معنی حکایت انشاءالله فارسی هشتم
نمونه سوال فارسی هشتم نوبت اول و نمونه سوال فارسی هشتم نوبت دوم همراه با پاسخنامه کامل را در انتشارات پدربزرگ دانا بخوانید.
آوردهاند که، مردی در راهی میرفت و درمی چند در آستین داشت و در عقیدتش خلل بود.
حکایت کردهاند که مردی در راهی میرفت و مقداری پول همراه خودش داشت و سست ایمان بود.
یکی او را گفت: «کجا میروی؟» گفت: «درمی دارم؛ به خز فروشان میشوم تا خزی خرم.»
یکی به او گفت: «کجا میروی؟» گفت: «مقداری پول دارم و به بازار پوستین فروشان میروم تا خز بخرم.
گفت: «بگو انشاءالله!» گفت: «به انشاءالله چه حاجت است؟ که زر بر آستین است و خز در بازار!»
گفت: « بگو انشاءالله (اگر خدا بخواهد).» گفت: « چه نیازی به انشاءالله گفتن است وقتی که من پول دارم و خز هم در بازار وجود دارد؟»
او بگذشت. در راه طراری به وی بازخورد و آن زر به حیلت ببرد. چون آن مرد واقف شد که زر ببردند، خجلوار بازگشت و به اتفاق، هم آن مرد به او باز خورد و گفت: «هان! خز خریدی؟»
او رد شد. در راه دزدی به او رسید و طلا را با فریب و نیرنگ دزدید. وقتی آن مرد آگاه شد که طلا را بردند، خجالتزده بازگشت و اتفاقی با آن مرد رو به رو شد. آن مرد گفت: «خز خریدی؟»
گفت: «زر ببردند انشاءالله.» گفت: «اشتباه کردی؛ انشاءالله در آن موضع باید گفت تا فایده دهد!»
گفت: «طلا و پولم را دزدیدند انشاءالله.» گفت: «اشتباه کردی؛ انشاءالله را باید در آن زمان میگفتی تا فایده داشته باشد.»
معنی لغات حکایت انشاءالله:
درم: درهم - دینار
خلل: کاستی
خز: پوست حیوان
حاجت: نیاز
طرار: دزد
حیلت: فریب
واقف: آگاه
موضع: محل و جایگاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر خوان هشتم فارسی دوازهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر خنده تو فارسی دوازدهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر راه نیک بختی فارسی هشتم