر لحظه و هر آن منتظرند تا بتوانند جوانان و نوجوانان ما را به بیراهگی و انحراف بکشانند و خودم نیز سعیم بر این است که حداکثر استفاده را از فعالیتهای اسلامی و مذهبی بسیج بنمایم و این بود که انگیزۀ من برای آمدن به بسیج را فراهم کرد.
والسلام سیدجواد میرزمانی
یکی از شبهای بهار سال ۷۶ در یک مأموریت امر به معروف، در مسیر کوهنوردی درکه، برای ازبینبردن باندی از اراذل و اوباش که اقدام به سوءاستفاده از دختران فراری میکردند با تعدادی از برادران وارد عمل میشوند و این باند را دستگیر و متلاشی میکنند. همان شب، موقع نماز صبح در یک حرکت مبهم جسد جواد در کنار رودخانه پیدا میشود و بدینسان جواد در تاریخ ۲۷/۳/۱۳۷۶ به جرگۀ شهیدان میپیوندد و روحش در کنار شهدایی که همیشه بزرگ میپنداشت آرام گرفت. جواد غریبانه از این شهر رفت، ولی راه و هدفش باقی است.
شهید امیر مُظِری
امیر تنها پسر خانواده و از بچههای فعال انقلابی بود. او پدر نداشت ولی از نعمت مادری شجاع، مبارز و انقلابی بهرهمند بود. مادرش که معروف به خانم چمنی بود، از نیروهای مسلح و مدافع سرسخت امام و انقلاب بود. همین روحیۀ مادر باعث شده بود که امیر حرکات رزمی را بهخوبی فراگیرد. او در خیابان شاهحسینی که آن زمان مسکونی نبود، در مکانی موانع ایزایی گذاشته بود و به کمک حمید کاخ بچهها را آموزش میداد. بعدها حمید و امیر راهی جبهههای جنوب شدند. امیر در عملیاتی در تپههای الله اکبر در یورش به سمت دشمن به فیض شهادت نائل آمد. او اولین شهید درکه بود. بعد از شهادت امیر، مادرش در بستر بیماری به رحمت خدا رفت.
شهید علیرضا رحیمیصفت
فرزند حاجاحمد، از فعالان هیئتهای مذهبی و دارای خانوادهای متدین و مذهبی بود. علیرضا با وجود حضور در جبههها و عضویت در صندوق قرضالحسنه، در کمک به مستمندان فعال بود. فعالیتش در صندوق قرضالحسنه را بهخاطر تحصیلات، پاکی و صداقتش افزایش داد و مورد توجه معتمدان و مسئولان قرار گرفت. منافقان سازمان مجاهدین خلق که از او و پدرش کینه به دل گرفته بودند و بهخاطر دفاع از امام و ولایت با این عزیزان دشمنی میورزیدند، در یک حرکت مذبوحانه و در یک عملیات تروریستی او را به شهادت رساندند و اینگونه یکی از یاران انقلاب را از امت اسلامی گرفتند.
شهید سیدحسین آقاملائی
فرزند ارشد سیدحسن آقاملّایی، از بچههای انقلابی محل و از اعضای امور تربیتی آموزش و پرورش استان تهران بود. در عملیاتهای متفاوتی شرکت کرده بود. منافقان خیلی از حسین میترسیدند. همرزم سیدعلی سیدمحسنی بود. حسین پایگاه شهید سیدمحسنی و انجمن اسلامی را در درکه بنیان گذاشت. او تحصیلکرده و انسان بسیار جدیای بود. مدافع سرسخت امام و آیتالله بهشتی بود و با فعالان حزب جمهوری اسلامی نشر داشت. در آموزش بچههای پایگاه درکه نقش فعالی را ایفا میکرد. خانوادۀ مؤمن و متعهدی داشت. همین باعث شده بود که برادر دیگرش رضا هم وارد مجموعۀ سپاه شود. به بچهها در جبههها سر میزد؛ از غرب تا جنوب. بعد از عملیات والفجر مقدماتی با دیدن همرزمهای خود همچون مجید میررحیمی که پایش قطع شده بود و علی سیدمحسنی که تازه شهید شده بود، روحیهاش عجیب عوض شد. دیگر تاب تحمل نداشت. خودش را برای یک پرواز بزرگ آماده میکرد. بعد از عملیات والفجر ۸ که کمر عراق شکسته شد، دشمن دیوانهوار از سمت فکه شروع به حمله کرد. در این عملیات برادر، سعید رحیمیانپور از ناحیۀ چشم مجروح شد و حسین هم حسینوار با فریاد یاحسین به شهادت رسید. جنازهاش قریب به ۴۰ روز در بیابانهای فکه ماند و بعد برای تشیییع به تهران منتقل شد و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. حسین آگاهانه راهش را انتخاب کرده بود و تا آخرین نفس در راه امام و انقلاب ایستادگی کرد.
شهید عباس اللهوردی
فرزند رضا، شغل محصل، از نظر بدنی بسیار قوی و یک فوتبالیست تیزپا. مثل همۀ بچههای دیگر با شروع جنگ درس و کلاس را رها کرد و خودش انفرادی برگۀ اعزام گرفت و به منطقه اعزام شد. آن زمان مصادف با عملیات والفجر مقدماتی و ۱ بود. بچههای درکه آنجا زیاد بودند. یادم است در خانۀ امام جمعه دزفولی، پناه بچههای رزمنده، ناهار مهمان آیتالله قاضی و عازم به منطقۀ جنگی محمد رسول الله بود. تا قبل از والفجر ۱ چندبار دیگر او را دیدم؛ ولی بعد از والفجر ۱ باتوجهبه حجم سنگین آتش و یورش تانکها و هواپیماها و پاتکهای پیدرپی، شهدای زیادی برای حفظ میهن اسلامی از پاسگاه زید تا شرهانی دادیم. سالهای سال از آن عملیات و آن رشادتها که باعث شد یک وجب از خاک ایران اسلامی از پیکرۀ ایران جدا نشود، گذشته است. تعداد زیادی از همین بچههای رزمنده ازجمله عباس در عملیات مفقود و شهید شدند و هنوز کمیتۀ تفحص موفق به پیداکردنشان نشده است. شاید هم عباس جزو شهدای گمنامی باشد که در گوشه و کنار ایران اسلامی به خاک سپرده شدهاند. چشمان پدر و مادرش هنوز منتظر بازگشت اوست. بههرحال عباس شجاعانه جنگید و قهرمانانه شهید شد. خدا رحمتش کند.
شهید محمدرضا اللهوردی
تازه سفارت آمریکا اشغال شده بود. بر بالای برجک یکی از گوشههای باغ سفارت آمریکا محمدرضا را دیدم که مشغول نگهبانی است. محمدرضا تکپسر خانوادۀ حاجاحمد اللهوردی، پسری بسیار دوستداشتنی، شیطون، خوشاخلاق، اهل کوهنوردی و بازیگوش بود. همه دوستش داشتند؛ کوچک و بزرگ. همهچیز را خودش میخواست تجربه کند. خلاصه بگویم مهارنشدنی بود! صدای همه را درآورده بود؛ ولی شیطنتهایش نمک داشت. تا اینکه جنگ شروع شد و پای محمدرضا به آموزش کمیته و بسیج باز شد. دیگر این محمدرضا، آن محمدرضای سابق نبود. گهگاهی با آن سابقه، با او شوخی میکردیم ولی دیگر آن برخوردها را با آدم نداشت. کاملاً اهل رعایت و نماز و دعا شده بود. روحیۀ دیگری پیدا کرده بود.
تازه بچهها به جنوب برای آزادسازی خرمشهر اعزام شده بودند. محمدرضا هم هر جوری بود خودش را به جنوب رساند. برای آزادسازی خرمشهر لشگرها و گردانهای زیادی آمده بودند. محمدرضا هم قاطی یکی از همین گردانها بود. دنیا باور نمیکرد همین جوانهای ایرانی که کلی از آنها در محله خاطره داشتیم، میآیند و تا چند روز دیگر خرمشهر را آزاد میکنند. آنهایی که در آزادی خرمشهر بودند، میدانند دشمن باید از شلمچه محاصره میشد؛ شلمچهای که میلیونها مین داخل آن بود. با حجم سنگین آتش عراق خیلی از بچهها در زیر آتش دفن شدند؛ ازجمله محمدرضا. سوم خرداد دیگر خرمشهر آزاد و عملیات بیتالمقدس هم تمام شده بود و خیلی از جوانان کشور عزیزمان در راه دفاع از اسلام عزیز پرپر شده بودند.
سالهای سال گذشت و ما آزادی خرمشهر را بدون محمدرضا جشن گرفتیم تا بالاخره بچههای تفحص استخوانهایش را پیدا کردند و به آغوش خانواده بازگردانند. تشییع جنازۀ عجیبی بود. جنازه روی دوش مردم به امامزاده محمد والی برده شد. به پیشنهاد آقای مجید شفیعی در جلوی ایوان امامزاده قبری آماده شد و این رزمندۀ شجاع در آنجا دفن گردید و بر جوار امامزاده سیدمحمد والی به جوار رحمت واسع حق رفت. امامزادهای که متروکه بود، بعد از خاکسپاری محمدرضا یواشیواش چراغش روشن شد و امروزه حرم و محیط امامزاده دل را صفا میدهد و چه کسی میداند که این شهید عزیز خود مسببی است در احیای مجدد این امامزادۀ غریب.
شهید علیاصغر خامسی
علیاصغر فرزند حاجغلام بود. بچهای درسخوان، شیطون، باصفا، نترس، بیباک و پرحرف. گرایشهای متضادی داشت. با هرکه دلش میخواست، بحث میکرد؛ با معلم، مدیر، بحثهای انقلابی، چپی و راستی. خانهشان را کرده بود عین سیرک. انواع اقسام پرندهها: مرغ و بوقلمون و خروس و... . چند تا سگ شکاری هم داشت. از دست شیطنت او خیلیها آرامش نداشتند. خصوصاً معلمهایی که نمره نمیدادند.
جنگ که شروع شد، علیاصغر پای خود را در جبههها گذاشت. هیچکس باور نمیکرد این علیاصغر دیروز است. عجیب اهل نماز شب شده بود. سجدههای طولانی میکرد، نمازش را با خشوع و گریه میخواند. دیگر از او قهقهه و لبخندهای زیاد ندیدیم. والفجر مقدماتی با بچهها بود. همه برگشتند؛ اما او نیامد. در جبهههای غرب هم با بچهها بود. انگار چیزی میدید که بقیه نمیدیدند. به دلش آگاه شده بود. یک لحظهاش را بیهوده نمیگذاشت. با قرآن کوچک در جیبش دائم سرگرم بود. اگرچه میز تحصیل را رها کرد و به جنوب آمد، دلش مشتاقانه بهدنبال تحصیل بود. همان جا هم کتاب جور کرده بود و درس میخواند. عملیات والفجر ۱ که شروع شد، همه به دلشان افتاده بود که اصغر میخواهد شهید شود. اصلاً چهرۀ کسانی که میخواهند شهید شوند، تابلو میشود و اصغر تابلوی یک انسان متحولشده بود. بدنش هدف آماج یکی از پاتکهای خیلی سنگین عراق قرار گرفت و شهادت را که برایش آرزو شده بود، به کام کشید و در رملهای فکه فانی شد و به دیدار معبودش شتافت. جنازهاش در محله روی شانهها تشییع شد. خانوادۀ خونگرم و باصفایی دارد. خدا رحمت کند پدرش را. بعد از اصغر به رحمت خدا رفت. مادرش شیرزنی است با روحیهای بسیار خوب. شب شهادت اصغر هم خواب عجیبی دیده بود که نانهای روی دستش را چگونه تعارف میکند. اصغر از دامن این مادر مهربان و شجاع تا مرز شهادت رفت.
شهید حمیدعلی جمشیدی
فرزند دوم خانواده، جوانی بسیار باهوش، زیرک و خوشاخلاق، فوتبالدوستی وصفناپذیر، بسیجیای جدی، بسیار منضبط و خوشپوش، مؤدب و بااخلاق. او لباس مقدس نیروی هوایی را به تن پوشید و برای خدمت به استخدام نیروی هوایی درآمد. یگان محل خدمتش پادگان سنندج انتخاب شد. چقدر یونیفرم نیروی هوایی به او میآمد. کل بچههای بسیج را غافلگیر کرده بود. از مکان خدمتش بسیار راضی بود. صحبت از ازدواج میکرد و تشکیل خانواده. از اینکه بهصورت رسمی جزو کادر نیروی هوایی درآمده، خوشحال بود؛ ولی دشمن کینهتوز، دشمنی که تا بن دندان مسلح بود و ۸۲ کشور پشتیبانش بودند، در یک صبحگاه یگان هوایی شهر سنندج را مورد آماج شدیدترین حملات خود قرار داد و حمیدعلی به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. بعد از شهادت او، مادرش که داغ یک جوان دیگر را هم دید زیاد تاب نیاورد و از دنیا رفت. پیکر حمیدعلی در میان انبوه جمعیت تشییع شد و در میان پرچم مقدس کشورمان آرام گرفت.
شهید مرتضی رستمی
فرزند دوم خانواده و جوانی بسیار خوشرو، خوشبرخورد، شجاع و جدی بود. پدرش پیرمردی مهربان و باغبان بود. وقتی جنگ شدت گرفت، جزو نیروهایی بود که خودش را به پادگان ارتش رساند و سربازی خودش را اعلام کرد. مرتضی وارد جبهۀ میانی شد. در نزدیکی همان بازی دراز، شهر قصر شیرین، مرتضی در قصر شیرین ادامۀ خدمت را سپری میکرد که مورد هجوم حملۀ عراق واقع شد و در یک حملۀ سنگین عراق به قصر شیرین و سرپل ذهاب، مرتضی به شهادت رسید. مرتضی مظلومانه و غریبانه در جبهههای غرب جان به جان آفرین تسلیم کرد و جنازۀ پاکش در گلزار شهدای امامزاده علیاکبر برای همیشه آرام گرفت.
شهید محمدابراهیم احمدپور
محمدابراهیم احمدپور خانوادهای مذهبی و انقلابی داشت. پدرش در آن سالها در جهاد سازندگی مشغول خدمت بود. محمدابراهیم با تحصیلات خوبی که داشت در این مهم نیز فعال بود.
محمدابراهیم کولهبارش را میبندد تا به مناطق جنوبی کشور کمک کند. در آن زمان جهاد سازندگی شمیران بستر مناسبی برای جمعآوری جوانان علاقهمند برای سازندگی بود. او برای ادامۀ خدمت از منطقۀ خوش آبوهوای شمیران به منطقۀ محرومی در استان خوزستان و به شهر ماهشهر پا گذاشت. بعد از ورود و انجام اقداماتی، جنگ درگرفت و به مشکلات شهر افزوده شد. درحالیکه هواپیماهای عراقی به سر مردم بیدفاع بمب میریختند، جنگزدههای خرمشهر و آبادان به ماهشهر پناه آوردند. تأمین مایحتاج مردم، پناهدادن آوارگان، آوردن شهدا از جبهۀ خرمشهر و دفن آنها، مشکلات مجروحان و هزاران مشکل ناگفته بر عهدۀ او بود که باید همه را سامان میداد. همیشه در رفتوآمد بود؛ یک پا در ماهشهر، یک پا در آبادان و یک پا در اهواز تا بتواند مردمی که به آنها احساس دین میکرد، از گزند دشمن نجات دهد. سرانجام این دانشجوی جهادی، فرماندار دلسوز و مرد خستگیناپذیر بر اثر حملۀ هواپیماهای عراقی در جادۀ آبادان - ماهشهر به شهادت رسید و ماهشهر از داشتن خدمتگزاری ساعی محروم شد.
شهید عباس علی آزادپرور
امام تکلیف کرده بود همه بروند و جبههها را پر کنند. عباسعلی پیرمردی روستایی بود که چهرهاش حکایت از روزگارانی سخت داشت. او مؤذن مسجد جامع درکه بود. بعد از یک اذان صبح، دیگر کسی صدایش را نشنید. او و پسرش هر دو به جبهههای نبرد برای دفاع از میهن اسلامی شتافتند. آزادپرور در عملیات «مسلم بن عقیل» در یک درگیری سنگین در نزدیکی شهر «مندعلی» عراق مجروح میشود؛ ولی بهخاطر قطع ارتباط نیروی خودی با او، آنقدر از بدنش خون میرود تا مظلومانه همچون مسلم به شهادت میرسد. سالها گذشت ولی جنازهاش به دست نیامد تا اینکه بعد از جنگ گروه تفحص عباسعلی را یافتند و پلاک و استخوان و پیراهنش را بازگرداندند. عباسعلی در سال ۶۱ به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد و به رحمت واسع خداوندی رسید.
شهید مهرداد تفنگسازان
مهرداد فرزند دوم خانواده بود. پدرش حاجاحمد، نجار بود. مهرداد جوانی خوشتیپ و خوشبرخورد بود و به نجاری اشتغال داشت. سال ۶۲ مهرداد سرباز شد. قسمت این بود که سربازیش را در جزایر مجنون در خدمت ارتش باشد. چقدر هم لباس ارتش به او میآمد. او در جزایر مجنون در یکی از عملیاتهای بسیار سخت عراق که توسط توپخانۀ عراق شروع شد به شهادت میرسد. مهرداد روی شانههای مردم محله تشییع شد.
شهید سیدعلی میراسماعیلی
سید علی میراسماعیلی و محمدرضا اللهوردی، هر دو جنگ را تجربه کرده بودند و در عملیاتهایی همچون بیتالمقدس، مسلم بن عقیل، زینالعابدین، خیبر و والفجر مقدماتی شرکت کرده بودند، نیروهایی کارآزموده و باتجربه بودند. لذا اینبار همراه تعدادی از بچهها عازم منطقۀ عملیاتی «بدر» شدند واقع در «جزایر مجنون». عملیاتی آبی-خاکی در باتلاقهای هور و جزایر. از نظر رزمی عملیات پیچیده و سختی بود. جنگ بسیار سخت و پیشرفتهای بود. در این عملیات سیدعلی و محمدرضا هر دو به شهادت میرسند. جنازۀ سیدعلی در قایقی برمیگردد؛ ولی جنازۀ محمدرضا اللهوردی در کنار یکی از سنگرها در آب قرار میگیرد. سالیان سال از این موضوع گذشت؛ علی را همان سال آوردند و تشییع کردند و به خاک سپردند و جنازۀ محمدرضا همان جا ماند و ماند. تا اینکه همان جزایر که بهخاطر پمپاژ آب توسط عراق پر شده بود، حالا خشک شده بود و بچههای تفحص شروع کردند به جستوجو و جنازۀ محمدرضا هم در همان میان پیدا شد و در امامزاده علیاکبر چیذر به خاک سپرده شد.
علی فرزند ارشد خانواده بود. بچهای بسیار بااستعداد و باهوش. در مناطق جنگی علی را بیشتر بهعنوان بیسیمچی میدیدند؛ بیسیمچی چابکی بود. علی هم مثل همه درس و مدرسه را گذاشته بود زمین و خودش را به جبههها رسانده بود.
محمدرضا فرزند تکپسر امام جماعت محلۀ درکه بود؛ بچهای بسیار آرام و مؤدب، درسخوان، دیندار و خیلی جدی. نمازهای زیبایی میخواند. سجدههایش از همهچیز قشنگتر بود. روزی که جنازهاش آمد، بغض خیلیها ترکید و اشک میریختند. محمد اهل قلم بود و وصیتنامۀ ماندگاری را از خودش به یادگار گذاشت. «دست از روضۀ سیدالشهدا برندارید»، قسمتی از وصیتنامۀ محمدرضاست. جزیرۀ مجنون در استان خوزستان در منتها الیه منطقۀ طلائیه است.
شهید سیدعلی سیدمحسنی
با پیروزی انقلاب اسلامی سیدعلی به جمع یاران انقلاب و شخصیتی همچون آیتالله بهشتی گروید. سیدعلی قبل از انقلاب هم انقلابی بود. انسانی بیباک، شجاع و مؤمن، اهل ورزشهای رزمی، تمرینهای فشرده و طاقتفرسا. اگرچه قبل از انقلاب سایۀ پدر از سرش رفته بود، این باعث نشده بود انسانی منزوی شود. دورههای رزمی فراوانی را گذراند. وقتی لباس سپاه را پوشید جزو گردانهای اولیۀ سپاه قرار گرفت. با شروع فعالیت ضد انقلاب، سیدعلی موضعی کاملاً انقلابی داشت و مدافع خط امام و ولایت بود.
با شروع جنگ تحمیلی سیدعلی و یاران دیگرش سرازیر جبهههای نبرد شدند. بعد از یک تابستان داغ که عراق وارد کشور اسلامی شده بود و کسی جلودارش نبود، بالاخره فرزندان امام در جاهایی جلوی او را سد کردند. عراق که بهدنبال گرفتن نقطۀ سرکوب و مکانهای سوقالجیشی بود، در یک دستاندازی آشکار بهسمت ارتفاعات بازی دراز (یا همان بازودراز ابالفضل) که گویش محلی آن است، برای تسلط بر آن اقدام میکند. با تسلط دشمن بر بازی دراز، مکانهای زیر، در دید مستقیم عراق قرار میگیرد. ازجمله مکان بسیار مهمی همچون پادگان ابوذر (مادر پادگان دوکوهه)، مشرف بر شهرهایی همچون قصر شیرین، سرپل ذهاب و اشرافیت بر دشت بزرگ منطقۀ ذهاب، تنگۀ حاجیان که این مکان بسیار استراتژی در عملیاتهای شبانه مورد هجوم رزمندگان اسلام واقع میشود. ارتفاعات بازی دراز، ارتفاعات ۱۱۰ گچی، اینجا همان نقطه است که شهیدی بزرگوار و شجاعی همچون شیرودی به شهادت رسید.
سیدعلی یکی از همان رزمندگانی بود که شبانه از ارتفاعات صعود میکند و دشمن را که لجوجانه و سرسختانه میجنگید، وادار به پذیرش شکست و عقبنشینی مینماید. بازی دراز در ابتدای سال ۱۳۶۰ آزاد میشود، ولی دشمن که متوجه این شکست فاحش شده بود، مجدداً برای تسخیر دوبارۀ آن در پایان تابستان گرم و سوزان سال ۱۳۶۰ بهسمت قلۀ استراتژی، شدیدترین پاتک را انجام میدهد تا شاید هر آنچه از دست رفته است، بازیابد. چهار قلۀ مهم که برای رهایی آن، چه پاسداران باصفایی به شهادت رسیده بودند تا این قسمت از ایران اسلامی از لوث وجود دشمن پاکسازی شود. حال دوباره دشمن دست به پاتک سنگینی زده بود، ولی یاران بهشتی مظلوم، آنان که گرداگرد وجودش حلقه میزدند و حالا چند ماهی است که بهشتی را از دست دادهاند، با سینههایی سوخته، ولی ارادههایی مستحکم در مقابل دشمن قد علم میکنند و هرچقدر که آتش عراق روی این ارتفاعات بیشتر میشود، نجوای فرزندان امام و این رزمندگان بیشتر است. این نجواها سابقه داشت؛ چراکه قبلاً آیتالله بهشتی چنین گفته بود: «بازی دراز نقطۀ اوج عرفان در جنگ ماست. اینجا پاسداران ما لیاقت دیدن مهدی فاطمه را پیدا کرده بودند». این رؤیت و حضور، به روایت دوست و دشمن بود. بازی دراز سقوط نکرد و شجاعانه در مقابل دشمن مقاومت کرد و دشمن را از بازپسگیری آن ناتوان ساخت؛ ولی در ابتدای پائیز آن سال از بازی دراز بدنهای غرق به خون شهدایی همچون سیدعلی سیدمحسنی، غلامعلی پیچک، محسن حاجبابا، محسن چریک و موحد دانش، به دست یاران مظلومشان به پایین ارتفاعات آورده شد. از آن بچهها یارانی همچون حاجرضا غزلی، سعید قاسمی ترک زبان و... ماندهاند و هرساله در سالگرد عملیات بازی دراز با هزاران نفر به این مکان مقدس یعنی به یادمان شهدای بازی دراز میروند و زیارتنامۀ شهدا را میخوانند. حالا دیگر همه میدانند بازی دراز کجاست. بازی دراز در استان کرمانشاه است، کمی بعد از سهراه قصر شیرین به سر پل ذهاب، در نزدیکی پادگان ابوذر در کنار روستایی با مردمانی بسیار باصفا. هیچکس باور نمیکرد روزی فرزند کوهپایی از محلۀ سادات از ارتفاعات سیالیز و بند شاهنشین و پلنگچال باید تمرینهایش را در بازی دراز برای پرواز از آن قله به نمایش بگذارد. سیدعلی رفت ولی راه و هدفش زنده است. سیدعلی سیدمحسنی جزو مردگان نیست، زنده و حی و حاضر است و خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.
شهید سیدحمید مفیدی
از فعالان انجمن اسلامی مدرسۀ شهید لالی، فعال در بسیج، جوانی باهوش و زیرک. در پاییز سال ۶۱ سیدحمید با گروه زیادی از بچههای محل عازم جبهههای غرب شدند. در نزدیکیهای همان جبهۀ بازی دراز، نزدیک شهر «سومار» رسیدند. ارتفاعات «پیرعلی» مشرف به شهر «مندعلی» عراق بود. مرحلۀ اول عملیات شروع شده بود. در مرحلۀ دوم سید هم با دیگر همرزمانش در این منطقه استقرار پیدا کردند. چند روز بعد سیدحمید و بچهها را به منطقهای به نام «میان تنگ» و ارتفاعات «گیسه» آوردند که در امتداد همان ارتفاعات سابق بود. بیشتر برای اینکه دشمن از این مکان نیروها را دور نزند. مکانی صعبالعبور و استراتژی بود. مدتی در این منطقه در دفاع از کیان اسلامی سپری کردند. مجدداً به تهران برگشتند و چند روزی را با خانواده بودند.
میدان راهآهن شلوغ بود و از هر نقطۀ تهران مقداری از بر و بچههای رزمنده میآمدند و این بار قرار بود اعزام به جنوب باشد. سیدحمید و بچهها از درکه در میدان درکه عکس یادگاری گرفتند و سوار ماشینها شدند و خودشان را به میدان راهآهن رساندند. داخل قطار که شدیم، از بچههایی که با هم اعزام شده بودند، علی میراسماعیلی، سیداسماعیل سیدمحسنی، حسین طاهرپور، سیدعلی میرغفوری، علیاصغر خامسی، امیر مفیدی، محمد بیات، حجت آریان، مجید شفیعی، منوچهر بهیرایی، مصطفی میرزینالعابدینی، محمد ابراهیمی، مجید میررحیمی را میشود نام برد. بچهها داخل «پادگان دوکوهه» سامان یافتند و اسم گردانشان هم «انصار الرسول» شد. آماده شدند برای عملیات «والفجر مقدماتی». در «فکه» عملیات که تمام شد، آمارمان یک جوری به هم خورده بود. شدت آتش دشمن به قدری بود که جهنمی درست کرده بود. اولین عملیاتی بود که توسط دشمن، آن هم دشمن منافق لو رفته بود و بچهها توی تله افتاده بودند. بچههای ما بیرحمانه کشته میشدند. این خیانت توسط «ناخدا افضلی»، منافقی از ملی-مذهبیون صورت گرفته بود. در رملهای «فکه» حمید به شهادت رسید و جا ماند. تعدادی از بچهها هم اسیر و مجروح شدند. منطقه به اشغال عراق درآمد. چندین سال بعد با یورش دیگر بچهها منطقه آزاد شد. جنگ که تمام شد، شروع کردند به تفحص. پلاک و استخوانهای حمید را در همان سنگری که شهید شده بود، پیدا کردند. حالا از حمید استخوانهایی سبکتر از یک دامان شقایق که رهسپار قطعۀ شهدای بهشت زهرا شده بود، باقی مانده است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
👣 قدمهای دیجیتال مینیمالیسمی که برداشتم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
🏜 سفرنامۀ سیستان و بلوچستان | خاطرات و تجربیات
مطلبی دیگر از این انتشارات
پادکست چیست؟ [بررسی وضعیت پادکست در ایران]