علاقهمند به بازاریابی، محتوا، ارتباطات، خلاقیت و پیچیدگیها، که سعی میکنم نتیجۀ کنجکاویها و موشکافیهام از مفاهیم پیچیدۀ زندگی کاری و شخصیم رو با بیانی ساده و متفاوت روایت کنم..
💩 دیگه گوه هم بخوری فایده نداره!
چی! امیرحسین دکتر شده؟ اونکه تا چند سال همش تو کوچه و خیابون بود. اصلاً چطوری رفته دانشگاه؟ چجوری دکتر شده؟ آدم شاخ درمیآره یه وقتهایی. البته، اینم بگم، همچین کار شاقی نکرده دانشگاه آزاد قبول شده. منم اگه میرفتم کنکور میدادم، شاید دانشگاه قبول میشدم و الان دکتر بودم برای خودم. فقط فرقش اینه که من خودم نخواستم!
بابک رو میگی! اونکه باباش به قالتاقبودن معروفه! حالا تو هی اصرار کن که این پسر خوبیه، نجیبه و چشمپاکه، بالاخره که چی؟ پسر همون آدم قالتاقهست دیگه. بالاخره خون اون پدر تو رگهای این پسرهست. شک نکن یه روزی ذات خودش رو نشون میده، کافیه یهکمی صبر کنی.
این ۲ داستان کوتاه رو که براتون روایت کردم، دو تا از داستانهای پرتکرار کودکیهای من بودن که همیشه دربارۀ امیرحسین و بابک از آدمهای مختلف میشنیدم. با تکرار و شنیدن روزانۀ این داستانها از زبون آدمهای مختلف، ذهن ناتوان و کوچیک اون زمانِ من، آرومآروم باورش شده بود که امیرحسین و بابک هر کاری هم بکنن، آدمبدۀ داستان هستن و برچسبِ ناخلفبودن روی پیشونیشون خورده.
اما بزرگتر که شدم دنیا برای من رنگوبویی فارغ از جهانبینی کودکانهام داشت؛ آخه بزرگتر که شدم دیگه فرق گوشتکوبیده و آن دوست عزیزمان را از هم تشخیص میدادم. بزرگتر که شدم، فهمیدم من دچار خطای شناختی (Cognitive bias) بودم؛ فهمیدم امیرحسین و بابک با اینکه خونوادۀ خوبی نداشتن یا هیچ هدفی رو تو زندگیشون دنبال نمیکردن، اما میتونستن تغییر کنن، بهتر بشن و تأثیرگذار باشن.
اصلاً بنابر کدوم قاعده امیرحسین نمیتونه تغییر کنه؟ حالا چون یه زمانی تموم وقتش رو صرف پرسهزدن تو کوچه و خیابان میکرده، نباید دکتر بشه؟ یعنی همۀ دکترهای جهان، از کودکی مشغول درسخوندن بودن؟ نه، اینطورها هم نیست. راستش این دو موضوع هیچ ربطی بهم ندارن. #خطای_شناختی
گیرَم که پدر بابک آدمِ خوبی نبوده، آیا بابک نمیتونسته آدم خوبی باشه؟ آیا نمیتونسته برخلاف پدرش قدم برداره؟ اصلاً این دو نفر، دو تا آدم مستقل از هم هستن، کدوم قانون میگه که بابک نمیتونه آدم خوبی باشه؛ آدمی که هرجا کسی میبیندش با خودش بگه: «بابک رو میگی! عجب آدم حسابی و باکمالاتیه!» #خطای_شناختی
گاهی با خودم میگم کاشکی این داستانها فقط برای کودکیِ من بودن. اما نه! مثل اینکه این قصه سر دراز داره! هنوز هم بعد از گذشت ۲۰ و اندی سال از این داستانها، زیاد دربارۀ آدمهای مختلف میشنوم. راستش، شاید شنیدن هزاربارۀ این داستانها بودن که من رو مجبور به واکنش کردن. آره، درسته، دیدن آدمهایی که کودکی و بزرگسالیِ متفاوتی داشتن، من رو به فکر فرو برد.
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه دیدن آدمهایی که کودکیِ خاص و پر از مسئلهای داشتن، اما تو بزرگسالی راه خودشون رو عوض کردن و برای خودشون کسی شدن. همین موضوع من رو متقاعد کرد تا بخوام کمی راجع به اینکه آدمها میتونن تو گذر زمان متحول بشن و دیدگاههاشون نسبت به موضوعات تغییر کنه و ما هم میتونیم این تغییرات را بپذیریم، بهشرط اینکه به اونها برچسب نزنیم و دچار خطای شناختی نشیم، صحبت کنم.
البته اصل صحبتم بیشتر دربارۀ این موضوعات تو قرن حاضره؛ یعنی قرن ۲۱. قرنی که آدمها خیلی راحت توی شبکههای اجتماعی و بلاگ شخصی و... دربارۀ موضوعی اظهارنظر میکنن، اما اگر فردای اون روز به دلایلی آگاه بشن که نظرشون اشتباه بوده و بخوان نظرشون رو دربارۀ اون موضوع تغییر بدن، بهراحتی نمیتونن. چون تو ذهن خیلی از مخاطباشون، بهخاطر وجود خطاهای شناختی و عدم پذیرفتن تغییر، این تغییر یک تغییر واقعی نیست و مبنای قضاوت، همان صحبتهای اولیۀ اونهاست و بس!
فقط یک انتخاب داری!
ما آدمها روزانه برای موضوعات مختلف، بسته به نظامهای ارزشی، علایق، منفعت و شرایطمان، بین چند گزینه، یکی رو با همۀ خوب و بدش انتخاب میکنیم. از اینکه صبح وقتی برای صبحانه بیدار میشیم، که همیشه چاییِ کمرنگ میخوردیم، این بار چایی پررنگ رو انتخاب کنیم تا ببینیم برای چاییشیرینِ اولِ صبح یک چایی پررنگ چه طعم و مزهای داره گرفته تا اینکه برای یک ترندی تو توییتر مثل #اینماد_اجباری چه واکنشی نشون بدیم و دربارهاش چه اظهارنظری رو توییت کنیم.
اما مسئلۀ مهمی که دربارۀ همۀ این انتخابهای کوچک و بزرگ ما وجود داره اینه که ما آدمها فقط با یک انتخاب تا آخر عمر زندگی نمیکنیم؛ یعنی اگه یک بار تصمیم گرفتیم که چایی رو پررنگ بخوریم، اینطور نیست که تا ابد قرار باشه چایی رو پررنگ بخوریم. نظر شما چیه؟ آیا شما هم با من همنظر هستید؟
شاید چون مثلاً شنیدیم چاییِ پررنگ، خوشطعمتر و خوشعطر و مجلسیتره تصمیم گرفته باشیم چایی پررنگ بخوریم، اما این دلیل نمیشه که تا آخر عمر چایی رو با همون طعم و مزه بخوریم. یا اگه به نظرمون اینماد اجباری غلطه، ولی با گذر زمان و بررسی بیشترِ موضوع، متوجه بشیم که نه اتفاقاً موضوع خوبیه، بهراحتی میتونیم نظرمون رو تغییر بدیم.
ما تو هر لحظه که دربارۀ موضوعی در حال تصمیمگیری هستیم و یک یا چند گزینه رو انتخاب میکنیم، درواقع، این انتخاب ما به میزانِ اطلاعات، دانش و شرایط اون لحظۀ ما نسبت به اون موضوع، بستگی داره. انتخاب ما میتونه از نگاه یک نفر درست باشه و از نگاه دیگری غلط؛ چون ادراک انسانها از مسائل متفاوته. پس درست و غلطی وجود نداره. احتمال این وجود داره که دو نفر تو شرایط یکسان، دو تا انتخاب متفاوت داشته باشن.
احتمالاً خیلیوقتها برای شما هم مثل من پیش اومده که دربارۀ موضوعی از مدتها قبل و با یک حجم از اطلاعات تصمیمگیری کردید، ولی با گذشت زمان و بیشترشدن اطلاعات و عمیقترشدن دیدتون نسبت به موضوع، گفتید که «ای کاش! سالی که کنکور داشتم، بهجای ریاضی تجربی میخوندم».
اما واقعیت این نیست! ما آن تصمیم رو در اون زمان و با دانشی که اون موقع داشتیم، گرفتیم و متأسفانه دیگه نمیتونیم تغییرش بدیم؛ با اینکه امروز دیگه اون آدم سابق نیستیم.
امروز با سواد و دانش بیشتر میتونیم راجع به گذشته تصمیم بگیریم. البته خب امکانِ تغییرِ گذشته نیست، اما شاید بتونیم برای امروز تصمیم بهتری بگیریم. البته بازهم تضمینی برای تصمیمگیری امروز ما وجود نداره، چون ممکنه که چند سال بعد، از این تصمیم امروزمون گلهمند باشیم و خودمون رو مؤاخذه کنیم.
احتمالاً ما در زمان تصمیمگیریمون فکر میکنیم که این تصمیم بهترین انتخابیه که داشتیم، ولی تو گذر زمان چیز دیگری دستگیرمون میشه و با خودمون زمزمه میکنیم که ای دل غافل... . بر همین اساس، من فکر میکنم که نمیشه آدمها رو همیشه برپایۀ یکی از تصمیمهاشون قضاوت کرد، چون امکان داره که تو گذر زمان، خودش هم از تصمیمگیریاش پشیمون شده باشه.
نمیگم گذشتۀ آدمها مهم نیست، که هست! ولی این هم باید در نظر بگیریم که اگه ما جای اونها بودیم، آیا احتمال نداشت که بدتر از خودشون تصمیمبگیریم.
الان بهتره که به همون مثال انتخاب رشته برگردیم. اغلب ماها قضایا و مسائل اطرافمون رو با ذهن و بهقول معروف عینک خودمون قضاوت میکنیم، درصورتیکه واقعیت این داستانها و قصههایی که ما هر روز از آدمهای اطرافمون میشنویم، با ظاهر دیدهها و شنیدهها از زمین تا آسمون فرق داره.
مثلاً به مسئلۀ انتخاب رشته که نگاه کنیم، اینجوری مشخصه که طرف موقع کنکور، رشتۀ ریاضی رو انتخاب کرده و رشتۀ تجربی رو انتخاب نکرده. اما شاید پشت قضیه طور دیگهای بوده باشه. شاید با تهدید پدرش ریاضی خونده، شاید او مجبورش کرده که حتماً ریاضی بخونه، و اگر ریاضی نخونه پول دانشگاهش رو نمیده و هزار دلیل دیگر که ما ازش بیخبریم.
ما همهچیزدان نیستیم!
گفتم که آدمها قرار نیست لزوماً با یک انتخابشون تا آخر عمر زندگی کنن و بسته به میزان اطلاعاتی که دربارۀ موضوعات تو بازههای زمانی مختلفی دارن، تصمیماتی میگیرن. اما یک طرفِ داستان، تصمیماتیه که ما آدمها میگیریم، و طرف دیگۀ داستان، قضاوتهایی هستن که درمورد ما و تصمیمامون میشه، چه بخوایم و چه نخوایم.
این قضاوتها چطوریه؟ جدا از اینکه ما موقع تصمیمگیری جای آدمها نیستیم، این رو هم باید بپذیریم که ما لزوماً درمورد هر موضوعی تخصص نداریم که بخوایم دربارهاش صحبت کنیم. منکر آزادی بیان نیستم. اتفاقاً به نظرم هرکسی میتونه دربارۀ هر موضوعی اظهارنظر کنه؛ ولی بحث اینجاست که این صحبتهای غیرتخصصی ما دربارۀ هر موضوعی امکان داره که عواقبی داشته باشه.
تو قرن حاضر، اغلبِ ما به لطف وجود شبکههای اجتماعی و بلاگهای شخصی و دنبالکردن آدمهای مختلف با تخصصهای متفاوت، اصطلاحات علمی و غیرعلمی زیادی یاد گرفتیم. این خیلی خوبه که وجود اینها باعث بشه ما چهارتا چیز یاد بگیریم، ولی باید توجه کنیم چیزی که ما یاد میگیریم در حد یه توییت یا پست اینستاگرام و یک بلاگپسته و نه بیشتر! درواقع عمق دانش ما دربارۀ اون موضوع خیلی زیاد نشده و فقط یک سرنخگرفتیم تا اگه دوست داشتیم به سراغش بریم و بیشتر دربارۀ اون موضوع و اصطلاح جستوجو کنیم.
البته، ما اگر هم جستوجو کنیم، به یکیدو ساعت خلاصهاش میکنیم، نه ساعتها و سالها یادگیری در دانشگاه و محافل علمی. خیلیها هم که در حد همون سرنخ، یک موضوعی رو متوجه میشن و بهش بسنده میکنن و حتی به خودشون زحمت نمیدن که کمی بیشتر تلاش کنن و به همون اطلاعات سطحی قانع میشن.
ایران، کشوری با هشتاد و چند میلیون متخصص!
برای اینکه موضوع برچسبزدن رو بهتر توضیح بدم، تو این بخش، دو مثال واقعی رو که خودم شاهدش بودم، براتون تعریف میکنم:
- مثال اول، منکر حاشیهدار بودن شخصیت امیر تتلو نیستم، اما با توجه به محتواهاش تو شبکههای اجتماعی، یک عده تا از راه میرسن براش نسخه میپیچن که او افسرده و روانپریشه. من قصد ندارم بگم که افسرده یا روانپریش نیست، اما میخوام بگم که ما دکتر و متخصص هم نیستیم که خیلی سریع با دیدن چند تا فیلم و عکس بتونیم تشخیص بدیم که او واقعاً در چه وضعیتی به سر میبره.
البته، شاید بعضی از دکترها با دیدن همین چند تا فیلم و عکس، یکسری برداشتها از رفتارهای امیر تتلو داشته باشن و نیاز بدونن که او برای ماهها تحت درمان قرار بگیره. اما باز هم در این صورت ما حق نداریم خیلی الکی برای کسی نسخه بپیچیم. - مثال دوم، یک نفر تو توییتر، توییت کرده بود که «این دو تا مسئله خیلی برام اهمیت دارن؛ اولیش رعایت نیمفاصله و علائم نگارشی حتی تو چتهای شخصیام توی پیامرسانهاست و دومیش هم اینکه تمام وسایل روی میزم باید مرتب باشن.» اینجا باید بگم که توییت منعقد نشده بود که یک عده متخصصنما بهش منشن بدن که شما دچار اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) هستی و بهتره خودت رو به دکتر نشان بدی.
البته، شاید هم حساسیت بیشازحد روی رعایتکردن نیمفاصله حتی توی چتهای شخصی که بین دو نفر ردوبدل میشه و اطمینان از مرتببودن میز کار، چیزی غیرعادی به حساب بیاد و اصلاً اختلال باشه، ولی به این سادگی نمیشه با دوتا خوداظهاری اون شخص تشخیص داد که اختلال داره یا نداره. اما، تو این مورد میشه خیلی خوشبینانه قضاوت کرد و مرتب و تمیز بودن رو یک قانون به حساب آورد و حتی تشخیص متخصص هم این باشه که اصلاً اختلالی در کار نیست.
معضلِ ثبتشدن
یک زمانی میگفتن که «حرف باد هواست» و حرف آدمها خیلی واسه هم ارزشی نداشت و تا وقتی چیزی مکتوب نمیشد، زیاد روش حساب باز نمیکردن؛ چون قابلیت دبهکردن داشت. اما چون اکثرش مکتوب نمیشد، خوبیهایی هم داشت. مثلاً اگه نظرت دربارۀ چیزی تغییر میکرد، چون دسترسی به اظهارنظر قبلیات سخت بود، دیدگاه جدیدت رو احتمالاً راحتتر و زودتر قبول میکردن.
اما حالا با گذشت زمان، هر چیزی رو میشه ضبط و ثبت کرد و ازش اسکرینشات گرفت. این کار در کنار اینکه خوبیهایی داره، مثل اینکه آدم بیشتر مراقب حرفزدنشه و حواسش هست که چه کلامی به زبون بیاره و اظهارنظر کنه، ولی یک بدی بزرگی هم داره، اون هم اینکه وقتی مثلاً دربارۀ موضوعی، پستی به اشتراک بگذاریم و بعد از گذشت چند سال دیدگاهمون نسبت به اون موضوع تغییر بکنه، خیلی از مخاطبامون دیگه دیدگاه جدید ما رو دربارۀ اون موضوع قبول نمیکنن.
این برهههای زمانی رو میشه به سه عصر کلی تقسیمبندی کرد:
۱) عصر شفاهی
زمانی که نه کاغذی وجود داشت و نه اینترنتی. آدمها راحت دربارۀ هر موضوعی اظهارنظر میکردن و صحبتهاشون نهایتاً تنها جایی که ثبت میشد، ذهن بقیه و حافظۀ خود گویندۀ کلام بود و اگر هم ذهن بقیه یاری نمیکرد و خود طرف هم نمیخواست، دسترسی به اون موضوع عملاً سخت و نشدنی بود.
درسته که ثابتکردن حرفهای گذشتۀ آدمها کار سختی بود -که بگیم تو قبلاً دربارۀ فلان موضوع چنین دیدگاهی رو داشتی و الان دیدگاهت عوض شده- ولی یک خوبی هم داشت؛ اون هم اینکه ما احتمالاً دیدگاه جدید او رو زودتر باور میکردیم. البته اگه بخوایم خیلی بدبینانه دربارهاش فکر کنیم، ما به او میگفتیم که نمیشه روی حرفهات حساب باز کرد.
۲) عصر کاغذبازی
بعد از پیدایش رسانههای مکتوب مثل کتاب، روزنامه و مجله، اظهارنظرکردن آدمها کمی سختتر شده بود و دیگه راحت نمیشد دربارۀ هر موضوعی اظهارنظر کرد، چون اگر بعداً نظر یک شخص نسبت به یک موضوع تغییر میکرد، افراد سراغ دستنوشتههای چاپیاش میرفتن و میگفتن که تو اینجا این رو گفته بودی، ولی الان چیز دیگهای میگی. تنها نقطهضعف این عصر این بود که دسترسی و جستوجو به نوشتههای روی کاغذ، کار سختی بود.
۳) عصر اینترنت
بعد از پیدایش اینترنت و بهوجوداومدن سایتها، بلاگها و شبکههای اجتماعی، شرایط از عصر کاغذی هم سختتر شد. علاوه بر جستوجوی راحتتر در بین نوشتههای افراد و استناد به اونها، بهسادگی میشه از اظهارنظر اونها اسکرینشات و ویدئو تهیه کرد تا اگر بعداً نظر اونها دربارۀ موضوعی تغییر کرد، اسکرینشات مذکور رو بزنن توی صورتش و بگن که تو نظرت قبلاً این بود و الان داری یک حرف دیگهای میزنی.
کورسوی امید...
هر روز عرصۀ اظهارنظر کردن دربارۀ موضوعات تنگتر میشه، البته نه به این معنا که نتونیم اظهارنظر کنیم، به این معنا که باید دربارۀ موضوعات خیلی با دقت و طمأنینه اظهارنظر کنیم تا بعدها تشت رسوایی برای ما درست نشه!
افرادی که تعصب خاصی روی اظهارنظرهاشون دارن که اصلاً بحثی دربارهشون نداریم، اما دربارۀ آدمهایی که روی اظهارنظرهاشون تعصب ندارن، چی؟ آیا اونها رو هم باید به چشم همون متعصبها نگاه کنیم؟ یا باید اجازه بدیم که به اشتباهشون پی ببرن و برای تغییرش قدمی بردارن؟
بشخصه خیلی با این جملۀ برتراند راسل (Bertrand Russell) موافقم و بهش پایبندم و برای همین هم سعی میکنم هیچوقت روی دیدگاه و تفکرم تعصب نداشته باشم تا شاید اینجوری بتونم فرصت اشتباه کردن، پذیرفتن اشتباه و تغییرکردن رو اول از همه به خودم و بعد به بقیه بدم. راسل که فیلسوف، جامعهشناس و نویسندهست در این جملۀ معروفش میگه:
هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم، چراکه ممکن است عقایدم اشتباه باشند.
چندوقت پیش که داشتم یک توییت قدیمیام رو که دربارۀ خودکشی نوشته بودم میخوندم -توییت رو در تابستان ۱۳۹۵ نوشته بودم- دیدم که توییتم نسبت به زمان خودش و تعداد فالوئرهام خیلی بازخورد مثبتی داشت (لایک و بازنشر). شاید بقیه تو اون لحظه حس همزادپنداری با توییتم داشتند که اون واکنشها رو نشون داده بودن و حس کرده بودن که من دارم حرفِ دل اونها رو میزنم.
از اون قضیه شش سال گذشت. مهر ۱۴۰۰ بود که دیدم فردی با تعداد فالوئر خیلی کمتر از اون موقع من، توییتی دربارۀ خودکشی زده. وقتی شروع به بررسی توییت کردم متوجه شدم که چقدر واکنشها به این توییت حیرتانگیزن!
یک نفر دنبال شمارهتماسش بود، یک نفر دیگه دنبال پیداکردن دوست مشترک با این آدم بود، یک نفر یک متنِ بلندبالا براش نوشته بود که تو ارزشت بیشتر از اینهاست که بخوای خودکشی کنی و...؛ همه داشتن به اندازۀ توان خودشون تلاش میکردن تا او رو از تصمیمش منصرف کنن. راستش برای من این واکنشها شگفتانگیز بود.
اینجا بود که شاهد یک تغییر بزرگ در بین کاربران شبکههای اجتماعی شدم. چند سال قبل، اگه کسی تو صفحۀ شخصیاش دربارۀ خودکشی مینوشت، بقیه بیتفاوت بودن یا حتی شاید با لایک و بازنشرِ بیشتر تأییدش میکردن، اما الان وقتی یک نفر راجع به خودکشی مینویسه، بقیه تلاش میکنن تا او رو از تصمیمش منصرف کنند.
با احتساب این تغییر، پس میشه کورسوی امیدی داشت؛ امیدی به اینکه کاربرانِ شبکههای اجتماعی نسبت به مسائل و اظهارنظر آدمها بیتفاوت نیستن و حتی حاضرن واکنش مثبتی هم نشون بدن. البته، هنوز تو یکسری مسائل، مخصوصاً دیدگاههای سیاسی، نمیتونن بپذیرن که دیدگاه آدمها میتونه شخصی باشه و میتونه تغییر کنه.
دیگه گوه هم بخوری فایده نداره!
اون قسمتی که گفتم کاربران شبکههای اجتماعی رشد کردن و دیدشون نسبت به مسائل پختهتر و عمیقتر شده، آدم رو خوشحال میکنه؛ اما هنوزم که هنوزه تو مسئلۀ پذیرفتن تغییر دیدگاه آدمها تو مسائل مختلف، سطح پذیرش افراد خیلی بالا نرفته و یک اصرار خاصی داریم نسبت به اینکه اون شخص دیگر قرار نیست هیچوقت تغییر کنه. درحقیقت تو ذهنمون هنوز این مسئله حل نشده.
اگر اشتباه نکنم سال ۱۳۹۲، دمدمای انتخابات، سروش هیچکس با انتشار یک تصویر، حمایت خودش رو از حسن روحانی که اون زمان کاندیدای ریاستجمهوری بود، نشون داد. با گذشت زمان هشتسالۀ ریاستجمهوری روحانی و اتفاقاتی که در دولت او افتاد، هیچکس بابت حمایتش از او بهشدت پشیمان شد و اظهار ندامت و پشیمونی کرد.
او بعد از این پشیمانی، بارها و بارها سر اتفاقهای مختلف سعی کرد تا موضع جدیدی را نسبت به مسائل ایران در قالب توییت، موسیقی و... نشون بده، اما هر بار که اظهارنظر جدیدی کرد، با واکنش مخاطباش روبهرو شد. واکنشی که دائم ازش سؤال میشد:
چرا بابت اون حمایتت عذرخواهی نکردی؟ چرا اون زمان حمایت کردی؟ الان هم داری نقش بازی میکنی؟
مشخصکردن منفعت در اظهارنظر انسانها کار سخت و پیچیدهای تلقی میشه. آیا وقتی یک نفر دربارۀ موضوعی واکنش نشون میده، برای منفعت شخصیاش بوده یا دیدگاه خودشه؟ البته موضوع هیچکس یک مثال سیاسیه و همونطور که همۀ ما میدونیم، مشخصکردن منفعت تو موضوعات سیاسی سختتره.
اما اگر بنا را بر صداقت بذاریم، قضیه کمی فرق میکنه. در این حالت، افراد وقتی بدون هیچ منفعت خاصی دربارۀ موضوعی اظهارنظر میکنن، چه در زمان حال و چه در آینده و با تغییر دیدگاهشون، احتمالاً راحتتر بتونیم با تغییر نگرش اونها کنار بیایم و اجازۀ پذیرش اشتباه و تغییر رو به اونها بدیم.
معمولاً زمانی که تو شبکههای اجتماعی دربارۀ موضوعی اظهارنظر میکنیم و بعد از مدتی دیدگاهمون نسبت به اون موضوع تغییر میکنه، افراد بیخیال ما نمیشن و دائماً میخوان از ما دلیل اون رو بپرسن، حتی اگه اظهار پشیمانی کرده باشیم. قطعاً که عذرخواهیکردن آداب و رسوم خاص خودش رو داره و باید خیلی مشخص و شفاف باشه، ولی خیلیوقتها یک شخص همۀ این کارها رو انجام میده، اما باز هم بیخیالش نمیشن و قضاوت افراد معمولاً برپایۀ دیدگاه قبلیه.
اونقدر شدت این موضوع زیاده که بعضیاوقات پیش خودم میگم خوش به حال مامان باباهامون که در جوانیشون، شبکههای اجتماعی وجود نداشت و غالباً دربارۀ هرچیزی هرجور که میخواستن اظهارنظر میکردن و به این شدت بابتش سینجیم نمیشدن.
تو بگو...
الان سؤال من اینه که طرف باید چیکار بکنه تا بقیه باور کنن که اون دیدگاه قبلیاش منسوخ شده و باید دیدگاه جدیدش رو نسبت به اون موضوع بپذیرن؟ نظر شما چیه؟ من نظرم رو در ادامه میگم.
ملاک ارزشگذاری برای آدمها باید خودشون و شخصیتی باشه که در زمان حال دارن؛ البته نه اینکه گذشتۀ آدمها مهم نباشه، که بالاتر گفتم صددرصد مهمه، اما از گذشته مهمتر، چگونگی رفتار و اظهارنظرهای یک فرد دربارۀ موضوعات و اتفاقهای مختلفیه که او در گذر زمان از خودش بهجا میذاره. چهبسا که همون گذشتۀ اون فرد باعث شده تا آدم امروزی باشه، حتی به غلط!
با اینکه اولویت قضاوت باید خود شخص باشه، اما نمیشه مسائل تأثیرگذار تو شخصیت و گذشتۀ آدمها رو مانند خانواده، فامیل، دوستان، محیطی که توش بزرگ شده، وضعیت مالی و... نادیده گرفت. برای مثال، قشنگترین، خوشبوترین و بهترین گل دنیا رو هم وقتی تو محیط آلوده و ناسالم قرار بدیم، قطعاً پژمرده میشه و دیگه هیچ نشونی از اون گل قبلی نداره.
بزرگترین سؤال و دغدغۀ من در قرن ۲۱، اونهم در سال ۱۴۰۱ اینه که وقتی یک فرد دربارۀ یک موضوعی، نظری بده و در طول زمان نظرش تغییر کنه، چهکار باید بکنه تا بقیه باور کنن که او واقعاً تغییر کرده و دیگه اون آدم قبلی نیست؟ سؤالی که خیلی آسون به نظر میآد، اما جوابش همچین راحت هم نیست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی که ۴ ماه در شبکههای اجتماعی نیستی... | تجربههای یک چسفالوئر
مطلبی دیگر از این انتشارات
🍷 دیت در موزه؛ ایدهای برای قرار ملاقات که میتونه نجاتتون بده!
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی نام «نیما» چیه؟ اسمی پسرونه و کمی هم دخترونه!